السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بابای منم میگفت ...

پنجشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۸۹، ۰۸:۵۲ ب.ظ

 عباس گوشی بدست با موبایلش حرف میزد و می گفت:"چرا گریه میکنی بابا جان؟ صدات قطع وصل میشه. یه جا وایسا صداتو بشنوم. چی شده؟ دکترا چی گفتن؟ و ..."

ظاهرا داشت با پدرش حرف میزد.

پدرش پشت گوشی میگه:"دکتر ... عمل ..."  و دیگر صدایی شنیده نمیشود و تلفنش  آنتن نمیدهد.

پنج روز تا عاشورای حسینی زمان باقی مانده بود. پدر عباس خواهرش را که سرطان داشت برده بود یکی از بیمارستانهای تبریز همانجا پدرش ناگهان دچار دردی شدید در ناحیه راست کمرش میشود و تحت مداوا قرار میگیرد و همون روز ارجا میدهند به یکی از بیمارستانهای تبریز برای سی تی اسکن و آزمایش. اما ظاهرا مشکل جدی تر از آن چیزی بود که فکرش را میکرد. حالا پدر دقیقا مثه بچه ها شده بود و از اینکه دکترها گفته اند باید عمل شوی شدیدا هراس داشت و این هراسش نه بخاطر خودش بلکه بخاطر مسولیتهای سنگینش در قبال دیگران بود بخاطر کارهای ناتمامش بود و گرنه دنیا با همه لذتهایش هیچ ارزشی برایش نداشت. عباس بعد از شنیدن صدای ناراحت پدر  آنقدر نگران میشود که بلافاصله از محل کارش بسمت تبریز حرکت می­کند. آنجا پدر و عمه اش را میبیند و با دکتر صحبت می­کند. دکتر با توجه به روحیه مضطرب پدر  توصیه کرد قبل از عمل حتما از لحاظ روحی باید آماده شود. اما پدر این مردی که در بیست سالگی بعد از فوت پدرش مسولیت پدر بر گردن گرفته بود و خواهران و برادرانش را با جان و دل پرورده بود این پدری که همه به سراغش میامدند و دردل میکردند و هرگز دیده نشده بود که پدر سراغ کسی برود و دردل کند. اما ایندفعه باید چنین میشد یعنی حتما باید کسی با پدر لجوج و یک دنده حرف میزد. سخت بود پناهگاه شدن برای یک پناه دهنده، سنگ صبور شدن برای سنگ صبور و اینکار نشدنی بود. پدر در عمق اندوههایش لبخندی میزند و رو بخواهرش می گوید :"پسرم را میبینی؟ یعنی اینقدر ضعیف جلوه کرده ام؟". خنده ­ای می کند و رو به عباس می کند و می گوید:"از دکتر چند روزی وقت بگیرید میخواهم بروم سراغ طبیب دلم و بعد میام پیش دکتر".

هیچ کس نمیدانست کجا میخواهد برود و طبیب دلش کیست و کجاست؟ از همانجا عباس را شهرستان میفرستد و خودش با خواهرش تبریز می ماند. قبل از حرکت رو به عباس می کند و می گوید :"بابای منم می گفت آقا امام رضا(ع) مریضا رو شفامیده دوای درد مردمو از طرف خدا میده".

‹برای سلامتی همه دعا کنیم›

  • کبوتر سپید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی