السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تبریک» ثبت شده است

چند وقت پیش آبجی زهرا پرسید مامان چیکار می کنی همه چیز زندگیت برکت داره؟ مامان گفت: همیشه وضو داشته 

باش.

مامان عادت دارد دائم الوضو باشد...

جایی این روایت را خواندم:

«هر مؤمنی که در وضویش سوره‌ی قدر را بخواند، از گناهان خود بیرون شود، مثل روزی که از مادر متولد شده است»

مامان هر بار که وضو می گیرد، انا انزلناه می خواند، شیر آب را که باز می کند «بسم اللّه» سوره را می گوید و سوره 

را آرام و شمرده هجی می کند... انگار دلش نمی خواهد سوره اش زود تمام بشود، آخر آیه هایش را برای همه ی وضو 

لازم دارد...زود خرجشان نمی کند...

همیشه موقع شستن دست ها می رسد به «تنزّل الملائکه و الروح...» و همین جاست که خیال من پرواز می کند

و موقع مسح سرش می رسد به «سلام هیَ»... بعد هر مسح پاک میشود، پاکِ پاک

حالا می فهمم برای همین چهره اش همیشه می درخشد و دستش برکت دارد :)

حضرت مادر روز و روزگار مبارکتان


ولادت ام ابیها فاطمه زهرا سلام الله علیها و روز مادر بر تمام زنان پاک طینت تهیت ...

  • کبوتر سپید

ماه ها قبل این مطلب را نوشته بودم،برداشتی آزاد به مناسبت روز پدر، منتها توی این سفرم احساس غرور توأم با 

غربت کردم! غربت برای امام اولم، دلم می گرفت وقتی منتظر می ماندم و توی اذان ها اسم مولایم را نمی شنیدم.و 

نگاهم دست خالی برمی گشت و خودم زیر لب می گفتم : گواهی می دهم که علی ولی خداست.. قلبم لرزید وقتی تشر 

جوانکی وهابی را به پیرزنی دیدم که توی طوافش  بلند بلند ذکر علی را سر می داد!!!

وقتی برگشتم شبکه های تلویزیون را جا به جا می کردم تا موقع اذان، نوای خوش مرحوم موذن زاده اردبیلی بشنوم 

و جمله ی ناب "اشـــــــــــهد ان امیرالمومنین علی ولی الله " را ...


    ******************************

هوایی شدم دوباره مطلب زیر را باز نشر بدهم... 

یاد نجف بخیر...


این روزها بیشتراز قبل تاریخ اسلام خوان شده ام !

ببین:

ابن عبّاس می‌گوید: نزلت فی علی ثلاث مأته آیه." سیصد آیه در شأن علی (ع) نازل شده است".

هر بار که کتاب آسمانی مان را می خواندم، بعد از بعضی آیه هایش می رسیدم به این که "مقصود در این آیه علی (ع)

است" وای خدایا چه کرده این امیر المومنین؟که تمثیل نابی از تو برای ماست.که باید ازو بیاموزیم

داشتم از تناقض می رسیدم به حقیقت؛ بگذار فکر کنیم اصلا" پای علی (ع) در میان نباشد!

مثلا" همه شب‌های شعب، نخوابد توی بستر پیامبر، جانش را سپر بلای پیامبر نکند،چه میشد ؟ آنوقت فقط یکی از

آیه‌های قرآن کم می شد؛ وَ مِن النّاس مَن یشری نفسه ابتغاء مَرضات الله.

مثلا"  توی رکوع انگشترش را به  فقیر انفاق نکند. فقط یکی از آیه‌های قرآن نازل نمی‌شد،‌انّما ولیّکم الله...و الّذین

... یؤتون الزّکوه و هُم راکعون.

می شد این‌قدر عزیز نباشد برای پیامبر. که قرآن نگوید اَنفسنا. که همه نگویند انفسنا ی ماجرای مباهله، علی بود؛

جان ِ دل ِ پیامبر

می‌شد با همسرش، با بچه هاش، آن سه روز، افطارشان را به مسکین و یتیم و اسیر ندهند، آنوقت فقط از سوره‌های

قرآن، هَل اَتی نازل نمی‌شد.

