واقعه جانگداز شهادت امام رضا (ع)
در برابر مامون ظرفی از انگور و ظرفهای دیگر از میوه های مختلف، بود و خوشه انگوری را هم به دست گرفته که برخی از آن را خورده و برخی باقی مانده بود.
چون چشمش به آن حضرت افتاد، از جا برخاسته، او را بغل گرفت و پیشانیش را بوسید و در کنار خود نشانید و آن خوشه انگور را به او داد و عرض کرد: انگوری از این بهتر ندیده ام امام(ع) فرمود: انگور خوب، انگور بهشتی است.
مامون درخواست کرد تا از آن انگور بخورد. فرمود: مرا معاف دار. گفت: ممکن نیست. شاید به من اطمینان نداری؛ خوشه را گرفته، چند دانه از آن خورد؛ بار دیگر آن را به دست آن حضرت داد آن جناب سه دانه از آن خورده، به گوشه ای پرت کرد و از جای بلند شد. مامون گفت: کجا می روی؟ فرمود: به جایی که فرستادی.
وقتی خارج شد، عبا را بر سر کشیده بود. چون او را بدین حال دیدم، سخنی نگفتم تا به خانه وارد شد؛ دستور داد: درها را ببند؛ بستم؛ سپس در بستر خوابید. من غمگین داخل حیاط ایستاده بودم؛ در این هنگام دیدم جوانی خوشروی، با مویهای مجعد، شبیه ترین مردم، به حضرت رضا(ع) به خانه وارد شد؛ پیش رفته؛ عرض کردم: درها را بسته بودم، شما از کجا وارد شدید؟
فرمود: آن که مرا از مدینه، در این ساعت به توس آورد، درحالی که در بسته بود، به خانه وارد کرد.
سپس گفتم: شما کیستی؟
فرمود: ای اباصلت! من حجت خدا، پسر علی بن موسی الرضا(ع) هستم.
سپس به طرف اتاق پدر رفت و از من نیز خواست که با او به داخل اتاق بروم. چون چشم حضرت رضا(ع) به فرزندش افتاد، از جای جست و فرزندش را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید و پیشانی اش را بوسید و به بستر خود برد و امام جواد (ع) پیوسته پدر را می بوسید و آرام سخنانی به او گفت که من نفهمیدم؛ در این هنگام کفی سفیدتر از برف، بر دهان حضرت آشکار شد و امام جواد آن کف را مکید؛ سپس امام، دست در گریبان خود برد و چیزی شبیه گنجشک بیرون آورده به فرزندش داد و حضرت جواد(ع) آن را گرفته، بلعید، پس از آن، حضرت رضا(ع) از دار فانی رحلت فرمود.
- ۸۷/۱۲/۰۷