شفا و بعد ...
سه شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۰، ۰۶:۲۸ ب.ظ
اشکی چکید گوشه ی چشمم، شفا و بعد ...
شوقی وزید از سر لطف رضا و بعد
شب . ماه . آسمان و کسی پشت پنجره
فریاد می کشید خدایا ، خدا و بعد
گم شد در ازدحام ضریحت کبوترم
عطر حضور بوی گلاب و حنا و بعد
زل زد به چشم من و دو چشمان خواهرم
زائر به شکل زمزمه ی یک صدا و بعد
مولای مهربان و نوازنده ی غریب
دستی کشید روی سر ما دو تا و بعد
...
حالا کنار پنجره لبریزم از شفا
دست مرا بگیر در این خانه یا رضا
شاعر : حسین پروند
چنین گفت زرتشت:
” که سوزانید بدی را درآتش ، تا ز آتش برون آید نیکی”
پس تو نیز چنین کن.
چهارشنبه آخر سال رو به شما و خانواده تون و همه ی هموطنان گلم تبریک میگم..