السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بهترین خاطره ی من از حرم امام رضا(ع) برمی گرده به اون روزی که یک خانم مسنی رو سوار بر ویلچر کردم و بردمش برای زیارت.دست های مهربونش می لرزید. از ابتدای پایین خیابون سوارش کردم.جایی که افرادی که نذر دارن پول می دن تا گوسفندی بکشن و در مهمانسرای حرم پخته بشه و به زائرین غذا داده بشه.
همونطور که ایشون رو میبردم دست در کیفش کرد و سه تا دعوت نامه ی غذای حضرت به من داد.بردمش تا جایی که می خواست سمت پایین خیابون. همونجا نذر کردم پدر و مادرمو بیارم برای غذای حضرت.
نفر بعدی رو که سوار کردم یک پیرمردی بود که مریض احوال بودش و هم نشست گفت من 55ساله توی مشهدم و امام رضا(ع) یکبار منو برای غذا سر سفرش میهمان نکرده. هرچند دلم نمی اومد خودم رو از فیض غذای حرم محروم کنم ولی یک قبض رو دادم و رفت و به خواسته ی دلش رسید. چند هفته ی بعدم پدر و مادرم رو بردم و اون ها هم کلی لذت بردن و دعام کردن.
اون زمان رو به امام رئوف کردم و گفتم :آقا خیلی بزرگواری. اینکه منو قابل دونستی و واسطه ی خیری بشم خودش یک دنیا می ارزه و از اینکه گنهکاری مثل من مدنظر آقا بوده به خودم بالیدم....

خاطره از آقای حجت

پ.ن:

خواستم یه عکس بذارم ولی هرچی گشتم نتونستم پیداش کنم. یه سری از دوستان تو پست قبلی التماس دعا خواستن... تک تک نام نمی برن چون خیلی زیاد میشه... التماس دعا

اللهم صل علی محمد و آل محمد

  • کبوتر سپید

آخرین بار که رفتم مشهد مرداد امسال بود که بعد از 10 سال آقا طلبید.
توی اوج دلتنگیهام واسش وبلاگ درست کردم.با دلی لبریز از عشق رضا رفتم که بعد از هفت ماه از نوشتن وبلاگم منو واسه هفتمین بار صدا کرد.
این خیلی واسم قشنگ بود...خیلی زیاد
حالا هم منتظرم واسه هشتمین بار ستاره هشتم منو باز صدا کنه...اینقدر دلم هوای زیارتش کرده که نفسهام رضا رضا میگن
یا رضا توسلم به توست و توکلم به خدای تو....

خاطره از زینب خانوم

 

پ.ن:

تجربه ی شخصی کبوتر رضوی: پارسال(۱۳۸۹) روز تولد امام رضا(ع) برای سومین بار اونم بعد از سه سال قسمت شد که برم پابوس اماممون... برابر با: دو سال و دو ماه بعد از راه اندازی این وبلاگ!

پ.ن۲: قالب وبلاگم بهم ریخته... یکی یه قالب نداره به ما بده؟!



  • کبوتر سپید
سلام سلام سلام

سال نوی همگی مبارک[گل]

آخ چقدر خوب میشد سال تحویلی کنار حرم بودیم.................!!!

یکی از بچه ها دوباره مثل پارسال(۱۳۸۹)  داره سو سو می ده که چی؛ که امسال هم پیش آقا سالشو تحویل میکنه

نه که حسود باشم ولی حسودم! آخه شما بگین حسودی نداره؟! [قلب شکسته]

بچه ها بیاین سال جدید دعاهای قشنگ قشنگ کنیم... اول واسه ظهور آقامون امام زمان(عج) دعا کنیم بعدشم............................................!!! (خودتون پر کنین دیگهههههه)

یاد چند روز پیش تو جمکران افتادم! سر عریضه نوشتن! چه قدر سخته دعاها و آرزوهارو رو کاغذ آوردن!!! مخصوصا خصوصی هاش............... [خجالت]

خدایا ما را به بزرگی خودت ببخش... آمیییییییین

 

اینم دو تا عکس از تارای عزیز

  • کبوتر سپید

سلام به همه ی دوستان

ببخشید که دیر اومدم واسه اعلام نتایج

اول اینکه یه یه هفته ای نبودم... بعدش اینکه الانم که اومدم خونه کلی کار ریخته سرم(اخر ساله دیگه)... یه هفته هم که از درسای دانشگاه جا موندم! به من میگن یه نابغه! جایزه ی مسابقه هم قرار بود یکی از دوستان بدن که الان غیبشون زده! امیدوارم هرچه زودتر پیداشون بشه!

حتما ادامه ی مطلب رو بخونین... تعدادی از خاطرات رو گذاشتم... دو تا از خاطرات رو گم کردم! یکی از خاطرات رو هم نتونستم بذارم... خیلی خیلی عذر میخوام اگه خاطراتتونو نتونستم بذارم... اگه شده دوباره واسم ایمیل کنین!

