السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب با موضوع «حکایات» ثبت شده است

 عید فطر

عید فطر سال دویست و دوم هجرت نزدیک است.

هنگام غروب یکی از روزهای آخر ماه رمضان می باشد، که فرستاده ی مامون بر امام رضا (ع) وارد می شود و پیام خلیفه را تسلیم می نماید:

- امیرالومنین از شما خواسته است که نماز عید فطر را به جای آورید.

امام به فرستاده ی مامون چنین پاسخ می دهد:

- شما شرایطی را که میان خودمان قرار گذاشته ایم، می دانید. پس من را از اقامه ی نماز معذور دارید.

فرستاده به حضور مامون باز می گردد و فردا با پیامی جدید از طرف او خدمت امام می رسد و می گوید :

- خلیفه عقیده دارند که اگر شما بر مردم نماز بگزارید، آنها فضیلت و ارزشتان را بیشتر خواهند دانست.

امام رضا (ع) باز هم از پذیرفتن این دعوت، سر باز می زند؛ اما مامون به شدت اصرار و پافشاری می کند.

عاقبت امام می پذیرد؛ ولی ناخشنودی خویش را نیز اعلام می دارد:

- بیشتر دوست دارم که از این کار معاف باشم؛ اما اگر او نمی پذیرد، ناچار این کار را انجام می دهم. به مامون بگویید که من برای اقامه ی نماز عید، مانند رسول خدا (ص) و امیر المومنین علی (ع) بیرون خواهم آمد.

مامون پس از آگاهی بر شرایط امام، آنها را پذیرفته و می گوید:

- هر طور مایل هستید، بیرون بیایید.

به رسم خلفای عباسی که در هر سال، امام جماعت با تمام زیور آلات و دم و دستگاه چشم پر کن حکومتی بر مرکب گرانقیمت مخصوص سوار شده و در حلقه محاصره ی افسران و بزرگان حکومتی به مصلی می رود، برای امام نیز چنین تدارک می بینند.

هرچند که مامون شرایط امام را پذیرفته و اکنون نیز آنها را به یاد دارد؛ اما امید بر این دارد که امام رضا (ع) بدنبال خروج از خانه، تحت تاثیر آن همه تشریفات عظیم قرار گرفته و همچون خلفای غاصب و ستمگر رهسپار مصلی گردد.

امام، غسل عید فطر را در خانه ی خویش به جای آورده و سپس در دهلیزی که نزدیک در است، ظاهر می شود.

پیراهن سفیدی بر تن، که دامن بلند آن بر کمر گره خورده است.

عمامه ای سفید رنگ بر سر بسته شده که دو طرف آن از سینه و پشت گردن آویزان می باشد.

پاها برهنه هستند...

وقتی امام پای از خانه بیرون می گذارد و شخصیتهای لشکری و بزرگان کشوری مجهز و مسلح، به طور کامل وضعیت او را مشاهده می کنند، ناگهان به خود می آیند.

ظاهر آراسته ی آنها هیچگونه شباهتی با ولایتعهد حکومت اسلامی ندارد!

کارگزاران حکومتی با یکدیگر زمزمه می کنند...

لباسی اگر اضافه بر تن است، به گوشه ای می افکنند و به هرگونه که ممکن است سعی می کنند خود را همرنگ امام هشتم جلوه دهند.

در میان این شور و غوغا و هیاهو، فریاد رسای امام برای سومین بار به تکبیر بلند می شود:

- الله اکبر!

غریو پاسخ مردم، شهر مرو را به لرزه می اندازد:

- الله اکبر!

شهر مرو، یکپارچه به حرکت درآمده و به همراه امام، سوی مصلا می رود.

"حسن بن سهل" می بیند اگر امام با همین وضع کار را ادامه داده و به مصلی برسد و سپس بخواهد با مردم سخن گوید، بیگمان تمام شهر مرو از خواب غفلت خویش بیدار خواهند شد و ...

مامون وقتی حالت مضطرب وزیر خویش را می بیند، سرآسیمه شده و می پرسد:

- خدا تو را مرگ رساند، اگر هرچه را در دل داری زود بر زبان نیاوری!

حسن، رنگ باخته و به لکنت زبان می گوید:

- ای امیر المومنین! اگر رضا (ع) بدینگونه به مصلای شهر برسد، فتنه و آشوب می شود... ما همه بر جان خویش بیمناکیم...

مامون پیکی می فرستد... پیکی که شتابان است و با چوبدستی خود مردم را کنار  می زند، به تاخت و همانطور سوار بر اسب، دستخط مامون را به امام می رساند:" ما دانستیم که شما را به زحمت انداختیم، و دوست نداریم که به شما رنجی برسد؛ پس باز گردید. همان کسی که قبلا با مردم نماز می خوانده، نماز را برگزار خواهد کرد."

امام که برنامه ی بیدارگرانه ی خویش را موفق تشخیص داده است، بلافاصله دستور می دهد تا کفشهایش را بیاورند. سپس بر مرکب خویش سوار شده و به سوی خانه اش حرکت می کند.

گزارش نماز عید فطر که به مامون می رسد، او را نگرانی عمیقی فرو می برد:

"امروز، وضع مردم مرو بسیار آشفته بود. آنها صحبتهای ناراحت کننده ای میان خودشان مبادله می کردند و صفوف نمازشان، به نظم نپیوست."

بر گرفته از کتاب عاشقان بپاخیزید (رضا شیرازی)

 *عید سعید فطر بر همگان مبارک*

  • کبوتر سپید