السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب در آذر ۱۳۸۷ ثبت شده است

مزیت اول- زیارت حضرت رضا (ع) افضل و برتر از زیارت سید الشهدا (ع) است:

عبدالعظیم حسنی، شاهزاده عبدالعظیم، گفت: به حضرت جواد (ع) عرض کردم:

متحیرم که به زیارت قبر حضرت سید الشهدا (ع) مشرف شوم یا به زیارت پدرتان.

فرمود: "اندکی درنگ کن"؛ سپس داخل اندرون شد بعدا- در حالی که اشکهایش بر رخسارش جاری بود- خارج شد و احتمالا به یاد پدرش افتاده و بر دوری از پدر اشک ریخته بود یا...

فرمود: زائران امام حسین (ع) بسیارند؛ اما زائران پدرم کمند.

در روایت دیگر فرمود: زیارت پدرم افضل است زیرا حضرت اباعبدالله الحسین (ع) را همه مردم زیارت می کنند؛ اما پدرم را، جز خواص شیعه زیارت نمی کنند.

زیرا هر فرقه از شیعه، امام حسین (ع) را از جهات مختلفی از قبیل: شهادت آن حضرت، مخصوصا فرزند بی واسطه ی حضرت زهرا (ع) بودن محترم می شمارند و فرق دیگر شیعه، از قبیل: کَسیانیّه، زیدیّه، اسماعیلیه و وا قفیه و ... امامت حضرت سید الشهدا (ع) را پذیرفته اند؛ اما در این میان، حضرت رضا (ع) دارای ویژگی خاصی است که اغلب انشعابات تشیع، قبل از ایشان بوده و باقیمانده از فِرَق مختلف همین خواص شیعه هستند که به ولایت حضرت رضا (ع) معتقدند و شمارش نسبت به بقیه کمتر است؛ لذا در روایات "عارفاً بِحقّه" قید شده یعنی ایشان را امام واجب الاطاعه بداند.

مزیت دوم- زائر حضرت رضا (ع) از زوار تمام انبیا و اولیا و ائمه (ع) افضل و با ارزش تر است.

سلیمان بن حفص گفت: از موسی بن جعفر (ع) شنیدم که فرمود: هر کسی قبر فرزندم علی را زیارت کند خداوند ثوابی معادل هفتاد حج مبرور به او عطا می فرماید.

با تعجب گفتم: هفتاد حج مبرور؟! ... فرمود: آری. هفتاد هزار حج.

باز با تعجب گفتم: هفتاد هزار حج مبرور؟!... فرمود: بعضی از حج ها در پیشگاه خدا قبول نمی شود. هرکس فرزندم را زیارت کند یا شبی در کنار قبر او به سر برد، مانند کسی است که خداوند را در عرش زیارت کند.

باز با تعجب پرسیدم مانند کسی که خدا را در عرش زیارت کند؟!

فرمود: آری. روز قیامت، در عرش خدا چهار نفر از پیشینیان: نوح، ابراهیم، موسی و عیسی و چهار نفر از آخر الزمان: محمد، علی، حسن و حسین (ع) گرد خواهند آمد و بعد، این مجلس ادامه خواهد یافت. " یعنی غیر از این هشت نفر دیگران هم خواهند بود."

زوّار قبور ائمه (ع) با ما، در همین جلسه شرکت خواهند داشت.

" بدان که بالاترین درجه و باارزشترین عطیه و عنایت، مخصوص زوار فرزندم علی بن موسی الرضا (ع) است."

مزیت سوم- برای زوار حضرت رضا (ع) ضمانت شده است که خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشد.

امام جواد (ع) فرمود: هر که قبر پدرم، حضرت رضا (ع) را در توس زیارت کند خداوند گناهان گذشته و آینده ی او را می بخشد و روز قیامت برای او منبری در مقابل منبر رسول الله (ص) می نهند و با آسایش و آرامش بر آن منبر می نشیند تا خداوند به حساب اعمال آخرین نفر از بندگان خود رسیدگی نماید.

این روایت دو جنبه دارد: 1. بخشیدن گناه 2. آسودگی از حساب.

 

  • کبوتر سپید

به خاطر محرم...

