خرمشهر را خدا آزاد کرد ...
سه شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۰، ۰۳:۳۹ ق.ظ
به سرم زد که نامه بنویسم، به تو که پلک هات سنگین است
چشم هایم به واقعیت ها ، بی تو اما همیشه بد بین است
من تصور نمی کنم هرگز، پدرم توی جنگ مرده ولی
مادرم گفته شهر می داند ، روح بابا کنار پوتین است
مادرم فکر می کند که مرا، می تواند شبیه کودکی ام
لا به لای دروغ های قشنگ، بفریبد اگرچه غمگین است
تف به این زندگی که می خوابم ، تف به این زندگی که بیدارم
پدرم زیر تانک مرده اگر، سفره ی ما هنوز رنگین است
فکر هایت همیشه قلابی است، دست هایم هنوز می لرزد
چشم هایم شبیه خرمشهر ، سال ها می شود که خونین است !
شاعر: آزاده بشارتی
- ۹۰/۰۳/۰۳
آبی آسمان که میبینم و میدانم نیست
و خدایی که نمیبینم و میدانم هست
دکتر علی شریعتی
سلام
وبلاگ زیبایی داری
خیلی قشگ مینویسی
واقعا خوشم اومد
به من هم سری بزن
درکلبه تنهایی من جای شما خالیست
تو شهر ما
امام رضا فقط مریضا رو شفا نمیده
آرام دل های بی قراره
درمون هر درد و هر چی غمه
الهی غربون بزرگیش برم