پستی از سال پیش برای سال بعد!!!
چندی ست که با یار، کسی کار ندارد
در ســینه کـــسی آیـــنه انـــگار ندارد
از بوی بهاران خبری نیست جهان را
بر مـــاندن گـــل یـک نفر اصرار ندارد
در شهرخموشان همه شب گوش به زنگم
در حـــسرتِ یـــک ســـینه که زنـــگار ندارد
در شهر به دیوانگی ام شهره که یارم
زنـــدانی قـــصری ست که دیوار ندارد
ای بی خبران! با که بگویم غم دل را؟
ایـن جا –عجبا!- عشق، خریدار ندارد
من خسته ز هشیاری و مردم همه در خواب
کـــس حـــوصله ی دیـــده ی بــــیدار نــدارد
با بــانگ اذان پـــرده از آن آیـنه بردار
-ای یار!- که دل، طاقتِ بسیار ندارد
بهاران از کجاست که روح روییدن و سبز شدن ناگاه در تن خاک مرده پیدا می آید؟ و از کجاست که روح شکفتن ناگاه از تن چوب خشک، چندین برگهای سبز و شکوفه های سفید و آبی و زرد و سرخ بر می آورد؟ با بهاران روزی نو می رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو. اکنون که جهان و جهانیان مرده اند آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد.
«و یحیی الارض بعد موتها»
*سال نو مبارک*
- ۸۸/۱۲/۲۵