دسته گل رضوی
ناقل: آیة الله وحید خراسانی
مدتها بود که این سؤال، ذهنم را به خود مشغول کرده بود که این عالم بزرگ و عارف خود ساخته " حاج شیخ حبیب الله گلپایگانی" چگونه به این مقامات معنوی دست یافته است؟! چطور شده که دست مسیحایی پیدا کرده است؟ در دست راست او چه سری نهفته است که هرگاه به هر عضو دردمند و آزرده ی هر بیماری می کشد، دردش را خاموش می کند و نقصش را برطرف؟! حتی بیماران سرطانی را با یک دست کشیدن، شفا می دهد، بدون نیاز به هیچ دارو و درمانی! از اینها گذشته، چرا دست چپ او، چنین خاصیتی ندارد؟!
بالاخره آن روز که به خدمتش رسیدم و فرصتی دست داد، همین سئوال را مطرح کردم. پلک هایش را برای لحظاتی با رضایت بر هم نهاد، لبخندی بر لبان میهمان کرد، آخرین قورت چایی را بالا کشید و در حالی که داشت استکان را بر زمین می گذاشت، شروع به تعریف کردن:
- چند روزی بود که بد جوری مریض بودم و افتاده بودم روی تخت بیمارستان و روز به روز هم داشت حالم بدتر و وخیم تر می شد. درد، همه ی وجودم را تسخیر کرده و امانم را بریده بود. دیگر بی طاقت شده بودم، مخصوصا که چند شب نتوانسته بودم قبل از اذان صبح در کنار ضریح آقایم امام رضا (ع) حاضر شوم و آقا را زیارتکنم. دلم شکست. همانطور که بر روی تخت دراز کشیده بودم، به زحمت بلند شدم و رو به سمت حرم آقا نشستم و عرض کردم:
" آقا جان! چهل سال است که هر شب، قبل از اذان صبح می آیم پشت در حرمت، درحالی که هنوز درهای حرمت بسته است و همان پشت درهای بسته می ایستم و نماز شب می خوانم. هیچ وقت هم این برنامه را ترک نکرده ام حتی در سردترین و پر برف ترین شب های زمستان و گرم ترین و غیر قابل تحمل ترین شب های تابستان! همیشه اولین کسی بوده ام که پا در درون حریم حرمت می گذاشته است. اما حالا چند روز است که این توفیق از من سلب شده است. نه این که فکر کنی دلم نمی خواهد به پابوست بیایم، نه، ولی با این وضع مریضی که نمی توانم. حالا دیگر نوبت شما است، ببینم برایم چه کار می کنید... ."
هنوز حرفهایم به آخر نرسیده بود که ناگاه دیدم در داخل یک بستان زیبا، معطر و پر از گل و بلبلم! تختی زیبا، مرصع و مزین در درون باغ بود و دور تا دورش را گل های زیبا، رنگارنگ و متنوع احاطه کرده بودند. آقا، امام رضا (ع) هم نشسته بودند بر روی آن و من هم در کنارش بودم. آن وقت آقا دست بردند و از گل های اطراف خود، یک دسته گل چیدند و بی آنکه کلمه ای حرف بزنند، آن را همراه با نگاهی سرشار از لطف و محبت به من دادند. من هم که مات و مبهوت جمال دل آرای آقا و فضای بهشت گونه ی آن باغ شده بودم، بی آنکه بتوانم کلمه ای حرف بزنم و یا حتی تشکر کنم، دست راستم را دراز کردم و گل ها را از دست مبارک آقا گرفتم و ناگاه همه چیز از نظرم ناپدید شد. دیدم دوباره بر روی تخت بیمارستان هستم و همه ی وجودم دارد درد می کند. ناخودآگاه دستم را گذاشتم بر روی بخش دیگری از بدنم که گذاشتم متوجه شدم درد آنجا هم از بین رفت. بر هر کجای بدنم که دست می گذاشتم خوب می شد، خوبِ خوب.. همه ی آثار بیماری هم از بین می رفت. خوشحال شدم و در پوستم نمی گنجیدم. رفتم دستم را بر روی بدن یک بیمار دیگر که داشت از درد می نالید، امتحان کردم. بلافاصله ناله اش متوقف شد و بیماری اش از بین رفت. دست به بدن هر بیماری می کشیدم خوب می شد، حتی بیماران سرطانی!
- ۸۷/۰۷/۰۹
از اما رضا مخوام حاجت همه رو بده یه نیم نگاهی هم به من بندازه خیلی محتاجم التماس دعا
خیلی وبتون قشنگه