غروب جمعه ای در شهر مشهد
در دلم یک درد پنهانی ... منو دلتنگی و
غربت... دلی غرق پریشانی
هوا هم مثل چشمم خیس بود و سرخ و بارانی
پُُُر از غم !! بی هدف در کوچه های شهر میگشتم
نه تنها از خودم، از مردم و از خانه هاشان قهر می گشتم..
نمی شد پیش ِِِِِ این مردم نشست و درد دل کرد
نمی شد قفل غم ها را شکست و درد دل کرد
صدای نم نم باران به گوشم میرسد آرام.. روی شانه هایم
و با اشک به هم آمیخت تا مخفی بماند گریه هایم
نمی دانستم از کی آمدم بیرون !!؟! کجایم؟؟!!
شب از نیمه گذشت و من هنوز از غصه جان بر لب..
عجب شام غریبی بود آن شب..
سرم پایین و غرق در تفکر... دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ ...
که ناگه چشم هایم خیره شد غرق تحیر!!
نگاهی کردم و دیدم که نزدیک حرم بودم...!!
نفهمیدم چطور آنجا رسیدم،بس که حیران ِِِِ غرق غم بودم
به غم گفتم چرا از سینة من بر نمی خیزی؟؟
من اینجا پیش ِِِِِ آقایم چرا از دل نمی ریزی!!؟
که ناگه آمد از نزدیکی ام آوای زیبـــــــــــای دل انگیزی..
نوایی که دوبــــاره بنــــــــــــد بر این رشته های پاره می زد !
تو گویی که از عرش بهر مردمِِِِِِِ ِِِِ بیچاره می زد
و یا چاووشی سلطان شهر است که بهر دعوت هر کس
شده آواره می زد
دوباره باز نزدیک اذان بود و حرم نقاره می زد.....
ببین کار خدا را....! ببین لطف خدا با بنده ها را …
نگاهم خیره شد گلدسته ها را…
هنوز از آسمان چشم هایم گریه می بارد
هنوز از ابرها هم پا به پایم گریه می بارید
دستم را روی ِِِِِ سینه نهادم ؛
سرم پایین و رو در روی ِِِِِ گنبد ایستادم...
دلم طاقت نیاورد..ایستاده نه!!! به روی سنگ فرش صحن افتادم...
سلامی این چنین دادم...
"سلام ای آسمان ها خاک پایت ........
سلام ای آسمانی ها گدایت
سلام ای چشم عالم در عطایت............
و صلی اللّّّه علیک یا علی موسی الرضا
ای ضامن آهوی صحرا.. سلام ای زاده ی ِِِ زهرا...
سلام آقــــــــا...!
غریبانه صدایش کردم گفتم ؛ سلام ای آشنا و ای حبیبم !!
جوابی آمد از آقا غریبه غم مخور ، من هم غریبم !!
بیا خوب آمدی ..بیا من آیه امن یجیبم..
زمین مرطوب بود و بوی ِِِِ خاک ِِِِ باران خورده ای می کرد مدهوشم..
زبانم باز شد، پیجید در صحن حرم آوای ِِِِ چاووشم
چه زیبا بود آن شب لحظه های ِِِ من
خدای ِِِ من کنار پنجره فولاد بودم ..
بر مشبّک های ِِِِ زردش قفل می شد
پنجه ها ی ِِِِ من!!
صدایش کردم و گفتم؛ ببین بیچاره ام ، بی کس !
برس بر دادم آقا جان..
ببین که دل به دستت دادم آقا جان ..
همین که با تو هستم شادم آقا جان..
میان ِِِ صحن تو از غصه ها آزادم آقا جان..
منی که از دمی که چشم باز کردم " دخیل ِِِِِِ پنجره فولادم آقا جان "
خودت می دانی من.. منی که کمتر از آهوی ِِِِ صحرایم
عنایت کن کنار خود بده جایم...
با تشکر از دوست عزیزمان "یاس مدینه"
***پ.ن: سلام به همه ی دوستان
چرا همه دوست دارن من .....
چرا همه فکر میکنن من ....
چرا هیچکی فکر نمی کنه که من....
حالا یعنی من این قدر بدم یا اینکه خیلی خوبم که ......
اینارو همشو میتونین خودتون کامل کنین
خصوصی بود بین من و خدام... نخواستم همه بفهمن که من .......
التماس دعا