السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در تیر ۱۳۸۹ ثبت شده است

1. قالَ الرّضا (ع): لا یُجْتَمَعُ الْمالُ اِلاّ بِخِصالِ خَمْسٍ: بِبُخْلٍ شدیدٍ، وَاَمَلٍ طَویلٍ، وَحِرْصٍ غالِبٍ، وَقَطیعَةِ الرَّحِم، وَایثار الدُّنیا عَلىَ الْاخِرةِ.

هیچ ثروتى گرد نمى‏آید مگر با پنج خصلت: بخل شدید، آرزوى دراز، حرص غلبه کننده، گسستن پیوند خویشاوندى، و از دست دادن آخرت در برابر گرفتن دنیا.

2. قالَ (ع): لِلْإمامِ عَلاماتٌ: یَکُونُ اَعْلَمُ النّاسِ، وَاَحکَمُ النْاسِ، وَاَتْقَى النَّاسِ، وَاَحْلَمُ النَّاسِ، وَاَشْجَعُ النَّاسِ، وَاَسْخَى النَّاسِ، وَاَعْبَدُ النَّاسِ.

براى امام نشانه‏هایى است: او داناترین، دادگرترین، باتقواترین، بردبارترین، شجاع‏ترین، سخاوتمندترین و عابدترین مردمان است.

3. قالَ (ع):صَدیقُ کُلِّ امْرَءٍ عَقَلُهُ وَعَدُوُّهُ جَهْلُهُ.

دوست هر مردى عقل او است و دشمن او نادانى او است.


4. قالَ (ع): مَنْ حاسَبَ نَفْسَهُ رَبَحَ وَمَنْ غَفَلَ عَنْهَا خَسِرَ.

آن کسى که نفسش را محاسبه کند، سود برده است و آن کسى که از محاسبه نفس غافل بماند، زیان دیده است.


5. قالَ (ع): لا یَسْتَکْمِلُ عَبْدٌ حقیقةَ الایمانِ حَتَّى تَکُونَ فیهِ خِصالُ ثَلاثٍ: اَلتَّفقُّهُ فِى الدّینِ وَحُسْنُ التَّقْدیرِ فِى الْمَعیشَةِ، وَالصَّبرُ عَلَى الرَّزایا.

هیچ بنده‏اى حقیقت ایمانش را کامل نمى‏کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین‏شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبت‏ها و بلاها.

***

پ.ن: سلام به همگی

و ناگهان چه زود فراموش میشویم! خواستم یه پست سپاس بذارم و از همه دوستانی که تا الآن بودن و هستن تشکر کنم، ولی دلم نیومد... نمی خوام بذارم برم... میخوام باشم و مثل قبل همه بچه ها اینجا جمع بشن و درد و دل کنن...

فعلا نمی تونم به همتون سر بزنم... اگه دانشگاه یه سیستم بهم بده شاید قاچاقی هر از چند گاهی اومدم و به تک تکتون سر زدم... میخوام که بازم باشین... بازم بیاین و نظر بذارین...

به خدای مهربون کعبه می سپرمتون... التماس دعا

 

  • کبوتر سپید
اقراء باسم ربک الذى خلق ، خلق الانسان من علق ، اقراء و ربک الاکرم الذى علم بالقلم ... بخوان ... !

خدایت زمانى تو را فرمان خواندن داد که سیاهى جهالت و یأس بر آسمان قلب انسانیت سایه افکنده بود .

زمانى تو را دعوت به خواندن کرد که شب دیجور، براى فرار از سیاهى خویش به دنبال روزنى مى‌‏گشت .

زمانى که شکواى سبز درختان و گلایه ‏هاى زلال آبشار و اشک حسرت ابرهاى غم گرفته از نبودنت و در انتظار آمدنت غمگنانه ‏ترین تسبیح را با خدا مى ‏گفتند.

معشوق زمانى تو را فرمان خواندن داد که معصومانه ‏ترین فریاد انسان از پاهاى جستجوگر تاول زده‏اش قلب سخت ‏ترین صخره ‏ها را مى‏لرزاند.

معبود زمانى تو را دعوت به خواندن کرد که گوش دل تمامى محرومان تاریخ در انتظار شنیدن کلام تو لحظه مى‏شمرد.

تو زمانى لب به اجابت گشودى که فرشتگان را تاب نگریستن در جهلستان کفر زمین نبود.

معشوق لحظه ‏اى تو را یافت و برگزید که در جستجوى ظرفى به گنجایش بى نهایت، گل تمامى آدمیان را با محک علم لایتناهى خویش آزموده بود.

و تو که با خواندنت سرنوشت تاریخ را رقم مى‏ زدى و کشتى جاودانه هدایت را بر زلال فطرت انسانهاى همیشه، بادبان مى ‏کشید.

