السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

چندی ست که با یار، کسی کار ندارد

در ســینه کـــسی آیـــنه انـــگار ندارد

از بوی بهاران خبری نیست جهان را

بر مـــاندن گـــل یـک نفر اصرار ندارد

در شهرخموشان همه شب گوش به زنگم

در حـــسرتِ یـــک ســـینه که زنـــگار ندارد

در شهر به دیوانگی ام شهره که یارم

زنـــدانی قـــصری ست که دیوار ندارد

ای بی خبران! با که بگویم غم دل را؟

ایـن جا –عجبا!- عشق، خریدار ندارد

من خسته ز هشیاری و مردم همه در خواب

کـــس حـــوصله ی دیـــده ی بــــیدار نــدارد

با بــانگ اذان پـــرده از آن آیـنه بردار

-ای یار!- که دل، طاقتِ بسیار ندارد

بهاران از کجاست که روح روییدن و سبز شدن ناگاه در تن خاک مرده پیدا می آید؟ و از کجاست که روح شکفتن ناگاه از تن چوب خشک، چندین برگهای سبز و شکوفه های سفید و آبی و زرد و سرخ بر می آورد؟ با بهاران روزی نو می رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو. اکنون که جهان و جهانیان مرده اند آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد.

«و یحیی الارض بعد موتها»


*سال نو مبارک*

  • کبوتر سپید

سوختم سوختم ندانستم هرگز نداستم

مثله پروانه ای که در پی روشنایی گرفتار شمع شد

خوشبحال پروانه هایی که به ماه رسیدند

غرق شدن در عشق تو مردن نیست زندگی جاوید است

امان از دست کسانی که هرگز درکم نکردند

اول زخمم زدند و بعد ...

راستی امروز چندشنبه ست؟

باز یادم رفته

اهای یکی بمن بگه. کسی نیست؟

آره جمعه بود گذشت مثه دیگر جمعه ها

چیه دیوانه ندیدید؟

دوباره دیوانه شده ام.

دیوانگی عالمی داره

دیوانه ام اما زنجیر پاره نکرده ام

ترمز هم نبریده ام

وای چقدر دلم هوای "کلک مشکین" را کرده

با ان دست نوشته هایش

دست نوشته هایی که با ادم حرف میزنند.

بوی دود و گلاب و جوانمردی میده.

"کلک مشکین" را با تمام وجودم می بویم

بوی عطر گلاب میده

بوی سه برادر سه فریاد سه شهید

  • کبوتر سپید

تنها جایی که می دانست دست خالی برنمی گردد مشهد بود. آرزوی داشتن پسر او را به مشهد کشانده بود. آمده بود تا از آقا حاجتش را بگیرد.

خودش می گوید: "از کنار سقاخانه تکان نخوردم، به آقا گفتم تا حاجتم را ندهی وارد حرمت نمیشوم. آقا را به حق امام جوادش قسم داد تا بین او و خدا واسطه شود."

می خواست اگر پسر دار شد اسمش را علیرضا بگذارد. علیرضا غلام امام رضا(ع) .دوست داشت پسرش نوکر اهل بیت باشد. همان جا از امام رضا (ع) خواست امام جواد (ع) را سرلوحه پسرش قرار دهد. حالا از آن روزها 8سال می گذرد و امام رضا (ع) تمام حاجت هایش را برآورده کرده است از علیرضایش که تا بود نوکر اهل بیت بود و تا شهادت پسرش که مانند امام جواد(ع) در 25 سالگی به شهادت رسید.

مادر شهید علیرضا شهبازی به گذشته برمی گردد به سال 1355 و تولد علیرضا. بالاخره آقا علی بن موسی الرضا (ع) به حرفهایم گوش داد و با وجود این که گناهکار بودم حاجتم را داد. چهل روز بعد از تولد علیرضا پسرم را به پابوسی آقا آوردم. بازهم مثل قبل کنار سقاخانه ایستادم و از امام هشتم بابت عنایتش تشکر کردم.

مادرش می گوید: "رضا همیشه تولد و شهادت حضرت را به مشهد می رفت گویی مشهدالرضا(ع) نقطه اتصال علیرضا با خدا بود."

"بعد از این که علیرضا شهید شد درست بعد از چهل روز باز هم به سرقرارم با آقا رفتم. مشهد، حرم، سقاخانه. بازهم ایستادم اما این بار دیگر چیزی از آقا نمی خواستم. تنها برای تشکر آمده بودم. گفتم یا امام رضا(ع) راضی ام به رضای خدا که خوب رضایی به من داده، باایمان و نمونه و به بهترین راه هم او را برد. "

علیرضا شهبازی عاشق شهدا بود و همیشه به مادر می گفت: "آن قدر در سرزمین فکه به دنبال پیکرهای شهدا خواهم گشت تا خودم هم سعادت شهادت پیدا کنم." مادرش درحالی که بالای مزار یکدانه پسرش نشسته با بغضی در گلو می گوید:

"هر وقت می خواستم نماز بخوانم می گفت مادر تو را به خدا برای شهادتم دعا کن. می گفتم آخر تو یکدانه پسرمی من بعد از شهادتت چه کنم؟" پاسخش کوتاه بود: "مثل بقیه مادران شهدا، آرام باش. می گفت: وقتی من به شهادت رسیدم شما اصلا گریه، داد و فریاد نکن." من هم به وصیت علیرضا عمل کردم چون شهادت آرزویش بود و حالا به آرزویش رسیده.

