السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۸۹ ثبت شده است

پ.ن: کاشکی بعضیا، بعضی وقتا، هوای بعضیا رو تو بعضی جاها داشته باشن!

کاشکی ما اون موقع جزء بعضیا باشیم!

یعنی میشه؟!

  • کبوتر سپید

شما که همین الان اینجا را میخوانید باید بهتون تبریک بگم. اگر هم اولین بارتان است که راهتان به اینجا افتاده باید بگم که خدا شما را خیلی دوست دارد. حتما میپرسید چی شده؟ صبر داشته باشید الان میگم. ما اینجا یه قراری باهم میذاریم. اصلا هم اجبار نیست. در مکتب ما اجبار جایی ندارد. آیه صریح قران است که آمده :"در پذیرش دین هیچ اجباری نیست". همانطور که می­بینید حتی در پذیرش دین هم اجباری نداریم پس کاملا مختارید با ما همراه باشی یا نباشی. کافیه چنددقیقه از صدوبیست سال عمرتان را برای خواندن ادامه مطالب مصرف کنی. قضیه از این قراره که میخواهیم همینجا باهمدیگر یه قرار بزاریم آنهم اینکه روز پنجشبه ساعت نوزده دو رکعت نماز بخوانیم و هدیه کنیم به منجی عالم بشریت جهت سلامتی شان و تعجیل در ظهور. شاید اوایل کار سخت باشد و یادتان برود اما مهم نیست در ادامه کاری کنید که یادتان نرود. شاید بگید ما که نماز صبحمان قضا میشود و در خواندن نمازهای واجبمان مشکل داریم حالا بیاییم و دورکعت اضافی هم بخوانیم. بازم میگم مهم نیست. فقط شما شروع کنید و آثار آن را ببینید اگر اذیت شدید نخوانید قبلاهم گفتم هیچ اجباری نیست. شاید بگید آقا به نماز ما چه نیازی دارد؟ باید بگم که آقا به نماز ما نیازی ندارد ما هستیم که به توجه آقا نیازمندیم.

پس بگو بسم الله و از همین الان برای روز پنجشنبه ساعت نوزده خودت را آماده کن.

آرزوی قلبی ما موفقیت شما و گسترش صلح و دوستی در میان شماست

  • کبوتر سپید

1. چندین سال پیش: ایستاده بودم کنار مقام ابراهیم. شنیده بودم که آن جا اگر کسی دو رکعت نماز صحیح بخواند. گناهانش پاک می شود و یک کله می افتد بغل حوری ها و ... نفسم بریده بود. نمی دانستم که چه باید بکنم. رفتم پشت مقام ابراهیم و یک دفعه دیدم که یک جای خالی هم چسبیده به مقام پیدا است. گفتیم این هم نشانه! دویدم و رفتم همان جا ایستادم. انگار دور خیز می کردم برای آمرزش. پیش تر کلی با خدا کل کل کرده بودم که دو رکعت نماز صحیح خواندن که کاری ندارد... ایستادم به نیت کردن. زور می زدم که بگویم قربةالی الله. در همین حین، کنارم جایی باز شد و یک مرد دهاتی، با تنبان گشاده سیاه آمد و کنارم ایستاد. برای این که جا تنگ بود، نیم تنه ای هم به ما زد. با خودم گفتم، چه قدر درک این مرد عوام پایین است. نمی فهمد که من الآن مشغول چه معراجی هستم و تا چند دقیقه دیگر که نمازم تمام شود، مانند نوزادی پاک خواهم شد و از این اباطیل... هنوز نیت نکرده بودم که یارو الله اکبر گفت و شروع کرد با لهجه دهاتی اش نماز خواندن. من با خودم گفتم، حروف را هم از مخارج ادا نمی کند. خلاصه بین نیت خودم و نماز یارو در گشت و گذار بودم که پیر مرد بسم الله سوره دوم را خواند. بعد خیلی آرام همین جوری که اشک از چشمانش می ریخت، عین آیه 83 سوره یاسین را به عنوان سوره دوم نمازش خواند... من نماز نخوانده، جل و پلاسم را جمع کردم و زدم به چاک جعده... "قال الم اقُل لک انّکَ لن تسطیع معی صبراً" (کهف:75) هرگزت استطاعت صبر نیست!

2. محرم چهار سال پیش بود که هیات مان تصمیم گرفت تا اجازه بدهد سایر دسته ها داخل حسینیه داربستی مان شوند و سلام بدهند. ما مخالف بودیم. فضای هیات را همان جور آرام و خودمانی بیش تر می پسندیدیم. به هر رو، وسط زیارت عاشورا بودیم که سر و صدای سنج و دهل از خیابان بلند شد. ناظم هیات چای برای مهمانان برد و نگاهشان داشت تا زیارت عاشورای غیر معروفه تمام شود. مهمانان داخل شدند و قاتی شدند با برو بچه های هیات ما و شروع کردند به عزاداری. سینه زنی به شور رسیده بود و مداح فریاد می کشید:

- حسین، حسین، ابی عبدالله...

فریاد کسی که کنارم ایستاده بود، حالم را کرد تو قوطی! به جای ابی عبدالله می گفت علی عبدلاه! بد جور شاکی شده بودم. شور بدون معرفت که می گفتند همین بود دیگر. نگاهش کردم پیراهن آستین کوتاه آ.ث،میلان پوشیده بود که میانه نوارهای مشکی اش البته رنگ سرخی هم دارد. می خواستم خرده ای بگیرم، اما جگر نکردم! هر چه بود مهمان ابی عبد الله بود. موقع دعا که شد. روضه خوان، روضه ی پایانی را خواند. نمی دانم چرا به دلم افتاده بود که اگر گریه ام نگیرد، دعایم مستجاب نمی شود. زور می زدم که اشکی بریزم و هیچ فایده ای نداشت. نگاهم افتاد ب هپیراهن شماره 10 آ.ث،میلان می گفت علی عبدلاه و زار زار می گریست... "قل ارءیتم اِن اَصبح ماوءکم غوراً فمن یاتیکم بماءٍمعین" (ملک:30) کیست که باز آب گوارا برای شما پدید آورد؟

3. نماز صبح را در حرم حضرت ابوالفضل خوانده بودم و در ایوان یکی از حجره های کنار صحن نشسته بودم مردم دورادور ضریح را گرفته بودند و هر یک کس به زبانی زیارت می خواند.

صحن از جمعیت خالی بود. همه برای زیارت رفته بودند داخل حرم.

آرام کسی از کنارم گذشت. بی توجه به من که آن جا نشسته بودم. اصلا مرا ندید انگار. صورتی استخوانی داشت و ته ریشی چند روزه. یقه باز و راه رفتنی کج و معوج. رو به روی گنبد ایستاده بود. با پدر فضل نجوا می کرد:

- عرب چه می فهمد که با این زبان بسته چه جوری تا کند...(به کبوتر های حرم اشاره می کرد) قربان معرفتت بروم آقا. من که می دانم شما راضی نیستی از وضع و حال این جانورها، از کله سحر گندم می ریزند جلویشان تا آخر شب. خوب، حیوان ناخوش احوال می شود دیگر. هرکاری راهی دارد...

شال سبزی به گردن آویخته بود که رویش نوشته بود: السلام علیک یا اباالفضل! شال را از گردن درآورد و رفت میان کبوتر ها. با لحنی غریب صداشان می کرد:

- جونم! جونم! پاشو!

کبوتر ها را پر داد. شال را دور سرش می چرخاند و سوت می کشید. کبوتر ها آرام آرام شروع کردند دور گنبد طلایی چرخیدن. مرد جوان شالش را به دور دست، دو طرفش را گرفت. سری تکان داد و لبخند زد...

- دیدی آقا! هر کاری یک بلدیتی می خواهد

حیوان الآن سر حال می آید.

زیارت این جوان را بیشتر پسندیدم از زیارت ریاکارانه خود، کاش خدا کرم می کرد و چیزی از خلوص کفتر باز حرم ابالفضل به ما هدیه می داد.

4. هرگز حکمت عتبه بوسی را در نیافته بودم تا وقتی در حرم اباعبدالله زائرانی را دیدم که خسته از راهی طولانی که با پای پیاده پیموده بودند، لنگان لنگان راه می رفتند. آن جا بود که فهمیدم عتبه بوسی، بوسیدن پای این زائران است و الا ما را چه به مقام معصوم... اهل دلی را دیدم که در حرم اباعبدالله رفت سراغ پیرزنی را خدام حرم و به قاعده مشتی از خاک هایی را که پیر زن از کف صحن روبیده بود به رقمی گزاف خرید. چشم را به خاک متبرک کرد و گفت: "ما را چه به تربت اباعبدالله همین گرد و غبار زائران حسینی ما را بس..."

 

پ.ن: هیچ گفتی از که دارم آبرو؟

بزرگ ترین کرامت اباعبدالله (ع) این است که من نوعی می آید از حضرت دم می زند و با آن که بویی از نوکری اهل بیت نبرده، آقا روز به روز به آن جلوه می دهد و آبرو می بخشد. چه کرامتی از این بالاتر! گر پرده را بالا بزنند و مردم باطن کار ما را بدانند، خاکمان هم نمی کنند.

  • کبوتر سپید

بعضی از موثقین اهل علم در نجف اشرف نقل کردند از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشکور که فرمود در عالم رویا دیدم در حرم مطعپهر حضرت سیدالشهدا(ع) مشرف هستم و یک نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند.

فردا شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه ای از حرم توقف کردم  ناگاه همان جوان عرب را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهدا(ع) را ندیدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد و عقبش رفتم و سبب خندش را به امام(ع) پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده ای که امام(ع) با لبخند به تو جواب می دهد؟

گفت مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکن هستیم و شبهای جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده می آوردم و هفته دیگر مادرم را می آوردم تا این که شب جمعه ای که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم مادرم گریه کرد و گفت: مرا هم باید ببری شاید هفته ی دیگر زنده نباشم.

گفتم: باران می بارد هوا سرد است، مشکل است. نپذیرفت. ناچار پدر را سوار کردم و مادر را به دوش کشیدم وبا زحمت بسیار با پدر و مادر وارد حرم شدم. حضرت سیدالشهدا را دیدم و سلام کردم. آن بزرگوار به رویم لبخند زد وجوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که مشرف می شوم حضرت را می بینم و با تبسم جوابم را می دهد... .

 

عزاداری در...

نمیدونم این عزاداری در کجا برگزار شده... ولی شما فکر کن که اینجا مشهد/حرم مطهر است!

  • کبوتر سپید