السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

شما که همین الان اینجا را میخوانید باید بهتون تبریک بگم. اگر هم اولین بارتان است که راهتان به اینجا افتاده باید بگم که خدا شما را خیلی دوست دارد. حتما میپرسید چی شده؟ صبر داشته باشید الان میگم. ما اینجا یه قراری باهم میذاریم. اصلا هم اجبار نیست. در مکتب ما اجبار جایی ندارد. آیه صریح قران است که آمده :"در پذیرش دین هیچ اجباری نیست". همانطور که می­بینید حتی در پذیرش دین هم اجباری نداریم پس کاملا مختارید با ما همراه باشی یا نباشی. کافیه چنددقیقه از صدوبیست سال عمرتان را برای خواندن ادامه مطالب مصرف کنی. قضیه از این قراره که میخواهیم همینجا باهمدیگر یه قرار بزاریم آنهم اینکه روز پنجشبه ساعت نوزده دو رکعت نماز بخوانیم و هدیه کنیم به منجی عالم بشریت جهت سلامتی شان و تعجیل در ظهور. شاید اوایل کار سخت باشد و یادتان برود اما مهم نیست در ادامه کاری کنید که یادتان نرود. شاید بگید ما که نماز صبحمان قضا میشود و در خواندن نمازهای واجبمان مشکل داریم حالا بیاییم و دورکعت اضافی هم بخوانیم. بازم میگم مهم نیست. فقط شما شروع کنید و آثار آن را ببینید اگر اذیت شدید نخوانید قبلاهم گفتم هیچ اجباری نیست. شاید بگید آقا به نماز ما چه نیازی دارد؟ باید بگم که آقا به نماز ما نیازی ندارد ما هستیم که به توجه آقا نیازمندیم.

پس بگو بسم الله و از همین الان برای روز پنجشنبه ساعت نوزده خودت را آماده کن.

آرزوی قلبی ما موفقیت شما و گسترش صلح و دوستی در میان شماست

  • کبوتر سپید

1. چندین سال پیش: ایستاده بودم کنار مقام ابراهیم. شنیده بودم که آن جا اگر کسی دو رکعت نماز صحیح بخواند. گناهانش پاک می شود و یک کله می افتد بغل حوری ها و ... نفسم بریده بود. نمی دانستم که چه باید بکنم. رفتم پشت مقام ابراهیم و یک دفعه دیدم که یک جای خالی هم چسبیده به مقام پیدا است. گفتیم این هم نشانه! دویدم و رفتم همان جا ایستادم. انگار دور خیز می کردم برای آمرزش. پیش تر کلی با خدا کل کل کرده بودم که دو رکعت نماز صحیح خواندن که کاری ندارد... ایستادم به نیت کردن. زور می زدم که بگویم قربةالی الله. در همین حین، کنارم جایی باز شد و یک مرد دهاتی، با تنبان گشاده سیاه آمد و کنارم ایستاد. برای این که جا تنگ بود، نیم تنه ای هم به ما زد. با خودم گفتم، چه قدر درک این مرد عوام پایین است. نمی فهمد که من الآن مشغول چه معراجی هستم و تا چند دقیقه دیگر که نمازم تمام شود، مانند نوزادی پاک خواهم شد و از این اباطیل... هنوز نیت نکرده بودم که یارو الله اکبر گفت و شروع کرد با لهجه دهاتی اش نماز خواندن. من با خودم گفتم، حروف را هم از مخارج ادا نمی کند. خلاصه بین نیت خودم و نماز یارو در گشت و گذار بودم که پیر مرد بسم الله سوره دوم را خواند. بعد خیلی آرام همین جوری که اشک از چشمانش می ریخت، عین آیه 83 سوره یاسین را به عنوان سوره دوم نمازش خواند... من نماز نخوانده، جل و پلاسم را جمع کردم و زدم به چاک جعده... "قال الم اقُل لک انّکَ لن تسطیع معی صبراً" (کهف:75) هرگزت استطاعت صبر نیست!

2. محرم چهار سال پیش بود که هیات مان تصمیم گرفت تا اجازه بدهد سایر دسته ها داخل حسینیه داربستی مان شوند و سلام بدهند. ما مخالف بودیم. فضای هیات را همان جور آرام و خودمانی بیش تر می پسندیدیم. به هر رو، وسط زیارت عاشورا بودیم که سر و صدای سنج و دهل از خیابان بلند شد. ناظم هیات چای برای مهمانان برد و نگاهشان داشت تا زیارت عاشورای غیر معروفه تمام شود. مهمانان داخل شدند و قاتی شدند با برو بچه های هیات ما و شروع کردند به عزاداری. سینه زنی به شور رسیده بود و مداح فریاد می کشید:

- حسین، حسین، ابی عبدالله...