می‌شد وقتی دید دستش خالی‌ست و دینار و درهمی ندارد برای کمک به نظام اسلامی، نرود آب بکشد از چاه،‌ که به

ازای هر دلو، یک دانه خرما بدهندش، که بشود یک مَن خرما، که بیاید و بدهد به پیغمبر؛ به رهبرش. که آیه نازل

بشود؛ وَ الّذین لا یَجدون الّا جهدهم.

می شد آن‌قدر شجاعانه و دلیرانه نجنگد که قرآن حتی به ضربه سمّ اسبش قسم بخورد؛ و العادیات ضبحاً.فالموریات

قدحاً.

می‌شد باب مدینه علم نبوی نباشد، که دوست و دشمن بگوید مَن عِنده عِلم الکتاب، علی‌ست.

می شد توی حج آخر،‌ این قدر ولایتش مهم نباشد که آیه بیاید بلِّغ ما اُنزل الیک من ربک فاِن لَم تفعل فَما بلّغت رسالته

که دست عزیزی دستش را بالا ببرد، و بگوید "من کنت مولاه فهذا علیٌّ مولاه" که آیه نازل بشود اَلیوم اکملت لکُم

دینکُم و اتممتُ علیکُم نعمتی.

می شد .....

می شد....

می شد ....

وه که هنوز خیلی مانده؛ امّا نه

نمی‌شد. او علی بن ابیطالب بود. خبر بزرگ؛‌ نبأ عظیم. فردا شب، شب آمدنِ‌کسی‌ست، که اگر نمی‌آمد، اقل کم، سیصد

تا از آیه‌های قرآن کم می‌شد.*

بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیمِ
عَمَّ یَتَسَاءلُون عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ

                                                                                 


  • کبوتر سپید

 

کتاب "بالهایت را کجا جا گذاشتی " رو خریدم و به سمت منزل خانوم معلم رفتم. مهربانانه پذیرفتم،از همه چیز گفتیم .

همین طور که حرف می زدم، کتاب دستم بود. خانوم معلم چای و شیرینی تعارف کرد. چشمم به میز و چیدمان شیرینی

ها بود که کتاب رو ازم گرفت.

 منتظر بودم تا حرف بزنند. خانوم معلم آروم نگاهش رو از من گرفت و شروع کرد به قصه گفتن!

از همان هایی که دلت را به خدا گره می زنه:

« روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت میکرد...خدا گفت:چیزی از من بخواهید, هر چه که باشد, شما را خواهم

داد.سهمتان را از هستی طلب کنید که خدا بسیار بخشنده و مهربان است ؛

و هر که آمد, چیزی خواست؛ یکی بالی برای پریدن, دیگری پایی برای دویدن. یکی جثه ای بزرگ خواست و آن

یکی چشمانی تیز. یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را...

در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت :خدایا, من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز

و نه جثه ای بزرگ, نه بالی و نه پایی, نه آسمان و نه دریا

تنها کمی از خودت, تنها کمی از خودت به من بده

و خدا کمی نور به او داد، نام او کرم شب تاب شد

خدا گفت:آن که نوری با خود دارد, بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد.

تو حالا همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی. و رو به دیگران گفت:کاش می دانستید که این

کرم کوچک بهترین را خواست, زیرا که

از خدا جز خدا نباید خواست. "****

 

غر زدن هام شروع شد، هر چند خودم اصلا" به گفته هام ایمان نداشتم اما انگار دلم می خواست آروم بشم .دلم

می خواست به خانوم معلم بگم تا دوباره و چندباره دستمو بگیره و برام هجّی کنه باورهامو .تکرار کنه اونچه را که

عنوان اصلی زندگی من بود و آدم ها با یک مشت حرف و ادا و اصول باعث شده بودن عقیده مو گم کنم! البته نه