مادر شهید شهبازی از شهادت پسرش می گوید، از کار در تفحص شهدا و علاقه اش به فکه، از عضویتش در بسیج مسجد امام رضا(ع) که راهش را به سرزمین فکه بازکرد. علیرضا همیشه می گفت: "مادر نمی دانی خاک فکه چقدر مظلوم است. به خاطر همین مظلومیت است که عاشق فکه و شهدایش هستم."

ماه رمضان سال 1380 برای مادر حال و هوای دیگری دارد روزی که شهید شهبازی عازم فکه بود و از مادرش تنها نان و پنیر توشه راه خواست مادرش آن روز را این طور تعریف می کند: "علیرضا اکثر اوقات روزه بود. ولی آخرین باری که برای تفحص شهدا عازم فکه شد، ماه مبارک رمضان بود. گفتم چه غذایی برایت بپزم گفت: با 5 نفر از بچه ها باهم به فکه می رویم. اگر می شود برایمان نان بربری و پنیر و سبزی بگیر." این آخرین غذایی بود که برای علیرضا فراهم کردم به همین خاطر هم هر پنجشنبه به همان مقدار نان و پنیر می گیرم و بر سر مزارش می آیم.

فردای عیدفطر بود که علیرضا شهید شد. علیرضا به آرزویش رسید و خاک مظلوم فکه نقطه وصالش به حضرت حق شد. بیست و ششم آذرماه سال1380 علیرضا شهبازی و محمد زمانی بر روی مین رفتند تا سالها بعد از جنگ از خیل شهدا عقب نمانند.

مادر از شهادت پسرش و حال و هوای خود می گوید:

خواب علیرضا را دیدم که داخل خانه دراز کشیده بود و تعداد زیادی هم کبوتر از هواکش منزلمان به داخل آمده بودند. در خواب به رضا گفتم بگذار کبوترها را بیرون کنم که رضا گفت: نه مادر اینها کبوترهای امام رضا(ع) هستند، نباید بیرونشان کنیم. فردای آن روز رفتم امامزاده سیدنصرالدین و برای علیرضا سفره انداختم چون رضا ارادت خاصی به این امامزاده داشت و هر وقت دلش می گرفت برای زیارت به آنجا می رفت. اما دلم طاقت نیاورد و سریع برگشتم خانه . ساعت 5 بعدازظهر که شد زنگ تلفن قلبم را از جا کند صدایی از پشت گوشی خبر شهادت رضا را داد و تلفن قطع شد.

با این که 8 سال از شهادت علیرضا می گذرد اما هنوز هم یادآوری خاطرات پسر، مادر را می سوزاند. پسری که تازه 2 ماه از عقدش می گذشت. ماجرای ازدواج علیرضا نیز شنیدنی است. مادرش می گوید: "هروقت می گفتم ازدواج کن می گفت: نه، من می خواهم شهید شوم" خلاصه زیربار نمی رفت. تا این که یک روز خودش پیشنهاد داد که می خواهم ازدواج کنم. برای خواستگاری که رفتیم، تا علیرضا را دیدند جوابشان مثبت بود.

اما بعد از عقد به من گفت: مادر من که نمی خواهم با ایشان زندگی کنم به خودش هم گفته ام که هدفم از ازدواج کامل شدن دینم و آماده شدن برای رفتن است. مامان من عقد کردم که بعد از شهادتم شما با دیدن عروسی پسرهای فامیل ناراحت نشوید. حالا مادرش برای همسر شهید، آرزوی خوشبختی می کند .

دیگر وقت رفتن است نگاهی به صورت مادر شهید می اندازم هنوز نگاهش به سنگ مزار پسر و شعر روی آن مانده است می گوید آن شعر را بعد از شهادت در جیبش پیدا کردند: "توی این عالم هستی که همه رو به فناست به خدا یه دل دارم اونم مال امام رضاست "

وقت رفتن مادر شهید شهبازی می گوید: بد نیست سری هم به موزه شهدای گلزار شهدای بهشت زهرا بزنی چون تنها دارایی علیرضا را آنجا گذاشته ام.