می خوام که برنده هارو خودتون مشخص کنین...

ان شاء الله بعدا خاطرات رو به صورت پستای جداگانه واستون میذارم تا بخونین!

اینم یکی از عکسای جنوب... سال نو هم پیشاپیش مبارک!

  • کبوتر سپید
 

از پنجره بیرون را نگاه میکنم. برف میبارد. دانه های درشتش رقص کنان برزمین می نشینند. تقویم را نگاه میکنم فردا روز بزرگی ست روز شهادت آقا و سرورم. روز شهادت یکی از پاکترین بنده های پروردگار که نام مقدسشان منور کننده این وبلا گ هست. اما من چیزی ندارم برای نوشتن. وقتی حرفها زیاد است برای گفتن دست به قلم که میبری برای نوشتن نمیدانی از کجا و چگونه شروع کنی. شاید اگر سرعت اینترنتم زیاد بود تصویری آپلود میکردم و میذاشتم تا جایگزین همه حرفهای نگفته و ننوشته ام باشد.

نوشتن در اینجا را نوعی خادمی به اقا میدانم و خوب میدانم که برای خادمی لازم نیست لباس خادمی بر تن داشت همینکه در هر جاهستی خدمتی کنی و دلت راضی شود همان کافی خواهد بود. چقدر دلم میخواست اینجا ناشناس باقی بمانم و مثه خادم ناشناس خدمت میکردم. اگر ناشناس بودم راحتتر از قبل مینوشتم اما ظاهرا همیشه لو رفتم و از این بابت میرنجم. شاید جایی دیگر چه مجازی چه واقعی حرفهای ناگفته ام را بنویسم یا بگویم برای آنهایی که مرا نمیشناسند و نخواهند شناخت.

میخوام از همه شما که اینجا را میخوانید دعوت به زیارت کنم. میخوام باهم بریم زیارت وباهم دعا کنیم. اگر اولین بارتان است که اینجا را میخوانید باید بدانید که طلبیده شده اید. انشاله که بزودی پابوس آقا مشرف شوید و ما را دعا کنید. میخوام فرصت غنیمت بشمارم و همینجا از دوستانی که در پیغامهای خصوصی از ما سه کبوتر التماس دعا کردند یادی بکنم و از همه دوستان دل پاکم میخوام که برای این عزیزان نیز دعا کنید تا هر چه زودتر مشکلاتشان حل شود.

فردا جمعه است. میخوام باهم ساعت 5 بعد از ظهر و یازده شب بریم زیارت حرم مطهر اقا امام رضا(ع). هر زیارتنامه ای که دوست داشتید بخوانید. هر جا که باشید وسط مراسم یا سر دیگ آش نذری و یا مسجد محل و... فقط کافی ست در این ساعت رو به حرم بایستید و سلام کنید زیارتنامه هم بخوانید که چه بهتر. مفاتیح الکترونیکی هم که خوشبختانه موجود است و روی گوشی تان میتونید از انترنت بگیرد و نصب کنید ویکی از زیارتنامه ها را بخوانید و برای همه دعا کنید. قبول حق باشد.

 

ضریح مطهر

قبول حق باشد.

  • کبوتر سپید
 

همش می گفتن  نمی شه بری... ولی بالاخره جازشو گرفتم!

دوستان جدیدی که تازه اومدن به اینجا لطفا به پست قبلی یه نگاهی بندازین

دوستانی هم که هنوز خاطراتشون رو نفرستادن زود بفرستن که باید داوریشون کنم[نیشخند]

 

طرح ۱۲۰ روز انس با قرآن کریم تا روز میلاد مهدی موعود (عج) نذر مهدی موعود(عج) 

  • کبوتر سپید

سلام به همه ی دوستان

از دوستانی که دست به قلم خوبی دارن دعوت میشه که خاطراتشون رو از سفر به حرم مطهر برای ما ارسال نمایند...

خاطراتتون می تونه از یه بند باشه تا چند صفحه

شما دوستان می تونین خاطراتتون رو به ایمیل جشنواره: javune.iruni@yahoo.com و یا به صورت نظر خصوصی در همین پست برای ما ارسال نمایید

به نفرات برتر هم به رسم یادبود جوایزی اهدا خواهد شد!

مهلت ارسال خاطرات: ۱۵ اسفند ۱۳۸۹

تعداد خاطرات ارسال شده: ۱۲

از دوستان وبلاگ نویس هم خواهشمندم که اطلاع رسانی کنن

  • کبوتر سپید

 عباس گوشی بدست با موبایلش حرف میزد و می گفت:"چرا گریه میکنی بابا جان؟ صدات قطع وصل میشه. یه جا وایسا صداتو بشنوم. چی شده؟ دکترا چی گفتن؟ و ..."

ظاهرا داشت با پدرش حرف میزد.

