السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اسم من رضاست، رضا ...

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۸۸، ۱۱:۵۲ ق.ظ

دوستان عزیز لطف کنین قبل از خوندن متن زیر نظر، انتقاد و پیشنهادتونو درباره ی قالب جدیدم بدین... ممنون از همه ی شما... التماس دعا

شفایافته: آندره (رضا) سیمونیان

اهل ازبکستان، مقیم همدان

نوع بیمارى: لال

... پدر چه شوق و شعفى داشت. مادر در پوست خود نمى گنجید، پس از سالها دورى و فراق قرار بود به ایران برگردند و خویشانى که شاید هیچ کدامشان را ندیده بودند، اینک ببینند. شوق دیدار این سرزمین را داشتند، آنها راهى شدند از مرز که گذشتند دیگر سر از پا نمى شناختند، پدر و مادر با شوق جاى جاى سرزمین ایران را به فرزندان نشان مى داد و با ذوقى فراوان از خاطرات دورش تعریف مى کرد.

آن قدر غرق در شعف و شادمانى بود که اصلاً متوجه تریلى سنگینى که با سرعت از روبه رو مى آمد نشد و تا به خود آمد صداى فریاد جگر خراش زن و فرزندانش با صداى مهیب برخورد تریلى و اتومبیل او در آمیخت.

پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودى، النا طاقت این سوگ بزرگ را نیاورد و عازم ازبکستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت و تصمیم گرفت در ایران بماند.

آندره در اثر شدت تصادف قدرت تکلمش را از دست داده بود. آن که سرنوشت آندره را رقم مى زد پاى او را به منزل زن و مرد جوانى کشاند که پس از گذشت سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندى نشده بودند.

پدر و مادر جدید آندره براى بهبودى او از هیچ تلاشى فرو گذار نکردند، اما تو گویى سرنوشت او این چنین رقم خورده بود که لال بماند. آندره هر روز مشاهده مى کرد که پدر و مادر خوانده اش بعد از راز و نیاز به درگاه خداوند طلب شفاى او را از خدا مى کردند. او هم با دل شکسته اش رو به خدا طلب شفا مى کرد.

سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و در مغازه ساعت سازى مشغول به کار گردید و بر اثر دردى که داشت گوشه گیر و منزوى شده بود. روزى پدر با چشمانى اشکبار به سراغش آمد و گفت:

ـ درسته که همه دکترها جوابت کرده اند، اما ما مسلمونا یک دکتر دیگر هم داریم که هر وقت از همه جا ناامید مى شیم مى ریم سراغش، اگر تو بخواى مى برمت پیش این دکتر تا ازش شفا بگیرى .

آندره نگاه پر تمنایش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گریان او درهم مغشوش و گم شد. این اولین بارى بود که آندره چنین مکانى را مى دید. هیچ شباهتى به کلیسایى که او هر یکشنبه همراه پدر و مادر و خواهرش مى رفت نداشت. حرم پر از جمعیت بود، همه دستها به دعا بلند بود، پرواز کبوتران بر بالاى گنبد طلایى امام، توجه آندره را سخت به خود جلب کرده بود.

پدر، آندره را تا کنار پنجره فولاد همراهى کرد، بعد ریسمانى بر گردن او آویخت و آن سر طناب را به پنجره فولاد بست. آندره متحیر به پدر و حرکات و اعمال او نگاه مى کرد و با خود مى گفت این دیگر چه نوع دکترى است؟ پدر که رفت، آندره خسته از راه طولانى بر زمین نشست و سر را تکیه دیوار داد و به خواب رفت.

نورى سریع به سمتش آمد، سعى کرد نور را بگیرد، نتوانست، نور ناپدید شد، دوباره نورى آن جا مشاهده کـرد که به سـویش مى آیـد، از میان نـور صـدایى شـنیـد، صدایى که او را با نام مى خواند: ـ آندره! آندره!

بى تاب از خواب بیدار شد، شب آمده بود با آسمانى مهتابى ، حرم در سکوتى روحانى غرق شده بود، خادم پیر کمى آن سوتر ایستاده بود و او را مى نگریست.

ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش مى خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صداى ملکوتى را بشنود، خادم پیر به سمت او مى آمد. همان نور بود. آبى ـ سبز ـ سفید ـ نه نمى توانست تشخیص بدهد، نورى بود به همه رنگها، مرتب به سمت او مى آمد و باز دور مى شد، آندره مانده بود متحیر، هر بار دستش را دراز مى کرد تا نور را بگیرد، اما نور از او مى گریخت.
ناگهان شنید که از میان نور صدایى برخاست، صدایى که از جنس خاک نبود، آبى بود، آسمانى بود، صدا او را به نام خواند: آندره! آندره!

خواست فریاد بزند، نتوانست نور ناپدید شد، آندره دوباره از خواب بیدار شد، همان پیرمرد با تحیر به صلیب گردنش نگاه مى کرد: تو ... تو مسیحى هستى ! آندره با سر پاسخ مثبت داد.

پیرمرد صلیب را از گردن او گشود، با دستمالى عرق را از سر و رویش پاک کرد و بعد سر او را روى زانویش گذاشت و گفت: راحت بخواب. آندره پلکهایش را روى هم گذاشت، خواب خیلى زود به سراغش آمد. باز نورى دیگر این بار سبز سبز، به خوبى مى توانست تشخیص بدهد.

