السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب در آبان ۱۳۸۷ ثبت شده است

دلم اندازه ی این ابرا پره     بس که بدبختی تو تورم می خوره

بیگناه توی جهنم افتادیم     دیگه از چشم خدا هم افتادیم

آقا جون میگن که رخصت نمیدی     به کسی برگ ضمانت نمیدی

میگن از این آدما دلت پره     میگن از برو بیا دلت پره

روی گنبدت کبوتر نمیخوای!     توی خواب غصه دارا نمیای!

در رو وا کن آقا جون ببین منم     اومدم دو خط باهات حرف بزنم

بگو تو به کفترات غذا میدی     هنوزم مریضا رو شفا میدی
 

اومدم بهت بگم زمستونه     تن گنجشکا اسیر بارونه

چوپونا گرگا رو گله می برن     دیگه اینکه آهوا در خطرن

تو کتاب درسای تیکه پاره     دیگه سارا یه انارم نداره

بین گرگا نمیشه آهو باشی     شیشه باشی ، زودتر از هم میپاشی

مرحم زخمای باورم میشی؟     آقا جون ضامن کفترم میشی؟

جوجه هام گشنه خوابیدن دوباره     نون بدبختی که خوردن نداره

بوی خاک میدن گلای نسترن     خروسا هی دم به دم اذون میگن

جوجه های کابلی پا ندارن     دیگه از گرسنگی نا ندارن

تو فلسطین اگه بارون بزنه     جوجه رو دست باباش جون میکنه

آدما با گوله آهنگ میزنن     کفترا به آدما سنگ میزنن

سفره دل رو نمیشه وا کنی     همه جا جنگه اگه نگا کنی

زندگی مساوی اسارته     دیگه از کجاش بگم ؟ قیامته

تو رو جدتون شما کاری کنین     دیگه امنیت نداریم رو زمین

میتونین کفترا رو جواب کنین؟     نمیخواین محض خدا ثواب کنین؟

دلتون میاد بگین حقتونه؟     ما نیومدیم پی آب و دونه

اومدیم به ما عنایت بکنی     جوجه هامونو ضمانت بکنی

اومدیم پر بزنیم به راه راست     گوش به زنگیم... بقیش دست شماست

شما که گنبد و گلدسته دارین!     این همه زائر دلخسته دارین

شما که خوب میدونین منتظرم     سهم کفترا رو هم بدین ، برم

میدونی؟ چیز زیادی نداریم     عوضش حقمونو که بگیریم

دلمونو فرش راتون می کنیم     تا نفس داریم دعاتون می کنیم

یادمون نمیره رحمت شما     سر سال میایم زیارت شما

قهوه ای رو رد می کنیم     جوجه ها رو نذر گنبد می کنیم

آقا جون حالا دیگه وقت دعاس     نوبتی هم باشه ، نوبت شماس

دعا مستجاب میشه وقت اذون     این شما ... اینم خدای مهربون ...

با تشکر از دوست عزیزم رهگذر

 

  • کبوتر سپید

*فرخنده زادروز آفتاب گیتی فروز توس ، خورشید مرد ولایت عشق ، حضرت ثامن الحجج ، علی بن موسی الرضا علیه السلام را تبریک و تهنیت عرض می نمائیم *

مسیح محو صدای نقاره خانه او       کرم نَـمی بُوَد از بهر بی کـرانه او

به زائر حرمــش وعده داده و باید       که روز حشر سه جا بازدید او آید

در وسعتی میان دو کوه، بوستانی از بوستانهای بهشت است.

در آن جا فرزندی فرزانه از نسل پیامبر خاتم (ص) چندی زیسته و درخشیده است و در تنهایی خاندان رسول (ص) و در برابر چشمان نگران آل علی (ع) گام در وادی رضای الهی و سر بر بستر شهادت نهاده است.

غریبی، آشنای اهل ولایت و محبت.

آشنایی، غریب نواز و اهل بذل و عنایت.

تنها آمده است، بی هیچ همسر و فرزند! تا اعلام کند آمدنش هجرت است، نه سیر و سیاحت!

