نیایش...
خدایا ؛
روزی اهل روزگار ،در این روز و هر روزگار از جانب تو و به دست روزی رسان و روزی دهنده تو بوده است
من ؛ آدمی
روزی از تو می گیرم
و شکر کرده و ناکرده روزگار می گذرانم
بی آنکه بیاندیشم عظمت و قدرت و اقتدار ابدی تو را که اینگونه ....
اینگونه به قدرت و اقتدار ،این خلق بی شمار را ،به شماره و اندازه ،بی کم و کاست ،روزی می دهی
و کم یا زیاد روزگار می گذرانند ...
الهی
ای کاش علاوه بر این رزق و این روزی حیات بخش و جان بخش ذره ای از اندیشه و معرفت روزی ام باشد
هرچند که آن هم روزی ام کرده ای
و ای کاش آگاهی و درکِ آن ،رزق جانم شود ، تا بیاندیشم و شکر کنم بزرگی و عظمت تو را
که روزی رسانی و رزق دهی تنها یکی از هزار نشانه خداوندی و عظمت توست
و پروردگار
گاهی که اندکی اندیشه و معرفت می یابم تا چشم باز کنم و قدرت و اقتدار تو را ببینم
باری بیشتر پی می برم به اندکی شکرم در برابر بسیاری روزی و معرفت و اندیشه و دیگر نعمت هایت
و دیگر چه بخواهم از تو ؟
آنگاه جز آنکه عفو و آمرزش روزی ام کنی و ببخشایی مرا
همیشه و هماره ...
خداوند – ای نزدیکتر از ....
تسبیح و جانماز و خدایی که داشتم
دل نه، کویر زخمی فریاد بود و عشق
یادش به خیر کرب و بلایی که داشتم
ای دل به یاد بخت سپیدی که داشتی
می پیچمت به شال عزایی که داشتم
دست مرا بگیر و بلندم کن ای غزل
یک لحظه باش جای عصایی که داشتم
ای آسمان دریچه ی نوری به من ببخش
امشب به یاد پنجره هایی که داشتم
این جاده ها کدام به آن خسته می رسند
مادر کجاست قبله نمایی که داشتم؟
دادم تو را به خسته ترین عابر زمین
مثل سمند نعل طلایی که داشتم