سبحانک یا نور
جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۱۶ ب.ظ
با اینکه برف روی تک تک برگ هاش نشسته بود اما باز ساقه های شمعدانی ام بلند شده و برگ هایش تُنُک.
داشت از بی نوری می مُرد... اما خسته نمی شد از تلاش... هـــــــــــی خودش را می کشاند بالا.... می کشاند بالا....
نور گدایی می کرد و می کند
بی قواره شده، عوضش هر روز از بی کرانه خورشید شاید به قدر ذره ای رِزقش بشود.
من ولی به قدر همین شمعدانی هم عزم ندارم!
که خودم را بکشانم بالا، که نور گدایی کنم
که دلم از بی نوری نمیرد...!
" در ظلمت ِ من پنجره ای باز کن از نور"
گاهی بعضی جملات آدم رو تکون میدن. این جملات هم همینطور.....