السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یا امام رئوف (ع) .... منتظریم


  • کبوتر سپید

پناه می برم به تو...

به تو از تمام جغرافیای دنیای بد اخم ها و فکر می کنم چه آرام است یادم با نامت .

پناه می آورم به تو...

بعد از هرباران،بعد از هر زخم ،قبل از هراتفاق ،بعد از هر حادثه

و بگو جز تو ،چه کسی می تواند مرهم باشد بر این دل خسته ام؟

پناه می برم به نامت ،به یادت و هرچه که مرا جداسازد از ناامیدی....

مرا ببر به اتفاق های خوب ، ساعت های ناب 

 آن روزها که دلشوره هایم بزرگتر از فاجعه نباشد

و مرا بیاور به اکنون ، به باور آنکه خوب می شود لحظه ها

و درست می شود اندام حقیقت .

پناه می برم به تو تا آنچه که نباید بایدم شود

و آنچه که باید نباید شود را اشتباه نکنم .

پناه می برم به آغوشت تا فصلِ بهارِ رحمتت کالبدی از زندگیم شود،  در این پاییز پر سوز

پناه می برم از سرناپاکی ها به تو و

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

................................................................

فقط 67 روز مانده! از همه خوانندگان بلاگ التماس دعا دارم .... دعایمان کنید 

یا معین الضعفا ، یا علی بن موسی الرضا اَغِثنی .... :(


  • کبوتر سپید

بخش اول:

22 دی ماه سال 88    روزی عجیب و غم انگیز برای ملت ایران– ترور دانشمند هسته ای شهید دکتر مسعود علیمحمدی- اولین شهید هسته ای کشور عزیزمان

آن روزها سعی می کردم بیشتر بشناسمشان !

گذشت تا چند تن دیگر من جمله : دکتر شهریاری، دکتر رضایی نژاد و دکتر احمدی روشن نیز به فیض شهادت نائل شدند.

تصمیم گرفتم تا هر زمان که زنده ام و دستم می رسد هر پنچ شنبه 2 رکعت نماز برای شادی روحشان تقدیم شهدای هسته ای کشورم کنم ! به قولی "پای موری ست به پیشگاه سلیمان" و شاید روزی پس از مرگ ما نیز یکی پیدا شود و صلواتی برای شادی روح آزرده ما بفرستد.

زمانی که بیوگرافی شهید علیمحمدی  را می خواندم و فیلم های کلاس های درسشان را می دیدم  به دانشجویانشان غبطه می خوردم ...

و همیشه  موقع نماز، چهره آرام شهید احمدی روشن در ذهنم نقش می بست ....

بخش دوم :

 از سال 89  "امام زاده علی اکبر چیذر" با نام حاج محمود کریمی  در ذهنم جا گرفته بود و جز نواهای حاج محمود در ایام محرم از رسانه ملی و آگهی اش از تلویزیون  هیییییییییییچ نمی دانستم و همیشه فکر می کردم "چیذر یک منطقه پرت خارج از تهران است ! :دی" و هیییییچ وقت به آنجا نخواهم رفت – هر چند همیشه سرم درد می کند برای رفتن به مناطقی که هیچ وقت نرفته ام – اما معمولا"  در این گونه مواقع به یک همسفر صبور نیاز هست.همسفری که مورد تایید باشد ،صبور و راه بلد ....

بخش سوم :

چند وقتی هست که از دوستی بنده با صاحب بلاگ قبیله ما می گذرد. چندی است به این نتیجه رسیدم داشتن بلاگ و نوشتن در دنیای مجازی و نظر دادن و.... شخصیت آدم را اساسی  لو می دهد، هر چند بخواهیم خود واقعی مان را پنهان کنیم اما خلاصه  ....

(به یکی از دوستان نظریه مان را گفتیم . لطف کردند گفتند : پس با این حساب فیس بوک هم خوب است دیگر –در این خصوص باید بگویم مرغ بنده یه پا داره ! :پی )

با خواندن پست های (م.م)  عزیز مهرشان بر دلمان نشست و به صورت تلفنی،ایمیلی ،پیامکی،پستی،تله پاتی ! با یکدیگر در تماس بودیم و نقاط مشترک زیادی یافتیم ....

البته هنوز بحث ها و جدل هایمان حتما" مانده ... :) اما به نظرم همین که به این نتیجه رسیده ایم که "هییییچ وقت عقاید  دینی و مذهبی مان را فدای علایقمان نمی کنیم " خودش بهترین و درست ترین قدم برای  پی ریزی یک دوستی  عمیق است...

