دل تنهامو آوردم بایه دنیا دلخوشی، کمتر ازآهو که نیستم میشه ضامنم بشین؟
4 سالم بود
از مادرم پرسیدم چرا من .... ؟
گریه کرد!
پدرم سرش را پایین انداخت !
و خوب فهمیدم برای آنچه تو مقدّر کرده ای "نباید" چرایی را مطالبه کنم
فهمیدم باید یاد بگیرم، کنار بیایم
باید یاد بگیرم زندگی کنم
باید یاد بگیرم بندگی کنم
شکرت را کنم....
نگاهم را عوض کردی
قد دغدغه هایم را بالا بردی
آدم هایت را شناساندی ام
و حالا امروز؛
بعد از این همه سال
بهترین و شیرین ترین عیدی را، پیش پیش به من دادی !
لحظه تحویل سال، در کنار امام رئوف، حالم "حتما" " به بهترین حال متحول می شود....
قدّ یک دنیا برایت حرف دارم و بغض آقا جان
خودتان بهتر می دانستید
هیچ چیز نمی توانست، بهتر از این، مرهم این دلِ زخمی باشد
الهی شکر ....
پ.ن: چقدر دل انگیز است که از سر شوق و عشق برای یک نفر خاص و مقرّب به درگاه الهی بنویسی و آنوقت
جواب بگیری.دعوتت کند به خانه اش. امیدوارم لایق باشم ....
به امید خدا لحظه تحویل سال مشهد الرضا هستیم و حتما" دعا گویتان خواهم بود. شما هم دعایمان کنید که سخت
محتاج به دعایم... پیشاپیش سال نو مبارک
- ۹۱/۱۲/۲۶