همه، "جمع زدن کار درستی نیست"


گفتم خانوم اجازه؟ در مورد ما قضیه فرق می کنه! آدم های اطراف ما عقلشون به چشمشونه ! وقتی مثل اونها ظاهر

نشی ؛ تردت می کنن. دوستت ندارن و حالم بد میشه از هر کسی که ترحم می کنه. آدم ها ابایی ندارن که با حرفاشون

مچاله ات کنن

مثل همیشه آروم نگام کرد و گفت : مگه تو خودت و نشونه ای که خدا بهت داده رو دوست نداری ؟

جواب دادم : معلومه که دارم! و خیلی با اعتماد به نفس خوندم "اگر با من نبودش هیچ میلی" ولی ... :-/

همین طور که کتاب رو ورق می زد ادامه داد:

خوب دیگه پس بقیه هم دوسِت دارن! تو اصلا" به همه فکر نکن،به فکر آدم های اصلی زندگیت باش. گاهی هیچ کسی

رو نداشته باشی بهتره چون داشتن بعضی ها تنها ترت می کنه، بذار دور و برت "آدم های آدم" باقی بمونن.

بعدشم خدا خیــــــــــــــــــلی دوسِت داره

 اصلا" چرا راه دور بریم  به قول خانوم عرفان:

"دوست داشتن کاری است آموختنی و همه کس رنج آموختن را نمی برد، ببخش کسی را که تو را دوست ندارد،

زیرا که هنوز مومن نیست،زیرا هنوز دوست داشتن نیاموخته ، او ابتدای راه است، مومن دوست دارد همه را

دوست دارد...." ***

راست گفتید

آدم های مهم زندگی من ...

از همون ها که لباسشون تقواست و دوست واقعی ان

از همونایی که جنسشون با همه فرق می کنه

اصلا" خیلی هم بهتر .

حالم خوب شد . الهـــــــــــــــی شکر بخاطر تمام آنچه میتونستی و ندادی "لک الحمد حمد الشاکرین "

ممنون خانوم. سعی می کنم درسامو خوب یاد بگیرم :)



* روز معلّم مبارک

** از اونجایی که گهگاه مدرسه میرم و نقش معلم رو ایفا می کنم از دیروز تا حالا چند تا پیامک "معلم کوچولو

روزت مبارک" حسابی ذوق زده کرده منو ... دلخوشیم دیگر چه می شود کرد :D

**** قسمت های برجسته پست از کتاب "بالهایت را کجا جا گذاشتی - عرفان نظر آهاری" انتخاب شده ...

 التماس دعا

  • کبوتر سپید

فکر می کنم برای کسی که دوست دارد زندگی  خوبی (که این خوب بودن بی شک تعاریف مختلفی دارد ) داشته باشد اگر متمکن است که چه بهتردر جوانی اش  به حج برود و مناسک آن را به جا بیاورد اما اگر نه و برایش کمال ،مهم است مناسک حج را لا اقل بخواند – هر چند در هیچ برهه از زمان زندگی اش نصیبش نشود

از مناسک با اهمیت حج ورود به عرفات است و با تعمیمش می رسیم به شناخت ،شناخت خود...!

به نظرم پیش از آنکه سَرند کنی یکی یکی خواستگارانت را تا برسی به کسی که حالا نسبتا" معیار هایت را برای ازدواج دارد – شرط اول قدم آنست که خودت را شناخته باشی – یعنی اینکه بدانیم چه می خواهیم از زندگی خودمان ،مقصد نظرمان از ازدواج چیست ، وقتی یاد بگیریم به خودمان ،به خواسته هایمان احترام بگذاریم –وقتی یاد بگیریم دوست داشته باشیم هر آنچه برای دیگران خاصه نزدیکانت مهم است آنوقت ،وقت آن رسیده که یک نفر دیگر را هم شریک دنیای خودمان کنیم یا راهشان بدهیم به خلوت تفکرات خودمان ...