1. چندین سال پیش: ایستاده بودم کنار مقام ابراهیم. شنیده بودم که آن جا اگر کسی دو رکعت نماز صحیح بخواند. گناهانش پاک می شود و یک کله می افتد بغل حوری ها و ... نفسم بریده بود. نمی دانستم که چه باید بکنم. رفتم پشت مقام ابراهیم و یک دفعه دیدم که یک جای خالی هم چسبیده به مقام پیدا است. گفتیم این هم نشانه! دویدم و رفتم همان جا ایستادم. انگار دور خیز می کردم برای آمرزش. پیش تر کلی با خدا کل کل کرده بودم که دو رکعت نماز صحیح خواندن که کاری ندارد... ایستادم به نیت کردن. زور می زدم که بگویم قربةالی الله. در همین حین، کنارم جایی باز شد و یک مرد دهاتی، با تنبان گشاده سیاه آمد و کنارم ایستاد. برای این که جا تنگ بود، نیم تنه ای هم به ما زد. با خودم گفتم، چه قدر درک این مرد عوام پایین است. نمی فهمد که من الآن مشغول چه معراجی هستم و تا چند دقیقه دیگر که نمازم تمام شود، مانند نوزادی پاک خواهم شد و از این اباطیل... هنوز نیت نکرده بودم که یارو الله اکبر گفت و شروع کرد با لهجه دهاتی اش نماز خواندن. من با خودم گفتم، حروف را هم از مخارج ادا نمی کند. خلاصه بین نیت خودم و نماز یارو در گشت و گذار بودم که پیر مرد بسم الله سوره دوم را خواند. بعد خیلی آرام همین جوری که اشک از چشمانش می ریخت، عین آیه 83 سوره یاسین را به عنوان سوره دوم نمازش خواند... من نماز نخوانده، جل و پلاسم را جمع کردم و زدم به چاک جعده... "قال الم اقُل لک انّکَ لن تسطیع معی صبراً" (کهف:75) هرگزت استطاعت صبر نیست!

2. محرم چهار سال پیش بود که هیات مان تصمیم گرفت تا اجازه بدهد سایر دسته ها داخل حسینیه داربستی مان شوند و سلام بدهند. ما مخالف بودیم. فضای هیات را همان جور آرام و خودمانی بیش تر می پسندیدیم. به هر رو، وسط زیارت عاشورا بودیم که سر و صدای سنج و دهل از خیابان بلند شد. ناظم هیات چای برای مهمانان برد و نگاهشان داشت تا زیارت عاشورای غیر معروفه تمام شود. مهمانان داخل شدند و قاتی شدند با برو بچه های هیات ما و شروع کردند به عزاداری. سینه زنی به شور رسیده بود و مداح فریاد می کشید:

- حسین، حسین، ابی عبدالله...

فریاد کسی که کنارم ایستاده بود، حالم را کرد تو قوطی! به جای ابی عبدالله می گفت علی عبدلاه! بد جور شاکی شده بودم. شور بدون معرفت که می گفتند همین بود دیگر. نگاهش کردم پیراهن آستین کوتاه آ.ث،میلان پوشیده بود که میانه نوارهای مشکی اش البته رنگ سرخی هم دارد. می خواستم خرده ای بگیرم، اما جگر نکردم! هر چه بود مهمان ابی عبد الله بود. موقع دعا که شد. روضه خوان، روضه ی پایانی را خواند. نمی دانم چرا به دلم افتاده بود که اگر گریه ام نگیرد، دعایم مستجاب نمی شود. زور می زدم که اشکی بریزم و هیچ فایده ای نداشت. نگاهم افتاد ب هپیراهن شماره 10 آ.ث،میلان می گفت علی عبدلاه و زار زار می گریست... "قل ارءیتم اِن اَصبح ماوءکم غوراً فمن یاتیکم بماءٍمعین" (ملک:30) کیست که باز آب گوارا برای شما پدید آورد؟

3. نماز صبح را در حرم حضرت ابوالفضل خوانده بودم و در ایوان یکی از حجره های کنار صحن نشسته بودم مردم دورادور ضریح را گرفته بودند و هر یک کس به زبانی زیارت می خواند.

صحن از جمعیت خالی بود. همه برای زیارت رفته بودند داخل حرم.

