السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

هیچ گفتی از که دارم آبرو؟

شنبه, ۱۱ دی ۱۳۸۹، ۰۱:۰۰ ق.ظ

1. چندین سال پیش: ایستاده بودم کنار مقام ابراهیم. شنیده بودم که آن جا اگر کسی دو رکعت نماز صحیح بخواند. گناهانش پاک می شود و یک کله می افتد بغل حوری ها و ... نفسم بریده بود. نمی دانستم که چه باید بکنم. رفتم پشت مقام ابراهیم و یک دفعه دیدم که یک جای خالی هم چسبیده به مقام پیدا است. گفتیم این هم نشانه! دویدم و رفتم همان جا ایستادم. انگار دور خیز می کردم برای آمرزش. پیش تر کلی با خدا کل کل کرده بودم که دو رکعت نماز صحیح خواندن که کاری ندارد... ایستادم به نیت کردن. زور می زدم که بگویم قربةالی الله. در همین حین، کنارم جایی باز شد و یک مرد دهاتی، با تنبان گشاده سیاه آمد و کنارم ایستاد. برای این که جا تنگ بود، نیم تنه ای هم به ما زد. با خودم گفتم، چه قدر درک این مرد عوام پایین است. نمی فهمد که من الآن مشغول چه معراجی هستم و تا چند دقیقه دیگر که نمازم تمام شود، مانند نوزادی پاک خواهم شد و از این اباطیل... هنوز نیت نکرده بودم که یارو الله اکبر گفت و شروع کرد با لهجه دهاتی اش نماز خواندن. من با خودم گفتم، حروف را هم از مخارج ادا نمی کند. خلاصه بین نیت خودم و نماز یارو در گشت و گذار بودم که پیر مرد بسم الله سوره دوم را خواند. بعد خیلی آرام همین جوری که اشک از چشمانش می ریخت، عین آیه 83 سوره یاسین را به عنوان سوره دوم نمازش خواند... من نماز نخوانده، جل و پلاسم را جمع کردم و زدم به چاک جعده... "قال الم اقُل لک انّکَ لن تسطیع معی صبراً" (کهف:75) هرگزت استطاعت صبر نیست!

2. محرم چهار سال پیش بود که هیات مان تصمیم گرفت تا اجازه بدهد سایر دسته ها داخل حسینیه داربستی مان شوند و سلام بدهند. ما مخالف بودیم. فضای هیات را همان جور آرام و خودمانی بیش تر می پسندیدیم. به هر رو، وسط زیارت عاشورا بودیم که سر و صدای سنج و دهل از خیابان بلند شد. ناظم هیات چای برای مهمانان برد و نگاهشان داشت تا زیارت عاشورای غیر معروفه تمام شود. مهمانان داخل شدند و قاتی شدند با برو بچه های هیات ما و شروع کردند به عزاداری. سینه زنی به شور رسیده بود و مداح فریاد می کشید:

- حسین، حسین، ابی عبدالله...

فریاد کسی که کنارم ایستاده بود، حالم را کرد تو قوطی! به جای ابی عبدالله می گفت علی عبدلاه! بد جور شاکی شده بودم. شور بدون معرفت که می گفتند همین بود دیگر. نگاهش کردم پیراهن آستین کوتاه آ.ث،میلان پوشیده بود که میانه نوارهای مشکی اش البته رنگ سرخی هم دارد. می خواستم خرده ای بگیرم، اما جگر نکردم! هر چه بود مهمان ابی عبد الله بود. موقع دعا که شد. روضه خوان، روضه ی پایانی را خواند. نمی دانم چرا به دلم افتاده بود که اگر گریه ام نگیرد، دعایم مستجاب نمی شود. زور می زدم که اشکی بریزم و هیچ فایده ای نداشت. نگاهم افتاد ب هپیراهن شماره 10 آ.ث،میلان می گفت علی عبدلاه و زار زار می گریست... "قل ارءیتم اِن اَصبح ماوءکم غوراً فمن یاتیکم بماءٍمعین" (ملک:30) کیست که باز آب گوارا برای شما پدید آورد؟

3. نماز صبح را در حرم حضرت ابوالفضل خوانده بودم و در ایوان یکی از حجره های کنار صحن نشسته بودم مردم دورادور ضریح را گرفته بودند و هر یک کس به زبانی زیارت می خواند.

صحن از جمعیت خالی بود. همه برای زیارت رفته بودند داخل حرم.

آرام کسی از کنارم گذشت. بی توجه به من که آن جا نشسته بودم. اصلا مرا ندید انگار. صورتی استخوانی داشت و ته ریشی چند روزه. یقه باز و راه رفتنی کج و معوج. رو به روی گنبد ایستاده بود. با پدر فضل نجوا می کرد:

- عرب چه می فهمد که با این زبان بسته چه جوری تا کند...(به کبوتر های حرم اشاره می کرد) قربان معرفتت بروم آقا. من که می دانم شما راضی نیستی از وضع و حال این جانورها، از کله سحر گندم می ریزند جلویشان تا آخر شب. خوب، حیوان ناخوش احوال می شود دیگر. هرکاری راهی دارد...

شال سبزی به گردن آویخته بود که رویش نوشته بود: السلام علیک یا اباالفضل! شال را از گردن درآورد و رفت میان کبوتر ها. با لحنی غریب صداشان می کرد:

- جونم! جونم! پاشو!

کبوتر ها را پر داد. شال را دور سرش می چرخاند و سوت می کشید. کبوتر ها آرام آرام شروع کردند دور گنبد طلایی چرخیدن. مرد جوان شالش را به دور دست، دو طرفش را گرفت. سری تکان داد و لبخند زد...

- دیدی آقا! هر کاری یک بلدیتی می خواهد

حیوان الآن سر حال می آید.

زیارت این جوان را بیشتر پسندیدم از زیارت ریاکارانه خود، کاش خدا کرم می کرد و چیزی از خلوص کفتر باز حرم ابالفضل به ما هدیه می داد.

4. هرگز حکمت عتبه بوسی را در نیافته بودم تا وقتی در حرم اباعبدالله زائرانی را دیدم که خسته از راهی طولانی که با پای پیاده پیموده بودند، لنگان لنگان راه می رفتند. آن جا بود که فهمیدم عتبه بوسی، بوسیدن پای این زائران است و الا ما را چه به مقام معصوم... اهل دلی را دیدم که در حرم اباعبدالله رفت سراغ پیرزنی را خدام حرم و به قاعده مشتی از خاک هایی را که پیر زن از کف صحن روبیده بود به رقمی گزاف خرید. چشم را به خاک متبرک کرد و گفت: "ما را چه به تربت اباعبدالله همین گرد و غبار زائران حسینی ما را بس..."

 

پ.ن: هیچ گفتی از که دارم آبرو؟

بزرگ ترین کرامت اباعبدالله (ع) این است که من نوعی می آید از حضرت دم می زند و با آن که بویی از نوکری اهل بیت نبرده، آقا روز به روز به آن جلوه می دهد و آبرو می بخشد. چه کرامتی از این بالاتر! گر پرده را بالا بزنند و مردم باطن کار ما را بدانند، خاکمان هم نمی کنند.

  • کبوتر سپید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی