السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

چهارشنبه آخر سال است

بیرون خانه هیاهویی به پاست

از انفجارهای مهیب،از آتش بازی های کودکانه که با شوق آسمان شهر را نور باران

می کنند

گرچه می دانم این شلوغی ها ،این پایکوبی ،این شادی از مردم همین شهر است

امّا تمام افکارم معطوف شده  به کشوری عربی و اسلامی "فلسطین"

فلسطین و کودکانش

***

شکر باید کرد به آنچه داری و نداری

آنچه که در تو هست و توانایی ات نام گرفته و نعمت است

و هر چه در تو نیست و کمبود است اما حکمت ...

چقدر احساس خوبی است آرامش

شکر کن خالقت را

خانه ای پر از آرامش به دور از آزردگی روح

کوچه ای آرام

شهر خاموش

هیچ چیز نمی تواند نظم جهان کوچکت را بهم بزند

خوابت را آشفته کند

این ها شکر دارد

شکری عظیم

شکری وجب به وجب تا آسمان هفتم ....

  • کبوتر سپید

اشکی چکید گوشه ی چشمم، شفا و بعد ...

شوقی وزید از سر لطف رضا و بعد

شب . ماه . آسمان و کسی پشت پنجره

فریاد می کشید خدایا ، خدا و بعد

گم شد در ازدحام ضریحت کبوترم

عطر حضور بوی گلاب و حنا و بعد

زل زد به چشم من و دو چشمان خواهرم

زائر به شکل زمزمه ی یک صدا و بعد

مولای مهربان و نوازنده ی غریب

دستی کشید روی سر ما دو تا و بعد

...

حالا کنار پنجره لبریزم از شفا

دست مرا بگیر در این خانه یا رضا

شاعر : حسین پروند

 

پنجره فولاد

  • کبوتر سپید

یادش بخیر یه زمانی می رفتیم مزار شهدا. گل میخریدیم و سر خاک ها آب میریختیم... می نشستیم و با شهدا درد و دل میکردیم

اما الانه انگار نه وقتی داریم، نه گلی و نه آبی! قحطی زده مارا...

شهید گمنام

پنجشنبه، بعد مدت ها تصمیم گرفتم برم مزار شهدا

به کبوتر سپید اس ام اس دادم که فلان ساعت فلان جا منتظرتم که بریم مزار شهدا...

لباسامو پوشیده بودم که خواهر کوچیکم گفت منم میام!

گفتم پس زود باش لباساتو بپوش که کبوتر سپید منتظره

خلاصه رفتیم سر قرار و ماشین نشستیم و رسیدیم که میدان جانبازان

ببین مردم چه بساطی پهن کرده بودن رو زمین

هر چی دلت بخواد داشتن. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد!!!

یکهو چشم خواهرم خورد به پرتقال خونی هایی که داشتن چشمک میزدن!

گفت برم بخرم؟

گفتم برو ولی زود بیاییا. ما همین جا منتظرتیم

5 دقیقه موندیم دیدم نیومد. رفتیم اول بازار. دیدیم نیست که نیست

به کبوتر گفتم هرجا باشه ماشین میگیره میره خونه. ما بریم مزار شهدا

سر راه بود که دیدیمش خنده کنون با پلاستیک پر از پرتقال داشت میومد سراغمون

گفتم چی شد؟ کجا بودی؟ نصفه جونمون کردی

گفت رفتم زیارت کردم و فاتحه هم خوندم... !!!

سه تایی مثل سه تا کبوتر رفتیم به سمت قرارگاهمون   - مزار شهدا –

یه آقایی با بلندگو یه جمله رو پشت هم تکرار میکرد: فردا ما در انتخابات شرکت میکنیم فقط برای شادی روح شهدا و امام شهدا...

سرگردون اینور و اونور میچرخیدیم. هوا تاریک شده. انگاری یادشون رفته بود چراغ هارو روشن کنن

دنبال مزار شهدای گمنام میگشتیم که...

که یکدفعه 3 نفر ریختن رو سر خواهرم!

چند تا از خانوما هم تند تند داشتن میدویدن که از قافله جا نمونن!

-          دختر جان خدا قبول کنه. دو تا پرتقال هم به من بده

-          الهی قربونت برم یکی هم به من بده

-          من تو خونه معلول دارم برای اون هم بردارم؟

-          به این حاج خانوم پیر هم یکی بده

از چند متری داد زدم گفتم خانوم ها، نذری نیست که!

دیدم کبوتر سپید نیست. نگو خانوم پشت من وایستاده داره از خنده غش میکنه!

پی نوشت: روز به یاد ماندنی بود... چند تا عکس هم در ادامه ی مطلب براتون گذاشتم

  • کبوتر سپید


    ** عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه [حقیقتِ] عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است **
  • کبوتر سپید

خیلی وقت ها خدا آدم ها را دعوت می کند به نگاه کردن ،به گوش دادن.

ولی حیف که ما آدم ها ، خوب نگاه کردن را بلد نیستیم !

ذوق زده نمی شویم

تعجب نمی کنیم

و اصلا" حواسمان نیست که خدا همین جاهاست ...

توی باغچه حیاط هایمان

لای همین ابرهای بالای سرمان

روی تیک تاک ثانیه ها

حواسمان نیست که خدا صدایمان می کند ، می خواندمان

با کشاندنمان به پشت پنجره ،وقتی برف می بارد

وقتی بعد از باران ،رنگین کمان را میهمان آسمانش می کند.

ویا حتی وقتی به موذن می سپرد تا در وقت معین ، قرارملاقات با خودش را به ما یاد آور شود !

"گوش ها و چشم های ما به همه چیز عادت کرده اند"

به همه چیز ...

 خدایا ،کمک کن به یادت بیافتم،حتی با دیدن دانه های سرخ انار

انار

پ.ن۱ : با اندکی دخل و تصرف از کتاب نامه های خط خطی - عرفان نظر آهاری

پ.ن ۲ : گمان می کنم عادی شدن یک گوشه ماجراست ، مساله امروز ما عدم توجه و تدبر به اطرافمان است . آنقدر که حتی گاهی  در صحبت روزانه مان با خدا ( نماز ) کلمات را از روی عادت و حفظ  ادا می کنیم !!! شاید برای همین است که خداوند مهربانمان در جای جای کتاب آسمانیش ما ، بندگان را ، به تفکر و تعقل توصیه می کند

  • کبوتر سپید