آرام کسی از کنارم گذشت. بی توجه به من که آن جا نشسته بودم. اصلا مرا ندید انگار. صورتی استخوانی داشت و ته ریشی چند روزه. یقه باز و راه رفتنی کج و معوج. رو به روی گنبد ایستاده بود. با پدر فضل نجوا می کرد:

- عرب چه می فهمد که با این زبان بسته چه جوری تا کند...(به کبوتر های حرم اشاره می کرد) قربان معرفتت بروم آقا. من که می دانم شما راضی نیستی از وضع و حال این جانورها، از کله سحر گندم می ریزند جلویشان تا آخر شب. خوب، حیوان ناخوش احوال می شود دیگر. هرکاری راهی دارد...

شال سبزی به گردن آویخته بود که رویش نوشته بود: السلام علیک یا اباالفضل! شال را از گردن درآورد و رفت میان کبوتر ها. با لحنی غریب صداشان می کرد:

- جونم! جونم! پاشو!

کبوتر ها را پر داد. شال را دور سرش می چرخاند و سوت می کشید. کبوتر ها آرام آرام شروع کردند دور گنبد طلایی چرخیدن. مرد جوان شالش را به دور دست، دو طرفش را گرفت. سری تکان داد و لبخند زد...

- دیدی آقا! هر کاری یک بلدیتی می خواهد

حیوان الآن سر حال می آید.

زیارت این جوان را بیشتر پسندیدم از زیارت ریاکارانه خود، کاش خدا کرم می کرد و چیزی از خلوص کفتر باز حرم ابالفضل به ما هدیه می داد.

4. هرگز حکمت عتبه بوسی را در نیافته بودم تا وقتی در حرم اباعبدالله زائرانی را دیدم که خسته از راهی طولانی که با پای پیاده پیموده بودند، لنگان لنگان راه می رفتند. آن جا بود که فهمیدم عتبه بوسی، بوسیدن پای این زائران است و الا ما را چه به مقام معصوم... اهل دلی را دیدم که در حرم اباعبدالله رفت سراغ پیرزنی را خدام حرم و به قاعده مشتی از خاک هایی را که پیر زن از کف صحن روبیده بود به رقمی گزاف خرید. چشم را به خاک متبرک کرد و گفت: "ما را چه به تربت اباعبدالله همین گرد و غبار زائران حسینی ما را بس..."

  • کبوتر سپید

بسم الله الرحمن الرحیم

 

علی اکبر... پیامبر حسین...

اولین پسر حسین به دنیا آمد. یازدهم ماه شعبان. ماه پیامبر. شاید به همین خاطر این قدر شبیه پیامبر بود.

...

بچه را گذاشتند توی دامان پدربزرگش، علی. پرسید اسمش را چه گذاشتید؟ حسین سرش را انداخت پایین و گفت اگر هزار پسر داشته باشم، اسم همه را علی می گذارم. علی.

...

علی که به دنیا آمد جبرئیل آمد و نشست کنار گهواره اش. آن قدر شبیه پیامبر بود این پسر که انگار یاد شیرین بیست و سه سال هم راهی با پیامبر از خاطر جبرئیل می گذشت. جبرئیل خوشحال بود. انگار که ولادت پیامبر باشد دوباره.

...

پیامبر که رفت پیش خدا همه ناراحت شدند. اما بی تابی حسین که کودکی بیشتر نبود پیز دیگری بود. بغض و گریه هایش آتش می زد به زمین و آسمان. شاید به همین خاطر خدا پیامبری کوچک تر به او داد. علی اکبر. تا زخم دوری پیامبر را دوا کند.

...

لیلا چه خوشبخت زنی است! در خانه هم حسین دارد هم علی. که حسین شبیه علی است. هم پیامبر دارد، که پسرش شبیه پیامبر است. فقط فاطمه همه را با هم داشت.

...

حسین که می خواست نماز بخواند علی بلند می شد و اذان می گفت. حسینم پسر کوچکش را بغل می زد و می بوسید. از فرط شیرینی و زیبایی. می بویید و می بوسید؛ گاه پیشانی و هنجره اش را.

...

عبدالرحمن که به علی سوره حمد را یاد داد، حسین دهانش را پر از دُر کرد و گفت حق و قدر معلم بیش از این هاست. همین عبدالرحمن بعد از آن نشست و گوش می کرد حمد خواندن علی اکبر را. می گفت صدای پیامبر است انگار، زیباترین صدا.

...

علی از پدرش انگور خواست. کجا؟ تاکستان؟ نه! مسجد! کی؟ تابستان؟ نه! حسین از ستون مسجد انگور گرفت و داد به علی که اصلا تاب بی تابی اش را نداشت. مگر حسین چه کم دارد از صالح، که از کوه شتر بیرون می آورد.

...

مسیحی دوان دوان آمد به مسجدالنبی. گفتند از مسجد بیرون برو این جا جای مسلمانان است. گفت: "دیشب خواب دیدم پیامبر شما را و مسیح را. مسیح گفت اسلام اختیار کن. اختیار کردم. حالا آمده ام خدمت نزدیک ترین شما به پیامبرتان تا مسلمان شوم." همه حسین را نشان دادند. مرد خوابش را برای حسین گفت. حسین علی را صدا زد. مرد علی را که دید گفت: "خودش است. پیامبر است." خودش را انداخت روی پای علی و گفت: "خوش آمدی یا رسول الله!"

...

مسافری در مدینه پرسید کاروان سرا دارد این جا. راهنمایی اش کردند. رفت تا رسید به درر باز خانه ای. نوجوانی سراسیمه و پا برهنه آمد استقبال، از همان قاب در. بعدا فهمید کاروان سرا خانه ی علی پسر حسین است و پا برهنه مهمان نواز همان علی.

سیف بن ذی یزن اسبی به نام عقاب هدیه کرد به پیامبر. بعد از پیامبر اسب به علی رسید. بعد از علی به حسن و بعد از حسن به حسین. حسین که ذوالجناح را داشت عقاب را داد به علی اکبر. و عقاب دوباره مرکب پیامبر شد این بار صد سال بعد.

...

*****

او از همه به پیامبر شبیه تر بود و از همه به پدرش نزدیک تر. شاید به خاطر همین در کربلا زیر پای پدر دفن شد. آن چنان که ضریحش با ضریح امام حسین ممزوج شد. شاید شنیده اید که ضریح حسین شش گوشه دارد.

...

حسین که حج را نیمه گذاشت، از مکه که کمی دور شد، توی راه، روی اسب، حسین یک لحظه خوابش برد و بیدار شد.

- انالله و انا الیه راجعون و الحمد الله رب العالمین.

علی اکبر نزدیک شد و پرسید: "پدر جان چیزی شده؟"

حسین گفت: "در خواب سواری را دیدم که گفت این گروه راه می سپارند و مرگ در پی آن ها دوان است. فهمیدم که خبر مرگ می دهد."

علی اکبر گفت: "خدا بد نیاورد. ما بر حق نیستیم؟"

حسین سر بلند کرد و گفت: "به خدا که ما بر حقیم."

علی اکبر بی درنگ جواب داد: "پس چه ترس؟ بر حق می میریم و پای حق جان می دهیم."

...

حسین چه گفته بود و علی چه جواب داده بود، معلوم نیست. هر چه بود میانه ی صحرا بهانه ی خوبی بود که پدر شرم در آغوش گرفتن پسر جوانش  را    کنار بگذارد و علی را تنگ بفشارد.

آدم یاد پیامبر می افتد که حسین را می بوسید. حالا اما حسین است که "پیامبر" را می بوسد.

...

- الله اکبر... الله اکبر.

صدای پیامبر پخش می شود توی سپاه حسین.

- اشهد انّ محمّد رسو الله.

صدای پیامبر که به رسالتش گواهی می دهد، می رسد به سپاه عمر سعد. خیلی از این ها صدای پیامبر را شنیده اند و حالا می گویند محمد به کربلا آمده. هیچ زمینی بی پیامبر نبوده و انگار پیامبر کربلای حسین، اکبر است.

...

یاران حسین که یکی یکی پیشانی بر خاک گذاشتند و پا بر افلاک، نوبت بنی هاشم شد و علی پسر بزرگ حسین جلو آمد. حسین گفت: "علی جلویم راه برو، می خواهم تماشایت کنم." علی راه می رفت و حسین بغض کرده بود. حسین آتشفشانی شده بود که بیرون نمی ریخت. علی را بغل زد. حسین بی قرار بود خیلی زیاد. علی زودتر قصد رفتن کرد. شاید ترسید بابایش حسین، جان بدهد.