تنها آمده است تا در سرزمین پهناور شیفتگان زلال ولایت، قلب هزاران هزار جوینده ی گم کرده راه را به نور ایمان بیاراید.

آمده است تا رواقهای بلند حرمش، همواره مأمن دلهای خسته و پناه آهوان رمیده از دام دل و دانه دنیا باشد.

امام "علی بن موسی (ع)" یگانه ی عصر خویش در علم و فضیلت و تقوا بود، اما چونان دیگر امامان (ع) در تنگهای حکومت حاکمان ناشایست و قدرناشناسی مردم، طلوعی در پشت ابرها و غروبی زود هنگام و غمگانه داشت!

چنان که حضرت بارها و بارها یاد کرده بود، سرزمین خراسان محل شهادت آن گرامی شد و این شهادت هر چند بر مردمان این سامان گران آمد، اما می توان باور داشت که شعاع ولایت و محبت و رأفت آن عبد صالح الهی و آن حجت بالغه ی خداوند آن چنان مبارک و ارجمند بود که گستره ی این سرزمین پهناور را به نور تشیع روشن ساخت و مصداق کامل آن نوید الهی شد که فرمود:

"(کافران) در تلاشند تا نور الهی را با دهان (و ابزارهای مادی و ناکارآمد) خویش خاموش کنند، ولی خداوند نورش را به تمامت فروزندگی می بخشد، هر چند کافران خوش نداشته باشند."   سوره الصف، آیه 8

پخش زنده از حرم امام رضا (ع)

  • کبوتر سپید

ســـکوت و ســردی شــب ناتمام همسایه     و چـاره چیست؟ دوباره سلام همسایه

خــــدا کــــند کـه بــماند صفای سایه ی تو     هــمیشه بـرســرمان مستدام همسایه

چـــه کرده ای کــه چـنین بال میزنم هر روز     کبــوترانه بــه آن کــــوی و بــام همسایه

غـــزال خــــسته ومـــجروح را در این فرصت     نمـی شود بـــرهانی ز دام، هــمسایه؟

مرا زســایه ی هـــمسایگیت طـــرد مـــکن     کـه بــی تو بــاقی عمرم حرام همسایه

و در حــــضور بـــزرگ و زلال تـــــو هــــرگـــز     نــه جـــاه می طلبد دل نه نام،همسایه

مرا بــخوان کــه در ایـن ازدحـام غصه و غم     به آســـتانه ســــبزت بیــــام هـــمسایه

خلاصه اینکه نمانده است هیچ عرضی جز     ملال دوری تــو والســلام هـــــمسایه...

با تشکر ازدوست عزیزم تارا

  • کبوتر سپید

امام هشتم (ع) چونان نیاکان وارسته اش از مقام علمی والایی برخوردار بود تا آن جا که وی را "عالم آل محمد (ص)" لقب داده اند.

اباصلت از محمد بن اسحاق بن موسی بن جعفر (ع) نقل کرده است:

"امام  موسی بن جعفر (ع)، به فرزندانش می فرمود: برادرتان، علی بن موسی، دانای خاندان پیامبر (ص) است. نیازها و پرشسهای دینی خود را از وی فراگیرید و آنچه را به شما تعلیم داد، به خاطر بسپارید، چه این بارها پدرم امام صادق (ع) به من فرمود: دانای خاندان در نسل توست و ای کاش من او را درک کرده، می دیدم."

مناظرات امام رضا (ع)

دستگاه خلافت عباسی با اهدافی خاص، از اندیشه وران مذاهب و فرقه های گوناگون، دعوت می کرد و آنان را رو در روی امام (ع) قرار می داد. و چه بسا بی میل نبود که در این نشستها، برای یک بار هم که شده، امام از پاسخگویی به پرسشها عاجز بماند! اما هدف مامون هر چه بود، نتایج آن جلسات مایه ی شکوه امام و بهره ی علمی و اعتقادی شیعه شد.

عبدالسلام هروی که در بیشتر نشستها و مناظرات حضور داشته است، می گوید:

"هیچ کسی را از حضرت رضا (ع) داناتر ندیدم. و هیچ دانشمندی آن حضرت را ندیده، مگر این که به علم برتر او گواهی داده است. در محافل و مجالس که گروهی از دانشوران و فقیهان و دانایان ادیان مختلف حضور داشتند، بر تمامی آنان غلبه یافت، تا آن جا که آنان به ضعف علمی خود و برتری امام (ع) اذعان و اعتراف داشتند."