شناخت خود ، اولین و مهم ترین قدم است برای یک زندگی ،زندگی مشترک؛

وقتی خودم را ،عقایدم را، علایقم را بشناسم آن وقت یک نفر که قرار است لحظه لحظه ام با او سپری شود دیگر نگران این نیست که افکار و نظرات گسیخته مرا تحمل کند ! برایش بشوم یک ستاره متغیر؛

البته همه این ها از یک بُعد بخصوص است – از بُعد فرازهای زندگی – مثال هایش  هم آنقدر زیاد است که فکر می کنم چه نیازی به گفتن ... که در همین فرازهای زندگی هم اگر همین نکته را فراموش کنیم می رسیم به بن بست !

از زوایای مختلف  که بسنجی اش خیلی سخت است  همگون شدن با کسی که بیست و چند سال از یک خانواده ،با یک فرهنگ ،یک روحیه خاص رشد کرده ،شخصیتش ساخته شده و حالا تو منتخب او شده ای برای باقی عمرش و تو انتخابش کرده ای برای باقی عمرت . برای آرامش خودت ....برای آرامش او

این شناختِ خود، یعنی دلخوشی های خودت هم یادت نرود؛ قرار نیست خواسته های هیچ کدام فدای دیگری شود و نمی شود یک شبه هیچ کس را تغییر داد. هیچ کداممان دوبار هم زندگی نمی کنیم ، زمان لازم است . زندگی مشترک یعنی به اشتراک  گذاشتن سلایق مشترک و کمرنگ تر کردن تضاد ها.

چند وقت پیش در جایی از شخصی به نام کافمن نظریه ای نقل شد با این مضمون : " زندگی مانند نمایشی است که یک پشت صحنه دارد و یک جلوی صحنه – پشت صحنه محل آماده شدن برای جلوی صحنه است. هر یک از ما نقشی در جلوی صحنه داریم که پشت صحنه خود را برای آن آماده می کنیم"

فکر کردم چه تعبیر قشنگی است .وضعیت زندگی من  در درونم "یا روحیاتم" و آنچه ظاهرا" نشان می دهم که این نقش "تفاوت من ِدرون و منِ بیرون" حتی در بین دوستانم شاید خیلی فرق کند. (شخصا" برای من فرقی نمی کند) :)

اما به طور جد برای خوشبختی شریک زندگی لازم است و لازم است یک خودشناسی  قبل از انتخاب درست از خود داشته باشیم و خود درونمان  که من اسمش را گذاشته ام خودِ منصفانه  را جدّی تر بگیریم

و در آخرین کلام :

کسی که خود را نمیشناسد توان و امکان دوست داشتن خود را ندارد و کسی که خود را دوست ندارد نمی تواند دیگری را دوست بدارد ،چون قدرشناسی نمی داند و آن که قدرشناسی نمی داند نمی تواند معشوق زندگی اش را از چشم  معشوق ببیند نه از دیده خود تنها .



پ . ن 1: متمکن نیستم و هنوز آرزومند دیدار گنبد خضرا و طواف خانه خدایم.

پ.ن 2 : همه این ها که نوشتم را کبوتر رضوی می داند و فقط نوشتم تا مکتوب شود

پ.ن 3:  این حکم ها و نظریه ها برای آقا پسران خاصی  که خان اوّل انتخاب دختر خانم ها  را رد می کنند ،بیان میشود .گذشتن از این خان اوّل  آنقدر ها هم آسان نیست.  به بیان ساده تر این احکام برای یک فرد ایده آل ذکر شده . لا به لای این حکم ها می شود قضیه را دو جانبه بسط داد چه برای دختر خانم ها چه برای آقا پسرها

پ.ن 4 : کبوتر رضوی عزیزم این روزها حسابی پرمشغله است چون قرار است همین روزها راهی خانه بخت شود . از خدای بزرگم و از امام رضا (ع) ،امام خوبی ها برای کبوتر و همسر ارجمندش آرزوی خوشبختی و شادیهای ماندگار می کنم .

کبوتر رضوی  مبارکت باشد...

  • کبوتر سپید