پدرش پشت گوشی میگه:"دکتر ... عمل ..."  و دیگر صدایی شنیده نمیشود و تلفنش  آنتن نمیدهد.

پنج روز تا عاشورای حسینی زمان باقی مانده بود. پدر عباس خواهرش را که سرطان داشت برده بود یکی از بیمارستانهای تبریز همانجا پدرش ناگهان دچار دردی شدید در ناحیه راست کمرش میشود و تحت مداوا قرار میگیرد و همون روز ارجا میدهند به یکی از بیمارستانهای تبریز برای سی تی اسکن و آزمایش. اما ظاهرا مشکل جدی تر از آن چیزی بود که فکرش را میکرد. حالا پدر دقیقا مثه بچه ها شده بود و از اینکه دکترها گفته اند باید عمل شوی شدیدا هراس داشت و این هراسش نه بخاطر خودش بلکه بخاطر مسولیتهای سنگینش در قبال دیگران بود بخاطر کارهای ناتمامش بود و گرنه دنیا با همه لذتهایش هیچ ارزشی برایش نداشت. عباس بعد از شنیدن صدای ناراحت پدر  آنقدر نگران میشود که بلافاصله از محل کارش بسمت تبریز حرکت می­کند. آنجا پدر و عمه اش را میبیند و با دکتر صحبت می­کند. دکتر با توجه به روحیه مضطرب پدر  توصیه کرد قبل از عمل حتما از لحاظ روحی باید آماده شود. اما پدر این مردی که در بیست سالگی بعد از فوت پدرش مسولیت پدر بر گردن گرفته بود و خواهران و برادرانش را با جان و دل پرورده بود این پدری که همه به سراغش میامدند و دردل میکردند و هرگز دیده نشده بود که پدر سراغ کسی برود و دردل کند. اما ایندفعه باید چنین میشد یعنی حتما باید کسی با پدر لجوج و یک دنده حرف میزد. سخت بود پناهگاه شدن برای یک پناه دهنده، سنگ صبور شدن برای سنگ صبور و اینکار نشدنی بود. پدر در عمق اندوههایش لبخندی میزند و رو بخواهرش می گوید :"پسرم را میبینی؟ یعنی اینقدر ضعیف جلوه کرده ام؟". خنده ­ای می کند و رو به عباس می کند و می گوید:"از دکتر چند روزی وقت بگیرید میخواهم بروم سراغ طبیب دلم و بعد میام پیش دکتر".

هیچ کس نمیدانست کجا میخواهد برود و طبیب دلش کیست و کجاست؟ از همانجا عباس را شهرستان میفرستد و خودش با خواهرش تبریز می ماند. قبل از حرکت رو به عباس می کند و می گوید :"بابای منم می گفت آقا امام رضا(ع) مریضا رو شفامیده دوای درد مردمو از طرف خدا میده".

‹برای سلامتی همه دعا کنیم›

  • کبوتر سپید
در شرکت مشغول کار بودم که بحث دین آغاز شد. من نمیدانم چرا هر بحثی میشود آخرش به دین ختم میشود و همه تقصیرها بگردن دین می اندازند. آقا جان برای هزارمین بار میگم که این دینی که الان میبینید یه دهمش هم اسلام زمان پیامبر نیست. اگر میخواهید دین را زیر سوال ببرید دین زمان پیامبر را زیر سوال ببرید. دین زمان پیامبر دینی بود که از اعراب جاهل دانشمند و ستاره شناس بیرون داد. همچنان که زبان علم این دوره زمونه زبان انگلیسی ست ان زمان هم زبان علم، زبان قران بود و شهرهایشان شاهد همایشهای علمی و تجمع دانشمندان. خیلی از عبارات علمی ریاضی و نجوم شناسی هم از آن دوره همچنان در متون علمی انگلیسی اسفاده میشود. مثه الجبر، الگوریتم(الخوارزم) و غیره. دین اسلام کیمیاگری کرد و طلا را به خاک تبدیل کرد.

حال وقتی میشنوم عده ای مسلمان زاده بدون مطالعه و فقط از روی احساسات اینچنین اسلام را نقد میکنند و به پیامبر توهین میکنند تنم میلرزد و بغضم میگیرد.

پ.ن. من تلاشم را میکنم تا بهترین باشم تا زیر سلطه ی یه نفر بی دین نباشم.

پ.ن. بی دینی از بت پرستی بدتر است. بت پرست لااقل به بت ایمان دارد اما بی دین به هیچ چی ایمان ندارد.

پ.ن. مدتی ست ساعات کاری ام در شرکت کم کرده ام.

پ.ن. رحلت پیامبر اسلام را به همه یکتا پرستان تسلیت میگم.

  • کبوتر سپید

پ.ن: کاشکی بعضیا، بعضی وقتا، هوای بعضیا رو تو بعضی جاها داشته باشن!

کاشکی ما اون موقع جزء بعضیا باشیم!

یعنی میشه؟!

  • کبوتر سپید