خودتان که بهتر می شناسیدم. وقتهای دلتنگی! امروز هم که به عادت دلتنگی های معمول داشتم به خدا میسپردم تا
سلامم را برساندتان؛موقعی که شروع کردم: اَللهمّ صَلّ علی علیّبنِموسَیالرّضا المرتضی...
به علیّبنموسَیالرّضا
المرتضی که
رسیدم، هی اسمتان را تکرار کردم و تکرار کردم؛
علیّبنموسَیالرّضا المرتضی، علیّبنموسیالرّضا المرتضی، علیّبنموسیالرّضا المرتضی... شیرین بود؛ خیــــلی....
دلم نمیآمد بروم فراز بعدی و بگویم؛ «الامامِ
التّقیّ النّقی و حجّتک عَلی مَن فوقَ الارض و مَن تحت الثّری...».
دلم نمی خواست
زود تمامش کنم.و هر کلمه را زود خرجش کنم! آخر می دانید آرام می شوم.انگار فرشته
ها سراغم را
می گیرند وقتی دهانم معطر می شود به ذکر نامتان.خیلی راست است زیارت جامعه آنجا که میخوانیم؛ فَما اَحلی اَسمائکم.
راست است اسمهایتان خیلی شیرین است خیـــــــــــلی...