اعتکاف؛ تولدی دوباره
برای سومین بار دل کندم از شهری که پر بود از هجوم هجو ها و نابسامانی ها
پر بود از غبار و همهمه و دل بستن ، دل بستن به قید و بند هایی که پاهایم را می فشرد به زمینی که نمی گذارد پیش تو بیایم
دعوت شدم
تو مرا صدا زدی ...
آمدم به خانه ات معبود من ؛ گفتند اعتکاف حج فقراست ...
از میان تمام آدم های شهرم کشیده شدم به خانه ات ، به خانه ای که فقط من بودم و تو ... به دور از هر زرق و برقی
ساده و صمیمی
دلم را آوردم تا از همجواری با آیه آیه کتاب بی بدیلت صیقلی اش کنم
تو را به اسماء پاکت صدا زده ام
الغوث الغوث سر دادم
به عمه سادات متوسل شده ام تا دستان پر زخمم را بگیری و مرا به آسمان لایتناهی ات دعوت کنی
قلبم را که پر بود از دردهایی که نمی شود شمرد به در خانه ات آوردم، اشک ریختم،نجوا کردم غصه هایم را ،نداشته هایم را،شکایت هایم را آرزو هایم را و تو چه صبورانه و مهربانانه شنیدی و به گوش جان پذیرفتی و مرهم نهادی اش ....
و چه عاشقانه گناهانم را به ازای سفری پر معنا خریدی
الحمد الله رب العرش العظیم ....
- ۹۰/۰۳/۲۹
از کبوتر رضوی عزیز هم برای اینکه چنین لانه ای را برایم ساخت تا بتوانم در کنارش درد های دلم را برای خدای بزرگمان و امام خوبی ها بنویسم تشکر می کنم ... کبوتر رضوی نازنین از تو هم متشکرم
التماس دعا