فریاد کسی که کنارم ایستاده بود، حالم را کرد تو قوطی! به جای ابی عبدالله می گفت علی عبدلاه! بد جور شاکی شده بودم. شور بدون معرفت که می گفتند همین بود دیگر. نگاهش کردم پیراهن آستین کوتاه آ.ث،میلان پوشیده بود که میانه نوارهای مشکی اش البته رنگ سرخی هم دارد. می خواستم خرده ای بگیرم، اما جگر نکردم! هر چه بود مهمان ابی عبد الله بود. موقع دعا که شد. روضه خوان، روضه ی پایانی را خواند. نمی دانم چرا به دلم افتاده بود که اگر گریه ام نگیرد، دعایم مستجاب نمی شود. زور می زدم که اشکی بریزم و هیچ فایده ای نداشت. نگاهم افتاد ب هپیراهن شماره 10 آ.ث،میلان می گفت علی عبدلاه و زار زار می گریست... "قل ارءیتم اِن اَصبح ماوءکم غوراً فمن یاتیکم بماءٍمعین" (ملک:30) کیست که باز آب گوارا برای شما پدید آورد؟

3. نماز صبح را در حرم حضرت ابوالفضل خوانده بودم و در ایوان یکی از حجره های کنار صحن نشسته بودم مردم دورادور ضریح را گرفته بودند و هر یک کس به زبانی زیارت می خواند.

صحن از جمعیت خالی بود. همه برای زیارت رفته بودند داخل حرم.

آرام کسی از کنارم گذشت. بی توجه به من که آن جا نشسته بودم. اصلا مرا ندید انگار. صورتی استخوانی داشت و ته ریشی چند روزه. یقه باز و راه رفتنی کج و معوج. رو به روی گنبد ایستاده بود. با پدر فضل نجوا می کرد:

- عرب چه می فهمد که با این زبان بسته چه جوری تا کند...(به کبوتر های حرم اشاره می کرد) قربان معرفتت بروم آقا. من که می دانم شما راضی نیستی از وضع و حال این جانورها، از کله سحر گندم می ریزند جلویشان تا آخر شب. خوب، حیوان ناخوش احوال می شود دیگر. هرکاری راهی دارد...

شال سبزی به گردن آویخته بود که رویش نوشته بود: السلام علیک یا اباالفضل! شال را از گردن درآورد و رفت میان کبوتر ها. با لحنی غریب صداشان می کرد:

- جونم! جونم! پاشو!

کبوتر ها را پر داد. شال را دور سرش می چرخاند و سوت می کشید. کبوتر ها آرام آرام شروع کردند دور گنبد طلایی چرخیدن. مرد جوان شالش را به دور دست، دو طرفش را گرفت. سری تکان داد و لبخند زد...

- دیدی آقا! هر کاری یک بلدیتی می خواهد

حیوان الآن سر حال می آید.

زیارت این جوان را بیشتر پسندیدم از زیارت ریاکارانه خود، کاش خدا کرم می کرد و چیزی از خلوص کفتر باز حرم ابالفضل به ما هدیه می داد.

4. هرگز حکمت عتبه بوسی را در نیافته بودم تا وقتی در حرم اباعبدالله زائرانی را دیدم که خسته از راهی طولانی که با پای پیاده پیموده بودند، لنگان لنگان راه می رفتند. آن جا بود که فهمیدم عتبه بوسی، بوسیدن پای این زائران است و الا ما را چه به مقام معصوم... اهل دلی را دیدم که در حرم اباعبدالله رفت سراغ پیرزنی را خدام حرم و به قاعده مشتی از خاک هایی را که پیر زن از کف صحن روبیده بود به رقمی گزاف خرید. چشم را به خاک متبرک کرد و گفت: "ما را چه به تربت اباعبدالله همین گرد و غبار زائران حسینی ما را بس..."

 

پ.ن: هیچ گفتی از که دارم آبرو؟

بزرگ ترین کرامت اباعبدالله (ع) این است که من نوعی می آید از حضرت دم می زند و با آن که بویی از نوکری اهل بیت نبرده، آقا روز به روز به آن جلوه می دهد و آبرو می بخشد. چه کرامتی از این بالاتر! گر پرده را بالا بزنند و مردم باطن کار ما را بدانند، خاکمان هم نمی کنند.

  • کبوتر سپید

بعضی از موثقین اهل علم در نجف اشرف نقل کردند از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشکور که فرمود در عالم رویا دیدم در حرم مطعپهر حضرت سیدالشهدا(ع) مشرف هستم و یک نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند.