تو که با خواندنت شکوفه‏هاى امید را بر شاخه درخت وجود مى‏نشاندى، تو که با خواندنت عشق را جان دوباره مى‏بخشیدى.

تو که با خواندنت ایثار را توان ایستادن مى‏دادى.

تو که با خواندنت خورشید هدایت را از ظلمت « نه توى» جهالت بیرون مى‏کشیدى.

تو که با خواندنت غبار کهنه از چهره درد آلوده مستضعفین جهان مى ‏تکاندى و رمق در پاهایشان مى‏ ریختى و غرور در نگاهشان و خنده بر لبانشان، تو که با خواندنت مشیت بالغه‏ى خداوندى را پاسخى عارفانه مى ‏گفتى.

طبیعى بود که تأمل کنى و بلرزى آنچنانکه ضربان قلب تو را فرشتگان آسمان بشنوند.

طبیعى بود که عرق پیشانى تو را بالهاى تواضع جبرئیل بروبد.

طبیعى بود که فلق، سرخى آن لحظه چهره تو را به یادگار همیشه بگیرد چرا که تو تنها براى آن زمان و مکان نمى ‏خواندى.

تو خواندى ، آنچنان رسا که خون در رگ هاى منجمد محرومین تاریخ دواندى.

تو خواندى آنچنان شیوا که پشت خمیده مستضعفان با جوهر کلام تو استقامت یافت.

تو خواندى، آنچنان بلند که محکم ترین ستونهاى ظلم در دورترین نقطه تاریخ از کلام تو لرزید.

و تو آنچنان استوار خواندى که از وراى مظلومیت چهار ده قرن اکنون ما کلام تو را از حلقوم فرزندت شنیدیم .

و گوش به زبان و جان به آواى تو سپردیم.

آنچه ما را از خواب غفلت دیرینه برانگیخت، آنچه گره در مشت هاى ما انداخت و آنها را به هم گره کرد.

آنچه فریاد مظلومیت ما را به آسمان پاشید.

آنچه رمق شکستن پایه ‏هاى ظلم را در دستهاى ما انداخت.

همان کلام تو بود که از حنجره مبارک فرزندت طلوع کرد .

  • کبوتر سپید

محمود به حتم چیزى را از او مخفى مى کرد. این را او از نگاه نگرانش مى فهمید، از وى پرسید. محمود جوابى عجولانه داد و سعى کرد تا موضوع صحبت را عوض کند، طفره او از جواب، مسأله را بغرنج تر کرد، دیگر حتم پیدا کرد که برایش اتفاقى افتاده است. اما چه بود این اتفاق؟ نمى دانست.
مى دید که هر روز رنجورتر و ضعیف تر مى شود و فهمید که دردى لاعلاج به جانش افتاده است، دکترها چیزى به او نمى گفتند، اما مى دید که با محمود پچ پچ سؤال برانگیز دارند. محمود به او چیزى نمى گفت، همیشه وقتى درباره مریضى اش از او پرسش مى کرد با لبخندى زورکى و قیافه اى ساختگى که سعى مى کرد اندوهش را پنهان سازد. مى گفت: چیز مهمى نیست، یه بیمارى جزئیه، زود خوب مى شى ، بهت قول مى دم.

اما بیمارى او جزئى نبود، این را وقتى فهمید که از پاهایش قدرت حرکت سلب شده بود. فلج شده بود، شوهرش به اصرار سعى مى کرد به او بقبولاند که چیز مهمى نیست، اما او دیگر به حرفهاى محمود و قیافه ظاهراً شاد و آن لبخندهاى تصنعى او بى توجه بود. حالا مى دانست که در خزان زده بهار زندگى به زمستان سرد رسیده است، فهمیده بود که چون برگى از درخت جدا شود و بر زمین بیفتد.

مى دانست که مرگ به استقبالش آمده است. خیلى زود، زودتر از آن که تصورش را مى کرد. آخرین بار که معاینه شد، از نگاه سرد و پر یأس دکترها حقیقت را خواند. آنها به او چیزى نگفتند، اما محمود را به کنارى کشیده و به او گفتند:
ـ دیگه کارش تمومه. از دست ما کارى ساخته نیست. محمود تکیه اش را به دیوار داد و آرام سر خورد و بر زمین نشست. سرش را میان دستانش برد و نگاهش به کف اتاق خیره ماند، هیچ نگفت، اما درونش غوغایى بود، به یکباره از جا برخاست، خودش را به دکتر رساند و گفت: مى تونم با خودم ببرمش؟

ـ کجا؟

ـ مى خواهم ببرمش مشهد، دخیل امام هشتم(ع)

ـ این غیر ممکنه، حرکت براش خوب نیست.