آگاهی امام رضا (ع) از ادیان و مکاتب

امام (ع) علاوه بر این که برای پرسشهای مختلف عالمان ادیان و مکاتب، پاسخی درخور داشت، بر مبنای اعتقادی شخص مخاطب سخن می گفت و استدلال می کرد و این مظهر دیگری از توانمندی علمی امام (ع) بود. امام (ع) با اهل تورات، به توراتشان، با رهروان انجیل، بر مبنای انجیل و با حاملان زبور به زبور استدلال می کرد و با هر فرقه و گروهی با مبانی خود آنان سخن می گفت.

  • کبوتر سپید

*ولادت با سعادت حضرت معصومه (س)، خواهر گرامی حضرت امام رضا (ع) و همچنین روز دختر را به تمام دوستان بلاگفایی تبریک عرض می کنم*

  • کبوتر سپید

جوانی که دست راستش از کار افتاده بود و دکتر می خواست با عمل جراحی آن رابهبود بخشد. به نظر مرحمت حضرت رضا- صلوات الله علیه- شفا یافت و مشروح جریان آن در روزنامه ی خراسان درج شد و ما مختصر آن را در اینجا نقل می کنیم:

علی اکبر برزگر ساکن مشهد، سعدآباد، خیابان طاهری، جنب مسجد سناباد گفت:

یک روز خبر وحشت انگیز فوت یکی از بستگان به من رسید؛ پس از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم، به طوری که قدرت کنترل کردن خود را از دست دادم؛ با همین حال خوابیدم و نیمه شب ناگاه از خواب پریدم و از حال طبیعی خارج شدم. وقتی که کسانم مرا بدین حال دیدند، وحشت کردند و به سر و سینه زنان به همسایگان خبر دادند؛

آقا حسن قوچانی و حاج هادی عباسی که در همسایگی منزل ما ساکن بودند، رفتند و دکتر حجازی را به بالینم آوردند.

دکتر با تک سیلی مرا به حال آورد و دستور داد که نگذارند بخوابم. آن گاه قدری حالم بهتر شد؛ ولی دستم کج و خشک گردید. اطرافیانم برای اینکه دستم را به حال طبیعی برگردانند کش و واکش دادند و در نتیجه از بند در رفت.

پس از ان مرا نزد شکسته بند بردند و تا چهل روز پیش اقای افتخاری- شکسته بند آستان قدس- می رفتم؛ ولی بهبود حاصل نشد.

بناچار به بخش اعصاب بیمارستان شاهرضا مراجعه کردم؛ و دکتر دستور عکسبرداری داد. آقای دکتر لطفی عکس گرفت و من آن را نزد دکتر شهیدی بردم؛ او پس از مشاهده ی عکس گفت: باید عمل جراحی شود و پس از عمل هم چهار ماه دستت باید در گچ باشد.

بعدا نزد دکتر فریدون شاملو رفتم و عکس را نشان دادم؛ ایشان مرا به بیمارستان شوروی سابق معرفی کرد.

سپس عازم تهران شدم و به بیمارستان شوروی مراجعه کردم؛ دکتر گفت: عمل لازم نیست؛ دستت چرک کرده؛ برای بهبود آن، چرک دستت را باید خشکاند؛ آنان با وسائلی، چرک دستم را خشکاندند و پنج نوبت هم آن را زیر برق نهادند تا دستم بهبود یافت؛ پس از آن به مشهد مراجعت کرده، به کار مشغول شدم.

در آن وقت، به دروازه ی قوچان مشهد می رفتم و در دکان استاد علی نجار کار می کردم و روزانه پنجاه ریال مزد می گرفتم. دیری نپایید که باز مرض دست بروز کرد و به درد و ناراحتی گرفتار شدم تا اینکه دستم از کار افتاد و بیکار شدم.