فردا شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه ای از حرم توقف کردم  ناگاه همان جوان عرب را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهدا(ع) را ندیدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد و عقبش رفتم و سبب خندش را به امام(ع) پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده ای که امام(ع) با لبخند به تو جواب می دهد؟

گفت مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکن هستیم و شبهای جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده می آوردم و هفته دیگر مادرم را می آوردم تا این که شب جمعه ای که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم مادرم گریه کرد و گفت: مرا هم باید ببری شاید هفته ی دیگر زنده نباشم.

گفتم: باران می بارد هوا سرد است، مشکل است. نپذیرفت. ناچار پدر را سوار کردم و مادر را به دوش کشیدم وبا زحمت بسیار با پدر و مادر وارد حرم شدم. حضرت سیدالشهدا را دیدم و سلام کردم. آن بزرگوار به رویم لبخند زد وجوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که مشرف می شوم حضرت را می بینم و با تبسم جوابم را می دهد... .

 

عزاداری در...

نمیدونم این عزاداری در کجا برگزار شده... ولی شما فکر کن که اینجا مشهد/حرم مطهر است!

  • کبوتر سپید

یه سوال: اگه بخواین به آقا امام رضا(ع) سلام بدین چه جور سلام میدین؟!

 

زیارت عاشورا

من که خودم وقتی مشهد بودم این جور سلام می دادم: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا و  علی الارواح التی حلت بفنائک............. و بعدش همین جور زیارت عاشورا رو ادامه میدادم!

 

یارانه نوشت۱: کاشکی به جای فکر کردن و بحث درمورد افزایش قیمت ها یکم به فکر ایمان فراموش شدمون می بودیم... بعضی ها هم که در حال فروش ایمانشان هستند به هوش باشند که ایمانشان را در این گرانی ارزان نفروشند!

یارانه نوشت۲: مامان میگن که مردم گرفتارن و بی پول... نمی دونم ما هم جزء "مردم" به حساب میایم یا نه!... این چند روزه ذکر مردم شده "یا یارانه" "یا یارانه" !!! و دعای مردم شده این: خدایا یارانه را دو برابر گردان و قیمت ها را چهار برابر نگردان!

یارانه نوشت۳: همچنان در تکاپوییم که خودمان را اصلاح کنیم... باشد که هدفمند شویم!... البته این تلاش و تکاپو برای آخرتمان است ان شاء الله

  • کبوتر سپید

1-اگر قبول داریم که حضرت سیدالشهدا با شهادت خویش به مقام فنا –که بالاترین مرحله ی سلوک است- رسیده اند، دیگر اشک ریختن برای او چه معنا دارد؟

 

 2- چه کنم که بتوانم برای امام حسین(ع) عزاداری و گریه کنم؟ راه آمادگی روحی وروانی گریه بر امام حسین(ع) چیست؟

نظر خود را بفرمایید و سپس در ادامه مطالب جواب را ببینید

  • کبوتر سپید
 

خندیدن خوب است

                   قهقهه عالی است

                                      گریستن آدم را آرام میکند

                                                                  اما لعنت بر بغض...!

پ.ن 1: سلام به دوستان رضوی

تقریبا یه هفته پیش یکی از دوستان ناآشنا و یا شاید هم آشنا! اومدن و هر چی از تو دهنشون در میومد به بنده گفتن... واقعا من این جوریم؟!... نمی گم پاک و معصومم ولی این وصله ها به بنده نمی چسبه... اصلا شاید اشتباه کردن ایشون... خدا کنه که این طور باشه... وگرنه افترا گناه بزرگیست...

پ.ن 2: قرار بود این عکسایی که یکی یکی دارم میذارم تو وبلاگو همون روز تولد آپلود کنم و بذارم تو وبلاگ... ولی باور کنین وقت کم آوردم... اگه میتونستم از تو حرم آن می شدم و میفرستادمشون... ولی دوستان مشهدی شاهدن که اون چند روز قبل و بعد از تولد خط های داخل حرم مشکل پیدا کرده بودن... پــــــــــــــــــوزش فــــــــــــــــــراوان

التماس دعا

  • کبوتر سپید

  • کبوتر سپید
  • کبوتر سپید

باز دلم هوایی شده ، هوایی حرمت ، هوایی کبوتر شدن در آسمان بی کران صحن و سرایت ،

ای رئوف !

دلم می خواهد دوباره گوشه ای از خانه ی عشقت مأوا بگیرم،

سر بر دیوار گذارم و به پنجره های ضریحت خیره شوم،

آنگاه با شکوفه های الماسی که از مژگانم می شکفد قصری از توسل

ساخته و به امید اجابتت، مهربانیت را در آغوش کشم.

