دیگرانی هم بودند توی خانه تا بروند پشت در، اباحفض را از تصمیمش منصرف کنند! توی آن خانه مردانی بودند که صدای خشمناک دومی را شنیده بودند وقتی آمده بود علی را برای بیعت به مسجد ببرد...اما این فاطمه بود که شاید حضورش و کلامش میتوانست آنهایی که پشت در بودند را منصرف کند...
وقتی پای علی به میان می آمد دیگر خودی نمی ماند، بعد از جنگ احد وقتی نود زخم کاریِ پسر عم اش را دید قول داده بودَش!
گفته بود "جبران می کنم"
وقتش رسیده بود از حرمت و حریمش مایه بگذارد، از اعتبار و آبروی پاره تن پیامبر (ص)
دفاع از علی برایش واجب عینی بود...
همه چیز برایش در علی خلاصه می شد؛ حرمت، آبرو، اعتبار...
حتی اگر نگه اش ندارند، حتی اگر بشکنندش، حتی اگر بعد از دقایقی بلند بگوید:"یا فضّه خذینی..."
علی ارزشش را داشت، امامش بود.. آقا و مولایش...سلام آقای خوبم؛
عیدتان مبارک!
نمی دانم این چندمین شب جمعه ایست که برایتان نامه می نویسم!
نمی دانم چندمین بار است که با شکوه های روزگار هر هفته سرتان را درد می آورم .... ببخشید!
ببخشید که همیشه شب های جمعه از خدا می خواهم بیایید
آخر قرار آمدنت در تقویم دلهای ما یکی از همین جمعه هاست
خدا کند که بیایی ....
همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
نمیدانم چرا این قدر با من مهربانی تو
نمیدانم کنارت میزبانم یا که مهمانم
نگاهم روبهروی تو بلاتکلیف میماند
که از لبخند لبریزم، که از گریه فراوانم
به دریا میزنم، دریا ضریح توست غرقم کن
در این امواج پرشوری که من یک قطره از آنم
سکوت هرچه آیینه، نمازم را طمأنینه
بریز آرامشی دیرینه در سینه پریشانم
تماشا میشوی آیه به آیه در قنوت من
تویی شرط و شروط من اگر گاهی مسلمانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست میگویم:
که من یک شاعر درباریام مداح سلطانم
مطمئنا سبزه شب عید خیلی خوشگلتر و دلربا تره اما سوال اصلی اینه که کدوم یکی شون موندگارند؟ کدوم یکیشون ثمر میدن و البته کدوم یکیشون زودتر خراب شده و بوی تعفن میگیرند؟
واقعیت اینه که سبزه شب عید هرچند زیباست اما عمر زیباییش حداکثر تا سیزده فروردینه و اون آخراش آروم آروم بو میفته و همه منتظرن تا سیزده بدر بیاد و از شرش خلاص بشن! اما اونی که ریشه توی خاک داره و بعبارتی سختی زیر خاک رفتن و بقولی خاک بر سر شدن رو چشیده تا مدتها موندگاره، قوام داره، رشد کامل میکنه و به بار میشینه.
قصه ما آدمها هم مثل قصه همین گندمه. اونایی در خونه خدا رشد پیدا میکنند و به تعالی میرسند که در مقابل خدا سر بر خاک تضرع بذارن. بقولی هرچی آدم در خونه خدا خاک بر سر بشه؛ خدا جلوی مردم بزرگش میکنه، رشدش میده و پر پرواز پیدا میکنه.
چند هفته پیش همینکه توی تاکسی نشستم، آقای پیرمرد مهربان رو به راننده حرفش را ادامه داد: آره پسرم، حدیث قدسی داریم که :
اگه به اندازهی لنگه کفشتون دنبالِ ما بودید، ما رو پیدا میکردید!
و بعدش پیاده شد!
توی ذهنم ماند...
فلشم را گم کردم، با همه ی اطلاعات مهم اش! دنیا روی سرم خراب شد! هیچ وقت اینقدر نترسیده بودم!
این چند روز همه ی جاهای با ربط و بی ربط را گشتم!!! و به مغزم فشار آوردم که آخرین بار کجا با هم بودیم! خبری نشد
تا دیروز
پیداش کردم! حد فاصل کتابخانه و میز کامپیوتر!
دوباره یاد حرف پیرمرد مهربان افتادم با لهجه غلیظ محلی اش:
- آره پسرم، حدیث قدسی داریم که اگه به اندازهی لنگه کفشتون دنبالِ ما بودید، ما رو پیدا میکردید!
پی نوشت: در کشف صحت این جمله از آقای پیرمرد پیگیر نشدم، همین که گفت به دلم نشست و خوب انصافا" راست هست. به قول قیصر امین پور "هر چه باشد او گل است، گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است"
پر
از زبان مولایم، علی (ع) آورده اند که "هر قطره باران را یک فرشته می آورد پایین" *
توی این شهر، شهر باران های نقره ای، هر آن می توانی چشم به راهش باشی، تازگی ها همچین وقت هایی دلم هوس «صافّات» ** خواندن می کند. بروم زیر آسمان و بخوانم برایشان، برای همان فرشته هایی که صف بسته اند تا هر قطره باران را بیاورند پایین و لابد حرف هایی از خدا را ...
فکر می کنم با این تفاسیر توی شهر من، بیشتر اوقات تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ *** اتفاق می افتد! کاش می شد فرشته ها را دید. هر وقت باران شروع به باریدن می کند، خودم را زیر آسمان می رسانم صورتم را بالا میگیرم تا بال فرشته ها به صورتم بخورد و باز زمزمه ام جان میگیرد که: باید دعا کنم ، قبل از آنکه فرشته ها برگردند بالا ...
* کافی/ ج 8/ ص239
** وَالصَّافَّاتِ صَفًّا - سوگند به صف بستگان که صفى [با شکوه] بستهاند
*** سوره قدر