محمود تقریباً فریاد کشید:

ـ شما که قطع امید کردین دکتر، شما که مى دونید مى میره، پس اجازه بدین، به جاى این جا با خودم ببرمش مشهد، بذارین اگه مى خواد بمیره، کنار قبر امام هشتم(ع) بمیره.

دکتر سرى تکان داد و گفت:

ـ براى ما مسؤولیت داره، ما نمى تونیم این اجازه رو به شما بدیم. محمود بازوى دکتر را گرفت و گفت:

ـ ولى من باید ببرمش. خواهش مى کنم دکتر!

ـ آخه یک جنازه رو مى خواى ببرى مشهد که چى بشه؟ محمود، خود را به آغوش دکتر انداخت، شانه هایش شروع به لرزیدن کرد. دکتر عینکش را جا به جا کرد. محمود با گریه گفت: فاطمه هنوز جوونه، دکتر! خیلى جوونه، هنوز زوده که بمیره، اونو مى برم مشهد، دخیل امام هشتم(ع) مى بندمش و از او مى خوام شفاش بده. امام مظلوم ما خیلى رؤوفن، مى دونم که دلشون به جوونى فاطمه مى سوزه، یه امیدى تو دلم مى گه که فاطمه تو مشهد شفا پیدا مى کنه. آره دکتر! فاطمه رو مى برم مشهد تا شاید ان شاء الله فرجى بشه و شفا پیدا کنه، خودش را از آغوش دکتر کند و نگاه بارانى اش را در نگاه خیس دکتر انداخت و پرسید: اجازه مى دید دکتر؟ دکتر از زیر عینک به گوشه انگشت شستش جلوى بارش قطره هاى اشک را گرفت، سرى تکان داد و گفت: باشه اونو ببر ان شاء الله که شفا پیدا مى کند.

خسته بود، خیلى خسته، همین بود که تا کنار پنجره فولاد نشست، به سرعت خوابش برد، خواب عجیبى دید، خواب آیینه هایى که او را حبس کرده بودند جانش به لبش آمده بود، خواست که فریاد بزند اما گویى گلویش را محکم گرفته بودند.
چشمانش را که بست، صداى مهیب شکستن آیینه ها را شنید، چشم باز کرد، نورى در نگاهش درخشید، حصار آیینه ها شکسته بود و دستى پر نور آیینه اى سبز را روبه روى نگاه او گرفته بود. تصور خودش را در آیینه دید، اثرى از درد در چهره اش دیده نمى شد، گویى سالم شده بود.

حسى غریب به جانش افتاده بود، دلش مى خواست صاحب آن دستان نورانى را ببیند و بر آنها بوسه بزند، از جا برخاست، روى پاهاى خودش پاهایى که تا لحظاتى قبل هیچ حرکتى نداشت، تحیر کرد به پاهایش نگاه کرد، سالم بودند، دستى بر آنها کشید، هیچ دردى احساس نکرد. از خوشحالى فریادى کشید و به هوا پرید.

با شفا یافتن او، صداى نقاره خانه برخاست. زنها به سویش دویدند، تا به خود آمد، بر امواج دستهاى زائران حرم بالا رفته بود. محمود به دستانى مى نگریست که فاطمه را بر خود داشت، فاطمه در امواج دستها فرو رفت، قطره اى اشک از گونه محمود بر پهنه صورتش فرو چکید، زانو زد و سجده کرد.

سجده شکر، سجده سپاس و تشکر از حضرت رضا(ع)

***

شاید از این به بعد کمتر از کمتر بیام نت

شاید کمتر بتونم واستون نظر بذارم... همین جا از همتون عذر میخوام... یکی رو می خوام که تو اداره ی وبلاگ بهم کمک کنه... خیلی خسته ام... خسته...

  • کبوتر سپید

1. نحوه سخن گفتن

خداوند در قرآن کریم می فرماید: به گونه ای هوس انگیز سخن نگویید که بیماردلان در شما طمع کنند بلکه سخن شایسته بگویید... .

افزون بر نازک نکردن صدا، زنان باید محتوای کلامشان نیز نیکو باشد و از وارد شدن در محاوره ای جدا پرهیز کنند.

در تفسیر نمونه درباره ی این آیه آمده است: بلکه به هنگام سخن گفتن، جدی و خشک و به طور معمولی سخن بگویید؛ نه همچون زنان کم شخصیت که سعی دارند با تغییرات تحریک کننده که گاه توام با ادا و اطوار مخصوصی است که افراد شهوتران را به فکر گناه می افکند.

2. لباس زن در خارج از منزل

امام صادق (ع) می فرماید: سزاوار نیست که زن با لباس خوشبو از خانه خارج شود.

