خداوند، نزدیک تر از ...
چند هفته پیش همینکه توی تاکسی نشستم، آقای پیرمرد مهربان رو به راننده حرفش را ادامه داد: آره پسرم، حدیث قدسی داریم که :
اگه به اندازهی لنگه کفشتون دنبالِ ما بودید، ما رو پیدا میکردید!
و بعدش پیاده شد!
توی ذهنم ماند...
فلشم را گم کردم، با همه ی اطلاعات مهم اش! دنیا روی سرم خراب شد! هیچ وقت اینقدر نترسیده بودم!
این چند روز همه ی جاهای با ربط و بی ربط را گشتم!!! و به مغزم فشار آوردم که آخرین بار کجا با هم بودیم! خبری نشد
تا دیروز
پیداش کردم! حد فاصل کتابخانه و میز کامپیوتر!
دوباره یاد حرف پیرمرد مهربان افتادم با لهجه غلیظ محلی اش:
- آره پسرم، حدیث قدسی داریم که اگه به اندازهی لنگه کفشتون دنبالِ ما بودید، ما رو پیدا میکردید!
پی نوشت: در کشف صحت این جمله از آقای پیرمرد پیگیر نشدم، همین که گفت به دلم نشست و خوب انصافا" راست هست. به قول قیصر امین پور "هر چه باشد او گل است، گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است"
پر
- ۹۲/۱۲/۲۴