زینب!
با ما سخن بگو.
مگو که بر شما چه گذشت،
مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی،
مگو که جنایت آنجا تا به کجا رسید،
مگو که خداوند، آن روز، عزیزترین و پرشکوه ترین ارزش ها و عظمت هایی را که آفریده است، یکجا،
در ساحل فرات، و بر روی ریگزارهای تفتیده ی بیابان طف، چگونه به نمایش آورد،
و بر فرشتگان عرضه کرد،
تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده می کردند...؟
آری، زینب!
مگو که در آنجا بر شما چه رفت،
مگو که دشمنانتان چه کردند، دوستانتان چه کردند...؟
آری ای "پیامبر انقلاب حسین" !
ما می دانیم،
ما همه را شنیده ایم،
تو پیام کربلا را، پیام شهیدان را به درستی گزارده ای،
تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی،
ـ همچون برادرت که با قطره قطره ی خون خویش سخن می گفت ـ
اما بگو،
ای خواهر،
بگو که ما چه کنیم؟
لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم؟
دمی به ما گوش کن تا مصائب خویش را با تو بازگوییم،
با تو ای خواهر مهربان!
این تو هستی که باید بر ما بگریی،
ای رسول امین برادر،
که از کربلا می آیی و در طول تاریخ، بر همه ی نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی،
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نو شکفته ی آن دیار را، در پیرهن داری،
ای دختر علی،
ای خواهر،
ای که قافله سالار کاروان اسیرانی،
ما را نیز، در پی این قافله، با خود ببر!