دیگرانی هم بودند توی خانه تا بروند پشت در، اباحفض را از تصمیمش منصرف کنند! توی آن خانه مردانی بودند که صدای خشمناک دومی را شنیده بودند وقتی آمده بود علی را برای بیعت به مسجد ببرد...اما این فاطمه بود که شاید حضورش و کلامش میتوانست آنهایی که پشت در بودند را منصرف کند...
وقتی پای علی به میان می آمد دیگر خودی نمی ماند، بعد از جنگ احد وقتی نود زخم کاریِ پسر عم اش را دید قول داده بودَش!
گفته بود "جبران می کنم"
وقتش رسیده بود از حرمت و حریمش مایه بگذارد، از اعتبار و آبروی پاره تن پیامبر (ص)
دفاع از علی برایش واجب عینی بود...
همه چیز برایش در علی خلاصه می شد؛ حرمت، آبرو، اعتبار...
حتی اگر نگه اش ندارند، حتی اگر بشکنندش، حتی اگر بعد از دقایقی بلند بگوید:"یا فضّه خذینی..."
علی ارزشش را داشت، امامش بود.. آقا و مولایش...