احساس وصف ناپذیری است یافتن کسی که حرف های دل ِ خودت را تحویلت می دهد یا در بلاگش پست می کند ....همه آنچه شاید من نوعی بالقوه در ذهنم دارمشان اما قابلیت بلاگ او این است که بالفعلشان کند

به یافتن و داشتنش افتخار می کنم :)

بخش چهارم

شب هفتم محرم بود –همه  مشغول آماده شدن بودند و منتظر برای جمع شدن باقی اعضای خانواده برای رفتن به مسجد ی در خارج شهر ...

آماده جلوی تلویزیون نشسته بودم (از اتفاقات نادر زندگی من :دی)و شبکه ها  را جا به جا می کردم !(چیذر) یکی از شبکه ها توجه ام را جلب کرد - این بار "گلزار شهدای چیذر" ....و نوای حاج محمود کریمی

شور عجیبی داشت ... فوق العاده بود منتها  پنج –شش دقیقه بیشتر طول نکشید

یک لحظه واقعا" دلم خواست  آنجا می بودم ....

قرار بود در روز شهادت امام زین العابدین (ع) تهران باشم .متن پیامکی بنده و دوست جدید خوبم- م.م عزیز (نقل به مضمون):

-          - سلام ، چیذر کجاست ؟ الان حاج محمود کریمی داشت می خوند اونجا – هوایی شدم . خیلی پرته ؟

-          - سلام یه محله تو تهران – گلزار شهدا – منم خیلی دوست دارم برم . همون جاییه که شهید احمدی روشن توش دفنه . از روزی که شهید شده خواستم برم هی نشده

-          - تو رو خدا ! واقعا؟ میشه رفت

-          - آره اومدی تهران می خوای بریم اونجا

-          - عالیه .دعا کن جور بشه

-          - دعا می کنم .انشا الله

برنامه رفتنم به تهران را می چیدم . گوگل ارس جلویم بود و یکی یکی جاهایی که می بایست

می رفتم را مرور می کردم و از دوست عزیزم آدرس امام زاده  را می پرسیدیم . نو بنیاد –

خ شهید لنگری – ونک – میرداماد – قیطریه -  انقلاب

تقریبا" بیشتر مکان ها  در شمال و شمال شرق تهران قرار داشت --- گفتم شرق یاد ستاره شرقی کشورمان افتادم :

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع) ، السلام علیک یا امام رئوف ،ایها الشمس

الشموس ،ایها المدفون بارض الطوس

بخش پنجم :

 7 آذر 1391 خورشیدی -وقتی خدا بخواهد ،همه  چیز دست در دست هم می دهند تا به خواسته ات برسی –فقط باید خدا بخواهد ....

وارد کلینیک شدم – خیلی زودتر از آنچه می بایست باشم ! کمی نشستم و در طی یکی دو ساعت کارم تمام شد . انگار همه  اعضای کلینیک – از متصدی پذیرش تا پزشک متخصص – می دانستند که هر چند به تهران آمدنم دلیلش کامل شدن دوره درمانم است اما این سری با باقی اوقات فرق داردو برای امر مهم تری  تهران آمده ام و باید زودتر از شرّ کلینیک خلاص شوم

ساعت 11 برای اولین بار قرار بود نویسنده بلاگ قبیله ما را ببینم –  الرحیل ،الرحیل ،یاران شتاب کنید! در ذهنم رژه می رفت

خلاصه نزدیکی های اذان ظهر خودمان را جلوی درب ورودی امام زاده دیدیم ... خیلی مکان آرام و دل انگیزی داشت

پس از ادای فریضه نماز و زیارت امام زاده علی اکبر از نوادگان امام سجاد (ع) و گوش سپردن به حرف های پیر زنی که خواهر زاده اش از امام زاده شفا گرفته بود ،سراغ محل دفن شهید احمدی روشن را از خادم جویا شدیم

خیلییییییییییییی برایم جالب بود . شهید علیمحمدی و شهید احمدی روشن کنار هم بودند . بعد از قرائت فاتحه ماجرای بخش اول را برای هم قبیله ام تعریف کردم و گفتم : مطمئنم دعوت شدم ، ایشان مرا دعوت کردند به اینجا .....

برای استاد شهید علیمحمدی : چند جمله ناب خودشان را گفتم : "فیزیک دنیا را روشن می کند" – "اگه بخوام با زبان فیزیک با شما صحبت کنم بهتون می گم : امیدوارم تابع موجتون بوزونی باشه و همیشه محبت تابش کنید "!

فهمیدم حسابی باید تلاش کنم

فهمیدم باید علمم را کاربردی کنم

فهمیدم .... نه ! هنوز خیلی مانده تا یاد بگیرم ،بفهمم ....

موقع بازگشت : به شهید استاد علیمحمدی و احمدی روشن گفتم، شفاعتمان را کنید ودعایمان کنید شهید شویم ! دعا کنید مثل شما باعث افتخار باشیم ، دعا کنید برسیم به آنچه شما دنبالش بودید ....