تشنه ام ، تشنه ی جرعه ای از آب سقا خانه ات،

عزیزا !

جان این میهمان ، شوق سیراب شدن از شراب نابی که از جام دستانت می جوشد را تمنا می کند.

 

بی قرارم ، بی قرار لحظه ی دیدار، لحظه ی تولددوباره ی گنبد طلائیت در قاب انتظار چشمانم .

لحظه ی دق الباب حریم رهاییت با طپش های دل بی تابم .

لحظه ی پر گشودنی که زمز مه های لطیف وصال تا اوج حضورت پرواز می کند که 

 

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

***

سلام به همه ی دوستان

اگه خدا بخواد تولد امام رضا(ع) حرم خواهم بود و دعا گوی همه ی دوستان

فقط آمدیم که حلالیت بطلبیم و...

نمی دونم چه جور شد که این سفر جور شد... چون کلا برناممون بهم خورده بود که یکهو....................... به قول یکی از دوستان مشهدی "تو هنوز همسایه ی مارو نشناختی!"

واقعا هم نشناختم!... اماما ممنونتم... هنوز باورم نمیشه... کاشکی خواب نباشه!

اینجاست که می فهمم نه باور دارم نه ایمان و نه اعتقاد! یا شاید هم دارم ولی خیلی ضعیف!... وقتی میگه همه ی کارا رو بسپار به من یعنی....................... یعنی کبوتر جان اندکی صبر سحر نزدیک است...

امام خوبم حس میکنم دوستم دلخوره که نمیتونه باهام بیاد پابوستون... ولی خودتون که دیدین تقصیر من نبود... من همه ی سعیمو کردم ولی نشد... یه کاری کنین که اونم بتونه هر چی زودتر بیاد پیشتون... خواهش میکنم...

التماس دعا از همگی

  • کبوتر سپید

خورشید طلوع کرد. آسمان آبی بود و تنها چند تکه ابر در این جا و آن جا به طور پراکنده دیده می شد؛ باد نمی وزید. شب گذشته، باد ابرها را جارو کرده بود.

سید محمد رفت تا کنار در حرم بایستد. پرتو آفتاب، گنبد و گلدسته ها را گرم می کرد. رویای شب پیش همچنان بر ذهن سید محمد چیره بود. هنوز آن صدای آسمانی در درون شعله ورش طنین می افکند.

زایران دسته دسته می آمدند و به حرم، ادای احترام می کردند. نزدیک در، مسافران با تنپوش های پشمینه بر تن نشسته بودند؛ چای می نوشیدند و از این طرف و آن طرف حرف می زدند. یکی از آنها سرش را تکان داد وگفت: "چگونه از این دوشیزه به خاطر کاری که دیشب کرد، تشکر کنیم؟!"

-          کولاک عجیبی بود. راه را گم کرده بودیم.

-          اگر چند دقیقه دیرتر گلدسته ها را روشن کرده بودند، ما مرده بودیم.

-          دوست من! اهل بیت، لنگرگاه آدم های سرگردان هستند.

-          پس فردا برای زیارت برادرش به طرف مشهد حرکت می کنیم.

-          صبر کن چند روزی مهمان این خانم باشیم

سید محمد حیرتزده به حرف های آنان گوش می داد. چشمانش از اشک لبریز بود. به سوی آنها رفت و گفت: "برادرانم! من بودم که چراغ گلدسته ها را روشن کردم؛ البته در رویا، دوشیزه ای را دیدم سراپا نور که به من فرمود:

"برخیز و چراغ گلدسته ها را روشن کن!" او سه بار این جمله را گفت."

مسافران حیرتزده پرسیدند: "یعنی گلدسته ها معمولا این وقت از نیمه شب روشن نمی شوند؟"

- نه! چون ما چراغ ها را پیش از نیمه شب خاموش و یک ساعت مانده به اذان صبح روشن می کنیم.

دانه های مروارید اشک از چشم ها برگونه ها غلتید؛ اشک های عاشقانه، اشک های فروتنی.

سید محمد رضوی این کرامت را نوشته است و هر سال هنگامی که سال شب این خاطره گرما بخش فرا می رسد برای بزرگداشت آن کرامت، در چنین شبی چراغ ها را زودتر بر می افروزد. هر سال در آن ساعت و هنگامی که برف سنگین بهمن ماه فرو می ریزد، مسافران، گلدسته های لبریز از نور را می بینند؛ گلدسته هایی بسان فانوس های دریایی که چلچراغ امید ره گم کردگان حیرت هستند.

  • کبوتر سپید