محوّل الحال من می شوی وقتی سر می گذارم روی زانوانم از فرط تنهایی!
وقتی میبینی نگرانی خیلی ها تلمبار شده روی قلبم!
یک احساس خوبی است وقتی صدایم می کنی!
وقتی غصه هایم را رصد می کنی و مرهم زخمم می شوی و نمی گذاری دلم بگیرد.
وقتی می گویی برو پیش امام رئوف ات، همان غریب مهربان؛ برو و یک دل سیر حرف بزن برایش! کنار خودش . ..
می گویی:
حق نداری غصه دار باشی
حق نداری دلت بگیرد
حق نداری ....
من با توأم . ما با تواییم
همچین وقت هایی حالم
خوب می شود.که میبینم حواستان به من هم هست، دلم قرص ترمی شود ازهروقتی!
خواستم بگویم همین جور خوب ِ مهربانی که هستی،
باش. خواستم بگویم به این بچهبازیهای من
نگاه نکنی یکوقت، قهرت بگیرد، تصمیم بگیری به عقوبتت ادبم کنی.
من همان بیظرفِ ناتوانی هستم که بودم. تو همان
صبور ِ یکتای ِ بینظیر ِ من باش ...
فَلَمْ أَرَ
مَوْلًى کَرِیما أَصْبَرَ عَلَى عَبْدٍ لَئِیمٍ مِنْکَ عَلَیَّ
من ندیدم مولای بزرگواری به قدر تو
بر بندهی بیمقداری مثل من صبر کند (فرازی از دعای روح بخش ودل انگیز افتتاح)
پی نوشت : امروز به امید خدا راهی مشهد الرضا و زائر حرم امام رئوفم هستم. یا امام رضا (ع) ممنونم ...
دعاگویتان هستم و محتاج به دعا
به اصحابتان سپردید این عهدنامه + را بخوانند و به هم درس بدهندَش!
جلوی چشم هایشان باشد و قول بدهند که به آن عمل کنند.
دوستانت این نامه را گذاشته بودند کنار سجاده هایشان تا یادشان بماند بخوانند! *
قرنها گذشت!
حالا ما گاهی خیال می کنیم دوست شماییم، امّا این کلمات + برایمان آشنا نیستند! غریب اند
غریب ِ غریب
درست مثل خودتان...
* ... أَنَّهُ کَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ
بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِیهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا فَکَانُوا یَضَعُونَهَا فِى
مَسَاجِدِ
بُیُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِیهَا ( روضه کافی - حدیث اوّل ) +
اسمش ریّان بن صلت بود. با خودش فکر کرد حالا که بعد چند روز اقامت توی مدینه،
دارد میرود از
علیّبنموسی خداحافظی کند و به عراق برگردد، یکی از
پیراهنهای آقا را بگیرد که موقع مرگ کفنش باشد. بیشتر که فکر کرد دید خوب
است چند درهم هم از آقا بگیرد تا برای دخترهاش، انگشتری سوغات بخرد.
خودش را که برای خداحافظی به آغوش علیّبنموسی سپرد
دیگر نفهمید چه
شد! آنقدر غرقِ اشک و دلتنگیِ وداع شد که یادش رفت خواستههایش را بگوید.
به سختی دل بُرید و خداحافظی کرد و بیرون آمد. چند قدمی از علیّبنموسی
فاصله نگرفته بود که شنید صدایش میزنند:
-ریّان!
-بله آقا!
-دلت
نمیخواهد چند درهم به تو بدهم که برای دخترهایت انگشتری بخری؟
نمیخواهی یکی از پیراهنهایم را به تو هدیه بدهم تا موقع مرگ کفنت بشود؟!
.....
می بینید؟ یک همچین خانوادهای هستند این طائفه! خواستههای
پنهانِ دلت را رصد میکنند. نخواسته، میدهند. فقط خواستم بگویم مردد نباشیم، اندکی صبـــــــــــــــــر
استادی داشتم که همیشه میگفت : هر وقت گناهی کردی و بعدش خجالت کشیدی،
مبادا روی
خودتو از سمت خدا برگردونی! همونجا بلند شو سمت مشهدالرضا بایست و بلند بگو: صلی الله علیک یا امام الرئوف "
میگفت: این وسوسه شیطونه که اون لحظه توی وجود شما رخنه میکنه و بذر ناامیدی رو توی دلاتون
میکاره.
خسته
تون کردم اما بذارید یه روایت دیگه هم براتون بگم. میگن یه جوون توی مدینه
هر روز توی مسیر
راه امام صادق می ایستاد فقط به عشق اینکه حضرتو ببینه و یه سلام به ایشون بگه.
یه روز شیطون گولش زد و مشروب خورد لذا دهنش بوی مشروب میداد. تا امام صادق رو دید که از دور
میاد از خجالت روشو برگردوند تا حضرت اونو توی حال مستی نبینه. اما یه دفعه دست مهربونی رو روی
شونه هاش احساس کرد تا سر برگردوند امام صادق رو دید.
حضرت دو جمله کلیدی بهش فرمودند:
1ـ جوون؛ چرا کاری میکنی که از ما خجالت بکشی و نتونی به دیدن ما بیایی؟
2ـ جوون! هر کاری که کردی و هر گناهی که مرتکب شدی بازم یادت باشه که هیچ وقت روتو از ما
برنگردونی و از در خونه ما جای دیگه ای نری.
یه جمله هم با حضرت رب الارباب؛
آخدا،
خودت توی قرآن گفتی: :وابتغو الیه الوسیله" خودت گفتی در خونه من که
میایید دست خالی و
تنها نیایید منم امروز دستمو گره زدم به پنجره فولاد آقام امام رضا و امام رئوف رو بعنوان شفیع آوردم.