...

علی اکبر که رفت سمت میدان، حسین کمی دنبالش رفت. دست بلند کرد به آسمان و گفت: "خدایا شاهد باش شبیه ترین انسان در صورت و سیرت و سخن به پیامبرت را به میدان می فرستم."

ما هر وقت دلتنگ پیامبر می شدیم، او را نگاه می کردیم. خدایا برکات آسمان و زمین را از آن ها بگیر. تفرقه شان بینداز. خدایا "...حسین می مرد شاید، اگر زینب سراغش نمی آمد و او را نمی برد."

...

علی که پا می گذارد وسط میدان، همه ی دشمن در بهت فرو می رود. آن هایی که پیامبر را دیده اند شک می کنند به جنگ با او. عمر سعد فریاد می زند او محمد نیست. او علی پسر حسین است. شاید یادش رفت ادامه اش را بگوید. او علی پسر حسین پسر فاطمه دختر محمد است.

...

اولین نفر طارق بن کثیر با وعده حکومت موصل آمد به میدان و بی سرگشت. برادرش آمد انتقام بگیرد، نصفش برگشت. پسرش آمد، اسبش برگشت. هرکس آمد برنگشت. علی آن قدر دشمن بر زمین زد که عطش امانش را برید. افسار را چرخانید و برگشت سمت خیمه ها.

...

حسین رفت استقبال علی. علی گفت: "پدر عطش مرا کشت. سنگینی سلاح و زره مرا از پا در آورد. آب می خواهم برای ادامه ی جهاد با دشمن." انگار که اکبر تشنگی را بهانه کرده بود. او خوب تر از هر کسی می دانست هیچ آبی آن جا نیست. خوب تر از همه می دانست پدر از همه تشنه تر است. حسین می گوید: "زبان بر زبانم بگذار شاید عطشت کم شود." علی زبان بر زبانش که می گذارد همه ی عطش حسین را می نوشد. حسین بهانه ی خوبی پیدا کرده که لب و دندان پسرش را ببوسد.

علی اکبر عقب می رود. اشک از چشمانش سرازیر می شود.

- پدر! تو که از من تشنه تری!

...

بار دوم که بر می گشت میدان جنگ، حسین فریاد زد: "به زودی به دست پدربزرگم پیامبر سیراب می شوی." رفت و جنگید. از کشته پشته ساخت. آن قدر جنگید تا تیری گلویش را پاره کرد و نیزه ای به قلبش فرو شد و چیزی به سرش کوفته شد. فریاد زد: "پدر جان حالا پیامبر با کاسه ای آب سیرابم کرد." و علی سیراب از  دنیا رفت.

...

لحظه ی آخر علی خم شد، گردن اسبش را گرفت. اسب شاید فهمیده بود علی می خواهد لحظه ی آخر عمرش را میان خانواده اش باشد. سرعت گرفت. خون علی اکبر می ریخت روی صورت اسب. چشم های اسب پر از خون علی شده بود شاید که مسیر را اشتباه رفت به دل دشمن. شاید به همین خاطر علی را قطعه قطعه کردند. شاید به همین خاطر حسین خودش نتوانست علی را برگرداند و فریاد زد: "جوانان بنی هاشم بیایید، علی را بر در خیمه رسانید."

...

حسین دوان دوان آمده بود بالای سر علی اکبر. ام زنده بودنش  را ندیده بود فقط دیده بود علی پا به زمین می کشد. گفت: "الآن کمرم شکست." بعد گفت: "علی! بعد از تو خاک بر سر زمین!" آفتاب کج شده بود انگار. ریگ های دشت فوران کرده بودند. دنیا خاک بر سر شده بو بعد از علی.

...

توی مجلس، یزید رو کرد به امام سجاد و گفت: "اسم تو چیست؟" گفت: "علی."

یزید تعجب کرد و گفت: "شنیدم علی پسر حسین را خدا در کربلا کشت."

امام گفت: "او برادرم علی اکبر بود که به دست مردم نادان به شهادت رسید."

