زخم کهنه
« السلامعلیک یا علی بن موسیالرضا... اشهد انک قد اقمت الصلوه و...»
این چه ظلمى است که بر تو رفته و دشمن با تو چه کرده است که ما از وراى صدها سال، وقتى در کنار ضریح عشق آفرینت زانو میزنیم، باید شهادت دهیم که تو اقامه نماز کردى و ایتاء زکات! باید شهادت دهیم که تو آمر به معروف و ناهى از منکر بودی.این چه شهادتى است که مظلومیت تو در آن موج میزند!مگر نه تو خود نماز مجسم بودی؟مگر نه نماز در دستهاى تو قامت میبست؟مگر نه قیام و قعود جهان، چشم و گوش به مکبر مژگان تو دوخته بود؟مگر نه سجود، تموج دل دریایى تو بود؟ مگر نه معروف، رضاى تو بود و منکر، خشم و غضب تو؟مگر نه شما جایى میان خالق و مخلوق بودید و واسطه فیض؟«نزلونا عن الربوبیه و قولوا فینا ما شئتم» مگر کلام شما نبود؟پس چیست راز اینگونه سلام گفتن بر تو؟ راز شهادت به اقامه نماز تو و ایتاى زکات تو؟ راز شهادت به عبادت تو، تا رسیدن به سرمنزل یقین؟توان برگرفتن این مُهر، توان گشودن این راز در درستهاى ما نیست.اما پیداست هم که این راز، تنها راز تو نیست؛ راز پدران توست و راز فرزندان تو.سرچشمه این راز زلال، در محراب مظلومیت على است (علیهالسلام)؛ آنجا که شهادتش در محراب، مردم مرعوب و گنگ را به تعجب وامیدارد که مگر على نماز میخواند؟و این راز از جنس همان رازى است که با جگر سوخته امام حسن (ع) به طشت میریزد، اما هیچ دلى نمیلرزد و هیچ اشکى نمیریزد.و این راز از سنخ همان رازى است که وقتى عشق رسولالله (ص) بر سرنیزهها، خارجى معرفى میشود، هجوم بیرحمانه سنگ از بامهاى جهالت و کنگرههاى قساوت، بر هویت خورشید تکرار میگردد.و این همان رازى است که در گریههاى سجاد(ع) موج میزند.و این همان رازى است که امام باقرِ(ع) جوان را بی هیچ دغدغه واکنشی، از میان مردم میرباید.و این همان رازى است که همه عمر صادق آل محمد را به محو گذشتههاى محرف و غبارآلوده صرف میکند.و این همان رازى است که بر جنازه ستم کشیده امام صابر(ع)- امام کاظم- فریاد میکند: «هذا امام الرفضه». دشمن چه کرده است با شما آلالله؟ چه تصویرى از شما در ذهن عالمیان کشیده است که ما شیعیان هم از وراى صدها سال، باید به نماز خواندن و زکات دادن شما گواهى دهیم؟این است که در زمان ولادت تو هم که ولادت عشق است و تجلى اسماى حسناى خداوند بر زمین، اشک چشمهایمان خشک نمیشود و سنگینى غم جانمان کاستى نمیپذیرد.خدا ظهور قائمتان را نزدیک فرماید تا این زخم کهنه چند ساله را مرهم و درمانى جانانه باشد.
آمین
- ۹۰/۰۷/۲۶
آهوی جانم خسته و زار و پریشان
در مرغزار زندگی می گشت حیران
در سبزه زار هستی ام خوش می خرامید
از شاخسار عمر غافل خوشه می چید
از چشمه سار عیش لختی جرعه نوشید
گاهی فراز کوه نخوت پای کوبید
شیطان غفلت قصد صید آهویم کرد
دامی به پیش پای آهویم بگسترد
دام گنه را در خفا گسترد صیاد
آهوی جانم بی خبر در دامش افتاد
روحم ز پا افتاده نالان است و محبوس
گوید که عمرم رفت از کف آه وافسوس
ناگه نسیمی خوش وزید از بوستانها
شمسی بتابید از فراز آسمانها
این مشک و عنبر گوئیا از کوی یار است
آری صبا این بوی گیسوی نگار است
خورشید رخشان گشته از رخسار نیکوش
بد سبزه زاران طره ای از تاب گیسوش
مولای من ای ضامن آهوی صحرا
ای ملجا و ای محرم و آرام دلها
بنگر درون سینه ام دردی نهان است
سری که رخشان در نهان شیعیان است
این سر همان عشق علی و آل طاهاست
این عشق پاک شیعه بر اولاد زهراست
این صید گر در دام شیطان اوفتاده است
صیاد بر حلقش گر اینک پا نهاده است
عشق ولایت در درونش گشته جاری
آیا سزد او را به صیادان سپاری
فریاد زد مولا به شیطان، دست بردار
آورده او بر ما پناه، او را میازار
این آهوی زار و پریشان شیعه ماست
او را رها کن، لطف و احسان پیشه ماست