برنگشت...
شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۲:۰۱ ق.ظ
هر دلی آمد کنار تو از اینجا برنگشت
گرچه مجنون بود... اما سوی لیلا برنگشت
یک نفر میخواست با گنبد نظر بازی کند
جلد شد.. دیوانه شد.. دیوانه اما برنگشت
زائری که هیچ همراهی به جز اشکش نداشت
بعد از اینکه اشک ها را ریخت تنها برنگشت
در کنارت مثل یک ماهی درون آب بود
بی تو بودن را نفهمید آخرش تا برنگشت
صبح.. بیماری دخیل پنجره فولاد شد
تو شفا دادی.. ولی آخر سروپا برنگشت
دوستم را اولین باری که آوردم حرم
تا دم ِ برگشت با ما بود.. با ما برنگشت
راستی آقا همان آهو که ضامن بوده ایش
آخرش برگشت پیش مادرش یا برنگشت؟!
مصطفی عمانیان

پ.ن: این شعر رو یکی از کاربران محترم بلاگ برام ارسال فرمودن. از همین جا از ایشون تشکر می کنم و انشا الله
اجرشون با خودِ خودِ خودِ خدای بزرگ
پ.ن : امروز،14 اردی بهشت روز ملّی پرورش استعدادهای درخشان، روز سمپاد نامگذاری شده. این روز رو
خدمت تمام تیزهوشان کشورمون تبریک و تهنیت عرض می کنم و امیدوارم به حق امام رئوف سعادت دنیا و آخرت نصیبشون بشه ...
التماس دعا
اجرشون با خودِ خودِ خودِ خدای بزرگ
پ.ن : امروز،14 اردی بهشت روز ملّی پرورش استعدادهای درخشان، روز سمپاد نامگذاری شده. این روز رو
خدمت تمام تیزهوشان کشورمون تبریک و تهنیت عرض می کنم و امیدوارم به حق امام رئوف سعادت دنیا و آخرت نصیبشون بشه ...
التماس دعا
- ۹۲/۰۲/۱۴
یادش بخیر یه مدت کاربرای بلاگ شما چقدر خاطره از مشهد براتون می فرستادن
شعر زیبایی بود . خدا به اینترنت و تلاش تون برکت بده
خواهر ;-) و دستتون رو روز محشر پر کنه
و همین طور به این کاربر محترم خیر و خوشی و عاقبت بخیری ...
خوبِست یا بازم بوگوم ؟ :)
التماس دعا :*