باز به راهنمایی یکی از دوستانم به بیمارستان شاهرضا رفتم و دستور عکسبرداری دادند و پس از گرفتن عکس آقایان! پرفسور بولوند و دکتر حسین شهیدی معاینه کردند و پرفسور بولوند گفت: در 23 اسفند ماه با پرداخت پولی بابت خونی که پس از انجام عمل جراحی باید تزریق شود، باید بستری گردد؛ و اگر هم قادر به پرداخت پول نیست باید استشهاد محل تهیه کند.

من پس از تهیه استشهاد و تصدیق کلانتری و امضای سرهنگ حیدری خود را برای بستری شدن آماده و به بیمارستان مراجعه کردم؛ و در اطاق 6 تخت شماره ی 2 بستری شدم.

قبل از عمل، به یکی از پرستاران گفتم: آیا من خوب خواهم شد؟ او در جواب گفت: من به بهبود دستت خوش بین نیستم. من از شنیدن این سخن ناراحت شدم و دلم شکست و در بستر خوابیدم.

در اوایل خواب، در خواب دیدم: آقایی تبسم کنان، به اطاق وارد شد. سلام کردم و برای احترام او خواستم از جا برخیزم که ایشان دستش را روی سینه ام نهاد و فرمود: فرزندم! آرام باش و این نبات را بگیر.

من دست چپم را دراز کردم تا نبات را بگیرم؛ فرمود: با دست راستت بگیر. گفتم: دست راستم قدرت حرکت ندارد؛ با تغیّر فرمود: نبات را بگیر! و نبات را در کف دستم نهاد و فرمود: بخور. گفتم: نمی توانم؛ زیرا دستم قدرت حرکت ندارد.

آن حضرت تبسمی کرد و آستین پیراهنم را بالا زد و باندی را که دکتر بسته بود پایین برد و تکان داد.

یک مرتبه از خواب بیدار شدم نگاه کرده، دیدم باند باز شده و دستم خوب است و به اندازه یک سیر نبات هم در دست من هست. از شدت شوق به گریه افتادم و فریاد زده، از اطاق خارج شدم (مثل اینکه عقب آن حضرت می روم.)

آن گاه پرستاران و بیماران بخش، از صدا و فریاد گریه ام اطرافم را گرفتندَ؛ و نباتی را که در کف دستم بود گرفته، میان بیماران تقسیم کردند.

من با شوق و شعف تمام، به اطاق دکتر شهیدی رفتم و دستم را به ایشان نشان دادم؛ و او پس از معاینه گفت: دستت خوب شده و هیچ عیبی ندارد.

همان روز مرخص شدم و از بیمارستان به حرم مطهر حضرت رضا صلوات الله علیه رفتم.

کرامات رضویه، ج 2، ص 260

  • کبوتر سپید

شهادت امام جعفر صادق (ع) را به همه ی مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنم.

  • کبوتر سپید

اباصلت هروی گفت: حضرت رضا (ع) می فرمود: من بزودی مظلومانه با سمّ کشته می شوم و قبرم کنار قبر هارون خواهد بود خداوند تربت مرا محل رفت و آمد شیعیان و اهل بیتم قرار خواهد داد؛ هر که مرا در غربتم زیارت کند، بر من واجب خواهد شد که در روز قیامت او را زیارت کنم.

قسم به آن کسی که محمد (ص) را گرامی داشته و او را از میان جهانیان به نبوّت برگزیده است؛ هر کس در کنار قبرم دو رکعت نماز بگزارد خداوند گناهانش را می آمرزد.

زائران قبر در روز قیامت گرامیترین وارد شوندگان بر خدای تعالی هستند هر مومنی که مرا زیارت کند و در راه زیارت قطره ای از آسمان بر صورتش بچکد، خداوند بدنش را بر آتش جهنم حرام می کند.

ج102،بحار الانوار،ص36.

 

  • کبوتر سپید

ای مملــکت توس که قدر و شرف افزون     از عــرش عــلا داده تـــو را قــادر بـــیچون

تــو جنــتی و جـــوی ســناباد تـــو کــوثر     خـــاک تــو بــود عنبر و سنگت دُر مکنون

حق داری اگر بانگ اناالحق کشی از دل     چــون مظهر حق آمده در خاک تو مدفون

فرمــانده ی کـونین، رضا زاده ی موسی     کـــش جــمله ی آفـاق بود چاکر و مفتون

هشــتم در رخـــشنده ی دریــای امامت     کاو راست، روان حکم، به نه گنبد گردون

لیــلای جـمالش چـو کند جای به محمل     عــاقل شـود از دیـدن او مـات چو مجنون

بر خــویش بـــبالد چــو در حــشر ملائک     فریــاد بـــر آیـــد که ایـــن الـــــرّضــــــویّون

میرزا حبیب اختر توسی

  • کبوتر سپید

ساک کوچک در دست خانم و ساک بزرگ در دست آقا. آخرین پله ها را که زیر پا می گذارند، خیس عرق شده و نفس هایشان به شماره افتاده است. پسر بچه هم که دارد به زحمت خود را از چند پله پایین تر به بالا می کشد غرغرکنان می گوید:

- ای بابا! جا قحطی بود؟! من که نمی توانم اینهمه پله را بالا بیایم و پایین بروم. چرا همان طبقه ی اول اتاق نگرفتید؟

خانم درحالی که ساکش را بر روی زمین می گذارد، نفس نفس زنان و با کلماتی متقاطع جواب می دهد:

- آخر مامان جان! از آن طبقه ی اول که جایی دیده نمی شود. از این طبقه همه جا دیده می شود؛ حرم، خیابان ها، ماشین ها، مغازه ها. این هم اتاق شماره ی هشت. به به، چه اتاق دلباز و راحتی. از همه بهتر آن پنجره ی رو به حضرتش!

با گفتن این کلمات ساکش را بر می دارد و وارد اتاق می شود. شوهر و فرزندش هم پشت سرش وارد می شوند. همین که ساک ها را در گوشه ی اتاق بر روی زمین می گذارند، زن به سوی پنجره رفته، آن را باز می کند و همین که چشمش به گنبد طلایی امام رضا (ع) می افتد، خبردار ایستاده و با چشمانی پر از اشک، تعظیم کنان می گوید:

- السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.

وقتی بر می گردد می بیند شوهرش هم تعظیم کنان، دارد به امام رضا (ع) سلام می دهد. چادرش را از روی سرش بر می دارد و به روی تخت پرت می کند و همراه با شوهرش به باز کردن ساک ها و جابجا نمودن وسایل مشغول می شود. در همین لحظه، صدای گوشخراش ترمز دو اتومبیل و برخورد آنها با یکدیگر از خیابان به گوش می رسد. پسرک چهار- پنج ساله با سرعت به سوی پنجره می دود و خود را تا کمر از لبه ی آن بالا می کشد. پدر و مادر کودک تا می آیند بگویند؛ "مواظب باش" کودک از پنجره به پایین پرت می شود و جیغ کشداری می کشد و زن با تمام وجود فریاد می زند:

- یا امام رضا، ما میهمان توایم به دادمان برس...

و بدون چادر و کفش از پله ها به سوی پایین می دود. شوهرش هم همراه با او، ناله کنان و بر سر زنان، به سمت پایین می دود و هر چهار- پنج پله را یکی می کند. به خیابان که می رسد جمعیت زیادی را می بیند که زیر پنجره ی اتاق آنها آنها جمع شده اند. با قدرتی عجیب، مردم را کنار می زنند و خود را به وسط جمعیت می رسانند. با کمال تعجب فرزند خود را می بیند که بر روی پاهای خود ایستاده و هاج و واج به مردم نگاه می کند و همینکه چشمش به پدر و مادر خود می افتد خویش را در آغوش مادر می اندازد و می زند زیر گریه. مادر سراپای او را انداز ورانداز می کند و هنگامی که از سلامتیش مطمئن می شود او را چون جان شیرین در آغوش می کشد و می پرسد:

- مادر جان! چطور شد که از آن بالا افتادی و طوریت نشد؟!

و کودک همچنان که گریه می کند پاسخ می دهد:

- وقتی به پایین پرت شدم، جیغ کشیدم. یکدفعه یک آقای خوشگل و خوشبو، مرا بین زمین و آسمان گرفت و آهسته بر زمین گذاشت. بعدش هم غیب شد!

  • کبوتر سپید