آمد و رفت...
دیده بانان! به چه گرمید؟ خبر، آمد و رفت... نیمه ی شب، خبر داغ سحر آمد و رفت
نه نویدی که امیدی، نه طلوعی... سحری نه هلالی که خیالی به نظر آمد و رفت
زلف وا کرد همان دست که زد شانه و بست نه سلیمان؛ تو بگو شانه به سر... آمد و رفت
گفته بودند که یک باره می آید. آمد! آمد و رفت... درست عین خبر آمد و رفت!
گفته بودند می آید ولی از راه دگر به طریقی دگر از راه دگر آمد و رفت
یوسف گم شده هرگز ز سفر بازنگشت بوی پیراهنی از او به سفر آمد و رفت
لحظه ی آمدنش عمری و الباقیِ عمر، نفسی بود که با خون جگر آمد و رفت
ای فرزند اقیانوسهای سرشار از جود و نجابت!
ای فرزند دریاهای بخشش و کرم!
ای فرزند ماه های روشن و تمام!
ای فرزند چراغهای تابان!
ای فرزند شهابهای درخشان!
ای فرزند ستارگان تابان!
ای فرزند راه اهی آشکار و عیان!
ای فرزند آیین های مشهور!
ای فرزند نشانه های بیّن!
ای فرزند معجزات موجود!
ای فرزند دلایل مشهود!
ای فرزند صراط مستقیم!...
کاش می دانستم که کدامین زمین، کدامین خاک، جای پای توست!
تو کجایی؟ عزیز دل!
چه سخت است بر من که همه را ببینم، جز تو!
چه سخت است بر من که هیچ ترنمی، هیچ صدایی، نجوایی از تو نشنوم!
- ۸۷/۱۲/۱۷