علیرضا تنها از دار دنیا همین یک دوچرخه را داشت. حتی حقوقش هم مال خودش نبود آخر ماه که می شد می گفت دو سه هزار تومان به من می دهی؟ می گفتم شما که خرجی نداری پس حقوقت را چه می کنی؟ جوابش کوتاه بود: "حقوق من صاحب دارد." علیرضا حقوقش را به محض این که دریافت می کرد بین فقرا تقسیم می کرد.

مادر شهید شهبازی بعد از شهادت پسرش تنها یک آرزو دارد؛ طول عمر رهبر معظم انقلاب و یکبار دیدن آقا از نزدیک، می گوید: "تنها آرزویم این است که رهبری را از نزدیک ببینم و بگویم خداوند سایه شما را بالای سر ما خانواده شهدا و مردم ایران نگه دارد."

  • کبوتر سپید

هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٢)وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٣)

2. It is He who has sent amongst the Unlettered an apostle from among themselves, to rehearse to them His Signs, to sanctify them, and to instruct them In Scripture and Wisdom,- although They had been, before, In Manifest error;-

3. As well As (to confer all these benefits upon) others of them, who have not already joined them: and He is Exalted In Might, wise.

او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت می آموزد و مسلما پیش از آن در گمراهی آشکار بودند. و نیز قوم دیگری از آنان را(که به روایت پیامبر مراد عجمند!) که هنوز به عرب(در اسلام) ملحق نشده اند هدایت فرماید که او خدای مقتدر و همه کارش به حکمت و مصلحت است (جمعه: 2 و 3)


***

فرشته نبود. بال هم نداشت. رویین تن نبود و پیکر پولادی نداشت. مادرش الهه ای افسانه ای نبود و پدرش نیم خدایی اسطوره ای.

او پیامبر بود. پیامبر. و همین جا زندگی می کرد. روی همین زمین و زیر همین آسمان. شبها همین ستاره ها را می دید و صبح ها همین خورشید را. انسان بود، راه می رفت و نفس میکشید. می خوابید و بلند می شد. گرسنه می شد و غذا می خورد. غمگین می شد و شاد می شد. می جنگید و پیروز می شد. زخم برمی داشت. شکست هم می خورد. مثل من، مثل تو، مثل همه.

فرشته نبود، بال هم نداشت. پیامبر بود. با همین وسوسه ها. با همین دردها و رنج ها. با همین تنهایی ها و غربتها. با همین تردیدها و تلخی ها. پیامبر بود. ساده مردی اُمی. نه تاجی و نه تختی. نه سربازانی تا بن دندان مسلح و نه قصر و بارویی سر به فلک کشیده.

آزارش به هیچ کس نرسید و جوری نکرد و هیچ از آنها نخواست و جز راستی نگفت. اما او را تاب نمی آوردند. رنجش می دادند و آزارش می رساندند. دروغگویش می خواندند. شعبده باز و شاعرش می گفتند.

و به خدعه و به نیرنگ پشت به پشت هم می دادند و کمر به نابودی اش می بستند. اما مگر او چه کرده بود؟ جز آن که گفته بود، خدا یکی است و از پس این جهان، جهان دیگری است و آدمیان در گرو کرده خویشند. مگر چه کرده بود؟ جز آن که راه را، راه رستگاری را نشانشان داده بود.اما تابش نمی آوردند. زیرا که بت بودند، بت ساز، بت شیفته، بت انگار و بت کردار.

فرشته نبود. بال هم نداشت. و معجزه اش این نبود که ماه را شکافت. معجزه اش این نبود که به آسمان رفت. معجزه اش این بود که از آسمان به زمین برگشت. او که با معراجش تا ته ته آسمان رفته بود می توانست بر نگردد، می توانست. اما برگشت. باز هم روی همین خاک و باز هم میان همین مردم.

و زمین هنوز به عشق گامهای اوست که می چرخد.

و بهار هنوز به بوی اوست که سبز می شود. و خورشید هنوز به نور اوست که می تابد.

به یاد آن پیامبر، پیامبری که فرشته نبود و بال هم نداشت...

  • کبوتر سپید

دلم مثل غروب جمعه ها دارد هوایت را

کجا وا کرده ای این بار، گیسوی رهایت را؟

کجا سر در گریبان بردی و یاد من افتادی

که پنهان کرده باشی گریه های های هایت را؟

خیابان ولیّ عصر، بی شک جای خوبی نیست

که در بین صداها گم کنی بغض صدایت را...

تو هم در این غریبستان وطن داریّ و می دانی

بریده روزگار بی تو صبر آشنایت را

نسیمی از نفس افتاده ام، از نیل ردّم کن

رها کن در میان خدعه ی ماران، عصایت را

نمی خواهم بجنگم در رکابت... مرگ می خواهم!

به شمشیر لقا از پیش بخشیدم عطایت را

فقط یک بار از چشمان اشک آلود من بگذر

که موجاموج هر پلکم ببوسد جای پایت را

گل امید را در روز بی خورشید، خیری نیست...

شب است و می کشی روی سر دنیا عبایت را...

  • کبوتر سپید