تاریخ را ورق می زنم! وحشتناک است!!!
ضحاک ابن عبد الله مشرقی در واقعه عاشورا تا پای شهادت در رکاب حسین (ع) پیش می رود،
حتی سیّد الشهدا در حقش دعا می کنند اما، لحظه آخر از معرکه جنگ میگریزد.
طرمّاح از امام اجازه گرفت تا آذوقه ای را که از کوفه آورده بود به خانواده اش برساند و سپس
برگردد و به امام ملحق شود؛ رفت و وقتی برگشت، کار از کار گذشته بود. سرها بالای نیزه بود.
میگویند زبیر که بعداً
مقابل علی (ع) ایستاد، در جنگ های سخت زمان پیامبر از عماری که
در صفین در رکاب علی(ع) شهید شد خیلی کار درست تر بود.
در جنگ های زمان پیامبر زمان هایی را ذکر کرده اند که پیامبر میخواستند عمار را بفرستند
به مصاف دشمن، اما عمار از ترس جا خالی می کند و زبیر جای او را پر میکند.
در جنگ احزاب (همان
جنگی که در قرآن آمده که از ترس جانها به گلو رسیده بود)، جایی
که پیامبر نیروی اطلاعاتی میخواهد زبیر است که داوطلب میشود.
در ماجرای سقیفه، جایی که عمار کم میآورد، زبیر کم نیاورده بود!
اما آخرش؛ در صفین مقابل علی (ع) میایستد،
زبیر در پایان میشود زبیر و عمار میَشود ندای علی(ع) در طول تاریخ؛ أین عمّار...
________
میگویند زهیر در صفین در لشکر معاویه بود و شمر در صفین در لشکر علی!
حالا بیایید عاشورا:
زهیر فرماندهی یکی از جناحهای لشکر حسین (ع) است و شمر دست
راست عمرسعد!
تازه! همه آنهایی که مقابل علی (ع) و زهرا (س) ایستادند و حتی همین ابن ملجم از فرط
خواندن نمازهای واجب و مستحب پیشانی شان پینه بسته بود و در قرائت و حفظ قرآن،
دومی نداشتند
که حالا، حال و روزشان این شد!!!!
چقدر این تطابق های تاریخی آدم را میترساند!
خدا به دادمان برسد....
خدایا
می شود کمک حال ِ دلم شوید؟
پ.ن: خواهر خوب هم قبیله ام ممنونم. چرایش بین خودمان :) اجرت با ربّ ودودمان...