اسلام به جمال زنان توجه کرده و زینت و آرایش او را برای همسر بسیار با ارزش شمرده است، اما علاوه بر آن زیبایی را در حفظ عفت و پاکدامنی می داند و آن را برای زنان شایسته می شمرد. پیامبر اکرم(ص) در روایتی، عفت و پاکدامنی را زینت زنان دانسته و می فرماید: "العفاف زینة النساء"

همچنین در روایتی دیگر می فرماید: بهترین چیزی که خداوند بنده اش را به آن زینت کرده، پاکدامنی در دین و دامن است.

در روایات اسلامی برای بسیاری از نعمتهای الهی زکات قرار داده شده است؛

زکات علم: انتشار آن

زکات شجاعت: جهاد

زکات بدن سالم: روزه گرفتن

زکات زیبایی: پاکدامنی

در روایتی حضرت علی (ع) می فرماید: در روزی تار و بارانی به همراه رسول خدا(ص) در بقیع نشسته بودم که زن سوار بر مرکبی عبور کرد. دست حیوان داخل گودالی اقتاد؛ در نتیجه، زن به زمین خورد. پیامبر(ص) چهره مبارکشان را برگرداندند. عرض کردند: ای رسول خدا! آن زن شلوار پوشیده است.

پیامبر اکرم(ص) سه بار فرمودند: خدایا! زنانی که از شلوار استفاده می کنند، مورد مغفرت قرار بده! ای مردم از شلوار استفاده کنید چرا که شلوار پوشاننده ترین لباسهای شما می باشد و با آن زنانتان را هنگامی که از خانه خارج می شوند، حفظ کنید.

شبیه این توصیه را حضرت علی(ع) نیز دارند: بر شما لازم است لباس ضخیم بپوشید؛ زیرا هرکس لباسش نازک است، دینش نیز همچون لباسش نازک و ضعیف است.

3. کفش زنان مسلمان

خداوند در قرآن کریم می فرماید: هنگام راه رفتن، پاهای خود را به زمین نزنند تا زینت پنهانشان معلوم شود و صدای خلخالی که بر پا دارند، به گوش رسد. همه به سوی خدا بازگشت کنید! باشد که رستگار گردید.

مفسران با توجه به شان نزول، سیاق و محتوا و آهنگ آیه قاعده کلی و ضابطه عامی داده اند که نهی از کوبیدن پا بر زمین، بیانگر نهی از هر چیزی است که توجه نامحرم را جلب کند و نگاه ها را بر انگیزد و زمینه فساد ایجاد کند.

امروزه زنان براساس این آموزه قرآنی، باید از پوشیدن کفش های پاشنه بلند صدادار که توجه دیگران را به آنان جلب می کند، بپرهیزند. افزون بر این پوشیدن چنین کفشهایی در نوع راه رفتن زنان و سنگینی در راه رفتن تاثیر گذاشته و ناخواسته حرکات بدنی نامناسبی را موجب می شود.

نگاه به زنان نامحرم؛ وسیله گمراهی (قابل توجه آقایون!)

نگاه به زنان بد حجاب آنان را به عمل خود تشویق می نماید. آنان از این که می بینند مورد توجه دیگران قرار گرفته اند، احساس رضایت می کنند. دین اسلام مردان را از نگاه به نامحرم بازداشته است؛ زیرا زنان بی اعتقاد و بی مبالات خطرهای فراوانی برای افراد با ایمان دارند و در حقیقت، شکارگاه و دامهای شیطان هستند.

رسول گرامی اسلام(ص) می فرماید: مطمئن ترین اسلحه برای شیطان، زنان هستند.

زنان بی ایمان که خود را می آرایند وبه عشوه گری و طنازی می پردازند و در صدد دل ربایی از افراد هستند، به آسانی در ماموریت شیطانی خود در برابر سست ایمانان موفق می شوند. بنابراین شایسته است در صورت مواجهه با چنین زنانی، انسان خود را کنترل نموده و به راحتی اسیر چنین وسوسه های شیطانی نشود.

رسول گرامی اسلام(ص) می فرماید: برای هر عضوی بهره ای از زناست و زنای چشم، نگاه بد (چشم چرانی) است.

در مقابل امام صادق (ع) فرمودند: کسی که نگاهش به زن بیگانه ای بیفتد وبرای این که گناه نکند، دیده اش را به سوی آسمان بیندازد و یا آن را ببندد، خداوند همان لحظه، حورالعینی را به ازدواج او در آورد.

در مناجات شعبانیه آمده است: خدایا! قدرت دوری از معصیت را ندارم، مگر زمانی که محبت خودت را در دلم زنده و فروزان گردانی.

***

پ.ن: سلام به همگی

بالاخره امتحانام تموم شد ... خدا رو شکر

ببخشید که این پست یکم طولانی شد[تشویش]... دوستانی که عجله دارن میتونن فقط تیترارو بخونن!

التماس دعا

  • کبوتر سپید