نمیدانم اگر مهر انتظار بر قلبهایمان حک نشده بود ...
و اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بود...
معلوم نبود در این تاریک و روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه ها که روز و شبش یکسان است...
این همه دلواپسی ،این همه حسرت و این همه سوز و گداز را به درگاه که می بردیم و از که پناه می جستیم...
غروب جمعه بود و صدای گنجشک ها،فضای مسجد را پر کرده بود....
ذکری روی لبم مدام تکرار می شد:«اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم»
آنچنان محیط،درد دوری و فراق را ملتمسانه فریاد می زد که ناخداگاه هر که در حریم مسجد قرار میگرفت،دلتنگ میشد...
بیچاره آنهایی که جمعه ی اولشان بود و برای اولین بار غروب انتظار را تجربه می کردند...
نمی دانستند ناله ی هل من ناصر کدام غریب را شنیده اند که اینگونه در این غروب بی تاب شده اند...
پی نوشت: آقا جان خیلی دلتنگتیم... خیلی...
کاشکی تولد آقا جمکران بودیم. دوستانی که این روزها جاهای زیارتی هستن خیلی خیلی التماس دعا...
از دوست عزیزم نویسنده ی وبلاگ "عشقستان اسماعیل" هم خیلی خیلی ممنون که همیشه حرم امام رضا(ع) یادم میکنن...
*عید همگی مبارک*