نور به سمتش آمد و از میانه آن صدایى برخاست. نامت چیست؟ تکانى خورد. متحیر بود شنیده بود که او را به نام صدا کرده بود. پس دلیل این سؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدایى دیگر برخاست: نامت را بگو: آندره اشاره به زبانش کرد که قادر به تکلم نیست.

از میانه نور دستى روشن بیرون آمد. حالا بر زبان آندره کشید و گفت: حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن ... آند ... آندر ... اما نتوانست نامش را کامل بگوید.

دوباره از میان نور صدایى شنید که: بگو، نامت را بگو. آندره دهان باز کرد و با صداى مؤکد فریاد زد: اسم من رضاست، رضا ...

رضا همچون بلمى بر امواج دستها مى رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تکه براى تبرک.

نقاره خانه با شادى او همنوا شده بود و مى نواخت، چه معنوى و روحانى چه پر عظمت و جاودانه.


پ.ن: با سلام به همه ی دوستداران امام رضا(ع)

این کرامت رو از یکی از وبلاگ ها برداشتم (البته با اجازه ی صاحب وبلاگ/وبلاگ امام مهربان)... سعی کردم تا میتونم خلاصش کنم جوری که تو متنش مشکلی ایجاد نشه... اگه باز یکم طولانی شد شما به بزرگواری خودتون منو ببخشین... می خوام که از اول تا آخرش رو بخونین... اگه هم وقت نداریم می تونین چند بند آخرشو بخونین... اگه اشکی از چشاتون جاری شد مارو هم دعا کنین... واسه همه ی گرفتارا دعا کنین... التماس دعا...


  • کبوتر سپید

نظرات  (۹)

  • مدیریت وبلاگ IRNEG
  • با سلام به شما دوست عزیز

    َشما آدرس وبلاگ ما را با نام
    به وبلاگ IRNEGخوش آمدید لینک نموده و پس از لینک نمودن به ما از طریق قسمت نظر دهید مخصوص لینک ارسال کردن لینکتان را به ما ارسال نمایید .

    واقعا شما وب جالبی دارید من که خوشم اومد .

    به درود

    www.irneg.blogfa.com
    سلام دوست گرامی
    مطلب بسیار زیبا و عالی بود.قربون امام رضا(ع)
    ممنون از شما
    سراغ ما هم بیا
    موفق باشید__یا علی
  • میهمان محبت خدا
  • روز ششم از کلاس درس امام علی (ع) تو دانشگاه (سپاه) امام زمان (عج)





    از سوره رعد :



    عاقلان آنهایند که به عهد خدا وفا می کنند و پیمان حق را نمی شکنند (۲۰)

    و هم به آنچه خدا امر به پیوند آن کرده ( صله رحم و محبت اهل علم و ایمان ) می پیوندند

    و از خدای خود می ترسند و از سختی هنگام حساب می اندیشند (۲۱)

    و هم در طلب رضای خدا راه صبر پیش می گیرند و نماز به پا می دارند و از آنچه نصیبشان

    کردیم پنهان و آشکار انفاق می کنند و در عوض بدیهای مردم نیکی می کنند اینان هستند

    که عاقبت منزل گاه نیکو یابند (۲۲)

    آنها که به خدا ایمان آورده و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد آگاه شوید

    که تنها یاد خدا آربخش دلهاست (۲۸)
  • پوریا (دنیای عکاسی)
  • سلام
    خوبید؟
    متن زیبایی نوشتید
    به روزم وقت کردید سر بزنید
  • کبوتر حرم
  • سلام گلی
    متن خیلی قشنگی رو کپی زدی!!!
    حال واحوال؟؟؟
    بابا!تواضع!
    شما تشریف بیار دانشگاهمون, ماچه کاره ایم؟
    خیلی خیلی خیلی.................................................................................................خوشحال میشیم.
  • کبوتر حرم
  • از معرفی سایتها هم ممنون .
    خودم می دونستم
    راجبش فکر کردم. داشتم تصمیم می گرفتم.

    حالا نیست که تو از اینترنت مجانی دانشگاه اصلا استفاده نمی کنی؟!!!
    مابقی سوالاتو توی نظر خصوصی جواب میدم.!!!!!
    تا بعد! الان کلاس دارم , وقت ندارم(این هم از خودت یاد گرفتم!)


  • کبوتر حرم
  • راستی !
    یادم رفت بگم
    زیارتت قبول
    این گلها هم تقدیم به تو, فقط سوغاتی یادت نره!
    سلام دوست عزیز!
    قلمی شیوا و قابل تحسین داری. امیدواریم همچنان در این راه صبور و پایدار باشی تا به سر منزل مقصود برسی. انشاالله.
    اگر فرصت کردی میتونی به سایت ما هم بیای و از قلم زیبات ما رو هم بهره مند کنی و اگر هم دوست داشتی میتونی آدرس سایت ما رو هم لینک کنی.
    به امید دیدار.
    تمام تنم مور مور شد.......
    خدای رضا خیلی بزرگه.اما رضا خیلی پیشش حرمت داره.
    خدا همه بیمارها رو شفا بده.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی