السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۰ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

یادش بخیر یه زمانی می رفتیم مزار شهدا. گل میخریدیم و سر خاک ها آب میریختیم... می نشستیم و با شهدا درد و دل میکردیم

اما الانه انگار نه وقتی داریم، نه گلی و نه آبی! قحطی زده مارا...

شهید گمنام

پنجشنبه، بعد مدت ها تصمیم گرفتم برم مزار شهدا

به کبوتر سپید اس ام اس دادم که فلان ساعت فلان جا منتظرتم که بریم مزار شهدا...

لباسامو پوشیده بودم که خواهر کوچیکم گفت منم میام!

گفتم پس زود باش لباساتو بپوش که کبوتر سپید منتظره

خلاصه رفتیم سر قرار و ماشین نشستیم و رسیدیم که میدان جانبازان

ببین مردم چه بساطی پهن کرده بودن رو زمین

هر چی دلت بخواد داشتن. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد!!!

یکهو چشم خواهرم خورد به پرتقال خونی هایی که داشتن چشمک میزدن!

گفت برم بخرم؟

گفتم برو ولی زود بیاییا. ما همین جا منتظرتیم

5 دقیقه موندیم دیدم نیومد. رفتیم اول بازار. دیدیم نیست که نیست

به کبوتر گفتم هرجا باشه ماشین میگیره میره خونه. ما بریم مزار شهدا

سر راه بود که دیدیمش خنده کنون با پلاستیک پر از پرتقال داشت میومد سراغمون

گفتم چی شد؟ کجا بودی؟ نصفه جونمون کردی

گفت رفتم زیارت کردم و فاتحه هم خوندم... !!!

سه تایی مثل سه تا کبوتر رفتیم به سمت قرارگاهمون   - مزار شهدا –

یه آقایی با بلندگو یه جمله رو پشت هم تکرار میکرد: فردا ما در انتخابات شرکت میکنیم فقط برای شادی روح شهدا و امام شهدا...

سرگردون اینور و اونور میچرخیدیم. هوا تاریک شده. انگاری یادشون رفته بود چراغ هارو روشن کنن

دنبال مزار شهدای گمنام میگشتیم که...

که یکدفعه 3 نفر ریختن رو سر خواهرم!

چند تا از خانوما هم تند تند داشتن میدویدن که از قافله جا نمونن!

-          دختر جان خدا قبول کنه. دو تا پرتقال هم به من بده

-          الهی قربونت برم یکی هم به من بده

-          من تو خونه معلول دارم برای اون هم بردارم؟

-          به این حاج خانوم پیر هم یکی بده

از چند متری داد زدم گفتم خانوم ها، نذری نیست که!

دیدم کبوتر سپید نیست. نگو خانوم پشت من وایستاده داره از خنده غش میکنه!

پی نوشت: روز به یاد ماندنی بود... چند تا عکس هم در ادامه ی مطلب براتون گذاشتم

  • کبوتر سپید

ولادت باسعادت حضرت فاطمه معصومه (س)و روز دختر را به کلیه دوستداران آن حضرت و دختران عفیف تبریک عرض مینمایم.

یا امام رضا ع

خادم امام رضا ع

پرچم

پی نوشت: دیروز بدجور دلم واسه اماممون تنگ شده بود. گفتم کاشکی امسال هم میتونستم برم مشهد. ولی کبوتر تو که میدونی نمی تونی بری! چرا دیگه دعا میکنی؟

امروز صبح دوستم اس ام اس داد! گفت میای بریم خواهر امام؟ خادمین امام رضا (ع) دارن میان به همراه پرچم امام رضا (ع)! یه حالی بهم دست داد که نگو. خیلی زود خودمو به حرم خواهر امام رضا (ع) رسوندم. امروز شهرمون امام رضایی شده بود. عطر حرم میداد... عطر گل های میلاد آقا...

امام رضا (ع) ممنونتم...

  • کبوتر سپید

کمی فکر کن ، می بینی خدایمان چقدر بزرگ است و بخشنده ؟به هر بهانه ای فرشته ای دارد برای استجابت خواسته هایمان...

می گویند فرشته آمین در راه است، دعایت ، خواسته ات ، آرزویت را بچش و بر زبان جاری کن !

فرشته آمین در راه است

وقتی دفترمان را ورق زدم و آرزوی کبوتر رضوی را دیدم ، انگار من هم زمزمه اش کردم : کاشکی جمکران بودیم!

نشد، گرچه آنجا نبودیم 

اما ما را میهمان خانه ات کردی

مهدیه

جایی که می دانی به عشق تو بنا شده و می بایست از نام تو هم وام گرفته شود

وقتی سرم را بلند می کنم ، خودم و کبوتر رضوی رابر سر درمهدیه می بینیم  که ماه شب چهارده بالای سرمان چه خوش می درخشد

تا صبح اشک ، دعا ، زیارت و سعادت حضور در کنار بندگانی که به شوق دیدار تو دست هایشان را رو به آسمان گرفته اند و برای دیدار" غایب همیشه حاضر"امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء سر می دهند

چه شب و روز پر شکوهی.

 

پ.ن : دعا گوی همه  بودیم

 لینک نوشت: وداع با ماه شعبان المعظم

 

بقیه ی عکس ها در ادامه ی مطلب.

یکم کنجکاوی کنین شاید عکس دو تا کبوترا هم تو ادامه ی مطلب باشه!

 

  • کبوتر سپید

زینب خانم من میتونم سفر مشهد رو واستون جور کنم...جدی میگین آره چرا که نه ....خوب چطوری؟ ....من عضو هیئت عزاداری هستم این واسه من که عضو اصلی هستم کاری نداره، در مشهد هیئت ما هتل داره .....از خوشحالی نمیدونستم چی بگم، وای خدا هنوز یک سال نشده ........او گفت :خبرش را به شما میدهم گفتم من تنها مشهد نمیروم گفت باشه ولی فعلا به کسی نگین ...

چند روز بعد گوشیم زنگ خورد ....او بود گفت جور شده، واسه تاریخ 28میتونین بیایین؟اگر بشود برای اربعین هم جور کنم خیلی خوب می شود، گفتم خبرش را میدهم و با مادر و پدرو آبجی عاطفه صحبت کردم و اونا اول راضی نبودند، میگفتند الان زمستان هست ولی من گفتم پارسال با دوستانم رفته ام و به من خوش گذشته و بلیط را خریدیم و خوشحال بودم که میخواهم به سفر مشهد بروم و اربعین را هم در جوار آقا امام رضا باشم .

علی کسی که سفر مشهد را برایمان جور کرد، بعد مدتی به من پیشنهاد ازدواج داد، گفتم اینگونه درست نیست گفت واسه من اعتقادات شما مهمه گفتم من اونی نیستم که شما میخوایین، گفت اتفاقا اون دختری هستین که من میخوام، روز ها از پی هم میگذشت وعلی منو به ازدواج با خودش راضی کرد و قرار شد جواب قطعی را در مشهد به او بدهم و ...                  

عکس پست:          

پی نوشت۱: ادامه ی  خاطره ی زینب خانوم رو میتونین در ادامه ی مطلب بخونین.

پی نوشت۲: از همه ی دوستانی که با دلهای پاکشون برام دعا کردن تشکر میکنم. نمی دونم اگه شما دوستان رو نداشتن الان عاقبم چی میشد و کجا بودم... خواهشا بازم دعام کنین که سخت محتاجم

پی نوشت۳: خدایا شکرت به خاطر همه ی چیزهایی که بهم دادی و ندادی. ببخش که تا به الان بنده ی خوبی نبودم واست. ولی قول میدم بنده ی خوبی بشم. قول میدم...

  • کبوتر سپید

استاد دلم واست خیلی تنگ شده

خسته نیستم اصلا نه از زندگی نه و از دنیا

خیلی وقته به خوابم نمیایی

امروز داشتم به حرفهایت فکر میکردم

حرفهایت:"... برای شما فقط یه سفارش میکنم انهم این که فقط از خدا بترسید..."

 

از همه چیز و از همه کس میگذرم. آنهایی که کنار جاده ایستاده اند و میگویند:"دوستت دارم". آنهایی که پشت شیشه قطار بعد از حرکت قطار برایم دست تکان میدهند و اشک میریزند. از آنهایی که برایم لبخند هدیه کردند و گوشهایشان بود برای شنیدن حرفهایم.

الان جاده ها بسته است. نه کسی هست که برایم دست تکان میدادند و نه از آنهایی که دوستم داشتند خبری ست.

من که آرزوی کفشداری حرم امام رضا(علیه السلام) بودم در این دنیای مجازی کبوتر غریبت شدم. بر من ببخشای که من حتی عرضه خادمی تان در این دنیای مجازی نیز نداشتم.

میدانید، کبوتر غریب دیگر غریب نخواهد بود. بعد از سالها به زادگاهش بر میگردد.

مادر جان آرزو داشتم دستانت را در یک مجمع علمی بزرگ در حضور چشمان بزرگان دستانت را ببوسم. ایندفعه میایم و زیر سقف خانه خودمان و در حضور خدا دستانت را خواهم بوسید.

مادر و پدرجانم، میایم تا خدمت کنم خوب میدانم سعادت واقعی هر انسانی در احسان و خدمت به والدینش نهفته است.

آنهایی که باید میرفتند رفتند و ارزشها را به پول فروختند و ماندند تنها اندکی آنهم در حاشیه ها.

هرگز به راهی که میرم شک نخواهم کرد خوب میدانم تا زمانی که با قران هستم هرگز اشتباه نخواهم کرد.

انتظار نداشته باشید کسی به سرنوشتتان گریه کند

امان امان از دست این راهها و جاده ها

عمر تمام میشود اما این راهها تمامی ندارد

کی تمام میشود این راهها

 

همه شما را به خدای بزرگ میسپارم.

 

کبوتر، پر!!! 

 

دوستان توجه: این وبلاگ همچنان پابرجا خواهد ماند. فقط یکی از کبوتر ها نقل مکان کرده است!

 

  • کبوتر سپید

دلنوشتی برای آقایم مولایم حضرت رضا (ع) ...

برای کسی که ذره ذره وجودش ساخته شده نام حضرت رضا(ع) ست… شب و روزش رضاست ...  تار و پود و روح و روان جسم خاکی اش با ضریح معطر حضرت رضا (ع) در هم تنیده … و قطره قطره ی اشک چشمانش را از گنبد طلای ایشان دارد … توی قلبش دنیای دیگری دارد با آقا ... هر بار که دلش از دست این زمانه و روزگاری که گاهی دلش را عجیب سخت می شکند  !  میگیرد  دلش را بر میدارد و می بردش پیش آقای حکیمش  بلکه دوایی مرهمی که نه !!! یک قلب نو ارزانی اش کند ! قلبی که دیگر برای مشکلات این دنیای خاکی و زودگذر که در چشم این بنده های اسیر خاک گاهی بزرگ جلوه می کند ! دیگر آبدیده شده !!! حالا فقط دلش برای حرم رضایش تنگ می شود و خدای حضرت رضا (ع).

 حالا نه تنها بیماری های جسمی اش فراموشش شده بلکه روح و روانش هم تازه و نو شده ! بهاری شده !  به رسم خود بهار !

 حالا شما می خواهید از حضرت رضا (ع) خاطره بنویسد !!

چه بنویسد ...

گفتم از نور چشم نورانی ای بنویسد که مدیون گنبد  طلای رضاست !

 از خود چشم های مریضم بپرسید که هر بار پر شده از خستگی ها !! شفایش را فقط از حضرت رضا (ع) گرفت و گنبد طلایی و نورانی اش ! بینایی بخشید به این چشم های کور و نابینا ! که گاهی خالقش را هم حتی از یادش می برد ! و نعمت های ریز و درشت که خدایش به او بخشیده فراموشش می شود !

یا از دل بنویسد ...  اما دل !  دل ! وای که چه کلمه ی زیباییست این «دل» ! که خیلی زود دلش لک می زند می گیرد می شکند باز بهاری می شود و باز ... خلاصه رسم خودش را دارد ! که هنوز هم که هنوز بعد از کلی سر و کله زدن با این دل ! هنوز هم نشناخته ایم اش !!!

گاهی بهانه ی کربلای سید الشهداء را میگیرد و گاهی بهانه ی امام غایبش ! گاهی هنوز به جمعه نرسیده بهانه ی گیر می شود ! و تو هستی که باید خوشش کنی به جمعه یا  جمعه های بعدی !

از پاهایی بگویم که برهنه می شوند به عشق مولا !! می روند و می روند تا برسند به دم درب ورودی اش !! می نشیند . خستگی در می کند !

پای فقیری که توان طواف خانه ی خدا را ندارد ! اما به عشق خدایش میگردد به دور یکی از عزیزترین های خدایش !! میگردد و میگردد  تا برسد به خود خدا ....  هرگز خسته نمی شود از پیاده رفتن در خاک بهشتی خراسان !

اذنش دخولم را میگیرم ! دلم خوش است که اذنم داده ای آقا جان !

از کدام روز بنویسم !  

توی دلم پر از عقده هاست ... عقده کربلا ... عقده ی جمکران و حرم نورانی خواهرت فاطمه معصومه (س)... عقده ی بقیع .. . عقده جمعه ها .. . عقده ی غریبی ها ... شلمچه ها ... چزابه ها ... دوکوهه ها ...  تنهایی ها ... بی کسی ها ...غریبی ها ... که اگر حرمت نبود! اگه نبودی آقا ... دلم می شکست ! چه شکستنی !  این همه عقده را کجا خالی کنیم آقا جان !‌

آقا جان آخر سفر کربلایم را ازتون میگیرم . دست این گناهکار را هم بگیرید آقا. چندی است که دلم بد جور هوای کربلا  را کرده ! میگویند سفر کربلا از شما گرفته اند آقا جان ! من هم کربلا را از تو میخواهم ! اول به اذن خدا بعد هم اجازه ی خود شما !

نمی دانم آقاجان ! چه قدر توصیف شما و حرمتان سخت است ! چقدر اشک می برد !  از غریبی ات چطور بنویسم !‌ میگویند خواهرت معصومه (س) را خیلی دوست داشتی ! میگویند خیلی به هم وابسته بودید !‌ خواهری که از طاقت دوری شما را نداشت ! خواهری که برای دیدار شما راهی مرو شد ...

هزار بار نوشتم و باز نوشتم اما باز ناتوانتر از هر بار ...

خاطره از دوست عزیزمان فاطمه خانوم

 

پی نوشت: دوستانی که تمایل دارن تو وبلاگ امام رضا(ع) لینک بشن لطفا آدرسشون رو در نظرخواهی این پست قرار بدن تا ما بعد از بررسی و زدن مهر تایید بتونیم لینکشون کنیم!

 

عکس پست:        

 
  • کبوتر سپید

رفتن به مشهد و زیارت امام رضا خودش خاطره ای هست فراموش نشدنی .وقتی برای اولین بار رفتم امام رضا قسمتم نشد زیارت کنم تا روز آخری وقتی روز آخری تنهایی رفتم زیارت تنها بودم کفشمو گذاشتم دم در وقتی داخل شدم در اثرهجوم جمعیت حالت ترس عجیبی داشتم هر چه بود رفتم داخل دیدم جیغ و داد خیلی زیاده رفتم جلو دستم به ضریح خورد  از بین جمعیت اومدم بیرون ولی کفشم دم در صحن نبود حدود 7 یا 8 بار صحن را با پای برهنه دور زدم ولی اصلا کفشم نبود تا اینکه یک خانم اونجا بهم گفت تو چه صحنی اول اومده بودی گفتم آزادی گفت عزیزم اینجا صحن انقلاب از صحن انقلاب دراومدم رفتم صحن آزادی کفشم قشنگ دم در بود ولی خداییش از اینکه چند بار پای برهنه صحن امام رضا (ع) را دور زدم خیلی خیلی خوشحالم و به خودم می بالم که این قسمت نصیبم شد

خاطره از هستی خانوم

اعتکاف

 

 

پی نوشت: اگه میخواین ایام اعتکاف با هزینه آقا مشهد باشین یه پیام خالی به 30000008 بفرستین و فرم ارسالی رو پر کنین. ان شا الله تو قرعه کشی اسمتون در بیاد.

لینک نوشت: عکس هایی از مراسم اعتکاف در حرم امام رضا(ع)

هک نوشت: یکی وبلاگمو هک کرد و تمام پستامو از تاریخ ۸ آبان به بعد رو حذف کرد! فقط چندتا از پستامو تونستم از تو هیستوریم در بیارم و مجددا بذارم. ایشون همون فردی بود که تو پست "گل هایی برای حرمت... " ازشون یاد کرده بودم! دوشنبه یه چیزایی گفتن و رفتن. امروز که چهارشنبه باشه هم دوباره یه حرفای دیگه. و بالاخره در بعدازظهر چهارشنبه-۲۱ اردیبهشت اقدام به حذف پستهایم کردند! کاشکی میگفتن هدفشون از این کار چیه. ما اینجا نه سیاسی حرف میزنیم و نه با کسی دعوا و مشکل داریم.

  • کبوتر سپید

دلم هوای ان اسمان را کرده که بوی خاصی میداد... آسمانی که بر صحن حرمت سایه افکنده بود و قامت خسته اش را بر گنبد طلایت تکیه داده بود
13 سال پیش را میگویم... قدم کوچک بود اما دل بزرگی داشتم...و باوری پاک..
مدتی بود خدا برادری بمن داده بود که میگفتند شفایش دست تو ست.. و مادرم اشک ها میریخت با اینکه میگفت تو خیلی مهربانی..انگار ته دلش کمی ضعیف بود

و این برادر دلیل حضور من در حرمت شد...دیداری دو نفره.. تنها من و تو...این را احساس میکردم با اینکه مالامال بود از جمعیت...احساس میکردم نگاهت به من است

در دلم میگفتم جواب نامه ام را چگونه به من میدهی؟؟اما به اینکه می خوانیش لحظه ای شک نداشتم.. و چقدر ان باور مطلق را دوست داشتم

در دستم نامه ای بود...برایت نوشته بودم که مادرم گریه میکند.. نوشته بودم دیدن گریه ی مادر برای من سخت است..نامه را انگار کسی جز تو نمیبایست میدید از همه مخفی کرده بودم

13 سال پیش بود...نامه را درون ضریح انداختم...ضریحی که بویش دامن آسمان را هم پر کرده بودو هنوز.... هنوز منتظرم...میگفتند به خط سبز خواهی نوشت برایم..ای سبز زندگی بخش مادر هنوز گریه میکند و هنوز طاقت دیدن گریه ی مادر را ندارم

 خاطره  از بتسی خانوم

مسجد گوهرشاد...

 

پ.ن: می خوام که واسه شادی روح یکی از دوستان وبلاگ نویس یه صلوات بفرستین... ممنون



  • کبوتر سپید

بهترین خاطره ی من از حرم امام رضا(ع) برمی گرده به اون روزی که یک خانم مسنی رو سوار بر ویلچر کردم و بردمش برای زیارت.دست های مهربونش می لرزید. از ابتدای پایین خیابون سوارش کردم.جایی که افرادی که نذر دارن پول می دن تا گوسفندی بکشن و در مهمانسرای حرم پخته بشه و به زائرین غذا داده بشه.
همونطور که ایشون رو میبردم دست در کیفش کرد و سه تا دعوت نامه ی غذای حضرت به من داد.بردمش تا جایی که می خواست سمت پایین خیابون. همونجا نذر کردم پدر و مادرمو بیارم برای غذای حضرت.
نفر بعدی رو که سوار کردم یک پیرمردی بود که مریض احوال بودش و هم نشست گفت من 55ساله توی مشهدم و امام رضا(ع) یکبار منو برای غذا سر سفرش میهمان نکرده. هرچند دلم نمی اومد خودم رو از فیض غذای حرم محروم کنم ولی یک قبض رو دادم و رفت و به خواسته ی دلش رسید. چند هفته ی بعدم پدر و مادرم رو بردم و اون ها هم کلی لذت بردن و دعام کردن.
اون زمان رو به امام رئوف کردم و گفتم :آقا خیلی بزرگواری. اینکه منو قابل دونستی و واسطه ی خیری بشم خودش یک دنیا می ارزه و از اینکه گنهکاری مثل من مدنظر آقا بوده به خودم بالیدم....

خاطره از آقای حجت

پ.ن:

خواستم یه عکس بذارم ولی هرچی گشتم نتونستم پیداش کنم. یه سری از دوستان تو پست قبلی التماس دعا خواستن... تک تک نام نمی برن چون خیلی زیاد میشه... التماس دعا

اللهم صل علی محمد و آل محمد

  • کبوتر سپید

آخرین بار که رفتم مشهد مرداد امسال بود که بعد از 10 سال آقا طلبید.
توی اوج دلتنگیهام واسش وبلاگ درست کردم.با دلی لبریز از عشق رضا رفتم که بعد از هفت ماه از نوشتن وبلاگم منو واسه هفتمین بار صدا کرد.
این خیلی واسم قشنگ بود...خیلی زیاد
حالا هم منتظرم واسه هشتمین بار ستاره هشتم منو باز صدا کنه...اینقدر دلم هوای زیارتش کرده که نفسهام رضا رضا میگن
یا رضا توسلم به توست و توکلم به خدای تو....

خاطره از زینب خانوم

 

پ.ن:

تجربه ی شخصی کبوتر رضوی: پارسال(۱۳۸۹) روز تولد امام رضا(ع) برای سومین بار اونم بعد از سه سال قسمت شد که برم پابوس اماممون... برابر با: دو سال و دو ماه بعد از راه اندازی این وبلاگ!

پ.ن۲: قالب وبلاگم بهم ریخته... یکی یه قالب نداره به ما بده؟!



  • کبوتر سپید