آرامش عجیبی در امام زاده علی اکبر داشتم . اصلا" دلم نمی خواست آن روز تمام شود، بر خلاف سری های قبل که درد کلافه ام می کرد و دلم می خواست هر چه زودتر به خانه برسم تا راحت تر ناله کنم برای اولین باربود که احساس خوبی در تهران داشتم و  یادم رفته بود دردها را! خاصه اینکه  دوست خیلی خوبی پیدا کرده بودم و هر لحظه از ساعات با هم بودنمان برایم خاطره ای ماندگار را رقم زد.....!

خیلی زود تر از آنچه می باید به ترمینال بیهقی رسیدم . در طول مسیر به ماجرای – ترافیک سنگین تهران – فکر می کردم ....

همین است که  جملات ابتدایی بخش پنجم را گفتم – فقط کافی است خدا بخواهد .همین و تمام ....

یا علی

التماس دعا


  • کبوتر سپید

السلام علیکِ یا بنت امیرالمومنین
یا ام المصائب یا زینب الکبری(س)
آجرک الله عمه جان ...


  • کبوتر سپید


اَللّهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ

خدایا قرار ده مرا نزد خودت آبرومند به وسیله حسین علیه السلام در دنیا و آخرت 


آمین یا رب العالمین        

التماس دعا .... :(

  • کبوتر سپید

محکم بگیر رشته ی قنداقه اش به دست
باب الحوائج است اگرچه شیر خواره است


                التماس دعای فراوان                                                                                                                                                                                                                         

  • کبوتر سپید

...

گریه را می گفتم ، من گریه زیاد دیده ام .... مثل گریه نوزاد ! گریه نوزاد رنگ و بویی ندارد ،مثل غذایی

است که نپخته باشندش ؛ مثلا" سیب زمینی و برنج و گوشت نپخته را بگذاری کنار هم و بگویی

خورشِ قیمه ،با آن بوی زُخم گوشت و سفتی برنج و لیزی سیب زمینی ،خُب ! رنگ و بو ندارد .

اما همین ها را وقتی توی دیگ گذاشتی و روی در دیگ هم کمی خاکه زغال ریختی – که خوب دم

بکشد و سیب زمینی را سرخ کردی –رنگ زعفران – می شود خورش قیمه –قیمه را می گفتم یا

گریه را؟ آهان ! گفتم قیمه ؛ قیمه امام حسین – مثلا" گریه آدم  توی هیأ ت  شب عاشورا ، وقتی

چراغ ها خاموش است و کسی نمی بیندت ؛ انگار کسی دلت را می چلاند و از آن "اشک" در

می آورد

،این گریه رنگ و بو دارد ،طعم دارد،درست مثل همان قیمه که گفتم .فرق بین گریه نوزاد و گریه

آدم بزرگ در هیأت هم ،کانه همان تفاوت بین قیمه پخته و نپخته است .....



قیمه نذری هیأت - مسجد ابوالفضل العباس (ع) ...

......................................................................................................................................................................

منِ او ، رضا امیر خانی ، دوی او ، صفحه 50 پاراگراف دوم

  • کبوتر سپید

محرم و در عزای اربابم حسین در حرمت بودن ای مولایم امام رضا چه صفایی دارد...بشینم روبه روی

حرمت و برای جدت گریه کنم....



  • کبوتر سپید


حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:

دلم گرفته٬ فقط شوق "کربلا" دارم

 

تو سر پناه منی٬ یک نگاه کن آقا!

مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟!

 

حرم نرفتم و حال دلم وخیم شده

خدا به خیر کند من هنوز جا دارم

 

دلم گرفته٬ ولی وقتی کربلا دور است

دلم خوش است که من "مشهد الرضا" دارم

 

چقدر فاصله افتاد و مشهدی نشدم...

دلم شکسته٬ ببین که منم خدا دارم!

 

حسین!ماه محرم شروع عشق من است

وگرنه من همه ی سال هم عزادارم

 

تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام

قسم به حضرت زهرا (س) ٬فقط تو را دارم...

 

به زیر دین حسینم ولی خدا را شکر

که صاحبی چو اباالفضل با وفا دارم...


  شاعر: یحیی نژاد سلامتی        

.............................................
 فرا رسیدت ماه حزن و اندوه را خدمت ولی نعمت مان علی ابن موسی الرضا (ع) ،امام عصر (عج) ،   و تمامی شیعیان تسلیت عرض می نماییم
 

التماس دعای فراوان ....

  • کبوتر سپید
این کلیپ را یک سال و نیم پیش در یکی از سخنرانی های استاد علی اکبر رائفی پور دیدم ...

امیدوارم مشاهده این فیلم کوتاه برای شما هم جالب باشد ....

دریافت فایل



التماس دعای فراوان
  • کبوتر سپید