یزید باز هم تعجب کرد: "دو علی در یک خانواده؟"

و جواب شنید: "سه علی که دوتایش را شما شهید کردید. پدرم اگر باز هم پسر می داشت نامش را علی می گذاشت به کوری چشم دشمنان علی."

 

 

 

 

هیچ گفتی از که دارم آبرو؟

بزرگ ترین کرامت اباعبدالله (ع) این است که من نوعی می آید از حضرت دم می زند و با آن که بویی از نوکری اهل بیت نبرده، آقا روز به روز به آن جلوه می دهد و آبرو می بخشد. چه کرامتی از این بالاتر! گر پرده را بالا بزنند و مردم باطن کار ما را بدانند، خاکمان هم نمی کنند.

  • کبوتر سپید

ابواسماعیل هندی گفت: در هند شنیدم که خدای را در زمین حجت و امامی است.

در طلب آن از خانه خارج شدم بالاخره مرا به سوی امام علی بن موسی الرضا (ع) راهنمایی کردند وقتی به خدمت ایشان رسیدم، زبان عربی نمی دانستم به زبان هندی سلام کردم؛ آن حضرت به زبان هندی به سلامم جواب داد.

عرض کردم: در هند شنیدم که حجت خدا از مردم عربستان است لذا مرا به سوی شما راهنمایی کردند؛ به زبان هندی فرمود: من همانم که تو در طلب آنی؛ هر سوالی کردم؛ به سوالم جواب دادند.

هنگام حرکت عرض کردم من لغت عرب نمی دانم؛ از خدا بخواه تا این زبان را به من الهام نماید تا بتوانم، به لغت عرب با مردم صحبت کنم.

دست مبارکش را بر روی لبهایم مالید؛ آن گاه توانستم، با لغت عرب با مردم صحبت کنم.

***

اباصلت هروی می گوید:

عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، من در شگفتم از این همه اشراف و تسلط شما به زبانهای گوناگون!

امام (ع) فرمود:

""من حجت خدا بر مردم هستم. چگونه می شود، خداوند فردی را حجت بر مردم قرار دهد، ولی او زبان آنان را درک نکند. مگر سخن امیر مؤمنان علی (ع) به تو نرسیده است که فرمود:

به ما "فَصلُ الخِطاب" داده شده است و آن چیزی جز شناخت زبانها نیست.""

 

  • کبوتر سپید

پریدم از خواب و ایستادم به احترام شما

چه خوابی! آواز بادها با صدای گام شما

همیشه از خواب من که رد می شوید، منقلبید

همیشه بغضم شکسته در حسرت کلام شما

چرا لبی وا نمی کنید و شِکر نمی شکنید؟!

که کام خوابم شکر ببندد به رغم کام شما

چه جای شکرانه یا شکایت ز نقش نیک و بد است؟

که تلخی و مستی اند منت پذیر جام شما

چرا بترسم که نامه ام در کدام دست من است؟

اگر صدا می زنند فردا مرا به نام شما

شما "پسندیده" اید و "بخشنده" اید و شب همه شب

فرا می آید سپیده در پاسخ سلام شما

دوباره بر پشت بام می خوابم و به زعم خودم

کبوتری می شوم که خوابیده روی بام شما

محمدجواد شاه مرادی (آسمان)

شهادت حضرت امام محمد تقی علیه السلام، جواد الائمه، جگر گوشه ی امام رضا (ع) را تسلیت عرض می کنم.

  • کبوتر سپید

شیخ محمد، کفشدار روحانی، از موثقین اهل منبر مشهد، از دوست خود نقل کرد که گفت: هنگام تحویل سال نو، در حرم مطهر حضرت رضا (ع) بودم.

با وجود تنگی جای، در پهلوی خود جوانی را دیدم که به زحمت نشسته است. به من گفت: هر چه می خواهی از این بزرگوار بخواه.

من چون او را جوان متجددی دیدم، خیال کردم او از روی استهزاء این حرف را می زند؛ سپس گفت: خیال نکنی که من از روی بی اعتقادی این حرف را زدم، حقیقت همین است، زیرا از این بزرگوار معجزه ی بزرگی دیده ام. بعد شروع کرد به شرح آن معجزه.

شرح معجزه در ادامه مطلب...

  • کبوتر سپید