خدایا بحق اون آقایی که آهوها هم وقت درماندگی پناهی جز او ندارند منو ببخش.
و یه جمله هم با حضرت شمس الشموس:
دامن آلوده و روی سیاه آورده ام
گرچه آهی در بساطم نیست آه آورده ام
هرکه بودم هرچه هستم برکسی مربوط نیست
بر امام مهربان خود پناه آورده ام
دخیلک یا علی ابن موسی الرضا
فرستنده مطلب: یک عاشق خراب
بسم رب الشهداء
یه حدیث قدسی داریم که خدا میگه:
"بنده
من؛ وقتی تو به نماز می ایستی من طوری به تو توجه میکنم انگار که جز تو
بنده دیگه ای ندارم،
اما تو توی نماز چنان حواست پرته گه انگاری جز من هزار خدای دیگه هم داری"
مشکل اصلی ما آدما همین غفلتمونه و همینه که بیچاره مون کرده و ما رو از چشم اربابمون انداخته.
یه عرب بادیه نشین اومد محضر پیامبر و پرسید: من هر گناهی که شما فکرش رو بکنید انجام دادم، آیا
اگه با این بار گناه توبه کنم خدا منو میبخشه؟
حضرت پاسخ مثبت دادند. عرب همونجا توبه کرد و رفت. اما چند قدمی که دور شد یه سوال بدجور
ذهنشو مشغول کرد لذا برگشت و اینبار با لحنی عاجزانه پرسید: یا
رسول الله درسته که من توبه
کردمو خدا منو بخشیده اما سوالم اینه که آیا
واقعا توی اون حال گناه خدا منو می دیده؟ پیامبر پاسخ
مثبت دادند.
به
یکباره مرد عرب فریاد زد: خدایا درسته که توبه کردمو تو منو بخشیدی اما یک
عمر چه کنم با این
شرمندگی؟؟؟ یک عمر چه جوری زندگی کنم وقتی که یادم میاد
در لحظات گناه ،جلوی چشمات
بیحیایی می کردم؟؟؟ اینقدر ناله زد و صیحه کشید تا همونجا از خجالت جون داد.
اما اشکال این جاست که مرد عرب لابد نمی دونست که خدا چقدر بنده های توبه کننده شو دوست
داره،.
یه
حدیث قدسی داریم که خدا میگه: اگه بنده های گنه کار من که روشونو از من
برگردوندند
میدونستند که من چقدر دوستشون دارم و چقدر منتظرم تا به سمت من برگردند از شدت اشتیاق
جون میدادند. (لماتوا شوقا الیهم )
توی یکی
از زیارات امام رضا جملاتی با این مضامین داریم که : "خدایا اگه دریا می
دونست من چه
گناهایی انجام دادم منو در خودش غرق می کرد، اگه زمین از معصیت هام مطلع میشد منو در خودش
فرو میبرد و اگه آسمون میدونست چه بیحیایی هایی کردم بر سرم خراب میشد.
اما خدای مهربون؛ تو نذاشتی اونا بفهمن، از
بسکه منو دوست داشتی گفتی شاید یه روزی برگشتم
و آدم شدم، نخواستی اون روز جلوی دریا و زمین و آسمون شرمنده باشم."
کی ام من؛ گنه کار بی بند و باری
ذلیلی ، خطا پیشه ای شرمساری
مرد عرب از پیامبر پرسید: آیا روز محشر خود خدا حسابرسی میکنه؟ حضرت فرمودند: آری
دوباره پرسید: خود خود خدا رسیدگی به اعمال و پرونده ها میکنه؟ حضرت بازم فرمودند: بله
مرد عرب خنده ای کرد. پیامبر علت خنده شو جویا شدند. مرد عرب گفت:
"الکریم اذا قدر عفا و اذا حاسب تسامح"
یعنی: " کریم حتی اگه قدرت بر زدن هم داشته میشه روی حساب کرامتش نمیزنه و عفو میکنه و اگه
بخواد حسابرسی بکنه با مسامحه و لطف به حسابها میرسه"
پیامبر با شنیدن این جمله فرمودند: فقه الاعرابی" یعنی : مرد عرب خیلی خوب و دقیق فهمید و خدا
رو صحیح شناخت. ...
ادامه دارد...
پی نوشت: با تشکر از کاربر محترم "یک عاشق خراب" که زحمت این پست را کشیدند. اجر شما با امام رئوف
داشتم برای حال اضطرار عزیزی مشلول می
خواندم . اینبار عمیق تر! توی اسم های قشنگ ات غرق شده بودم که
رسیدم به آنجای دعا که می گفت : یا رادّ
یوسُف علی یعقوب[1]،
یا کاشِف ضرّ ایّوب [2]...
یا مَن ربَطَ علی قلبِ امّ
موسی[3]، یا من بشّر زکریّا بیحیی[4]
قلبم منقلب شد ! مبهوت مانده بودم ...
آخر، توی همهی لحظههای سختِ بندههات، تو بودهای، دیده ای شان، صدایشان را شنیدهای، دلشان را محکم کردهای و
پشتشان به
بودن تو گرم بوده، گرفتاریشان را برطرف کردهای. بعدِ همهی این اسمهای بلند، که هر کدام قصهای
را
پشت سر گذاشته بودند، وصف مهربانی بی مثال تو آمد. اسم های اعظمَت؛ که بر زبان آوردنِ هر کدامشان به قدر
لحظهای معرفت تو را توی قلبم می جوشاند
توی همین حال و هوا، باز هم باران بارانیدی و دوباره یادم آمد که بگویم: خدایا؛ من بنده ی ایمان آوردن های بعد باران های توام!
یا رُکْنَ مَنْ لا رُکْنَ لَهُ یا غِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ [5] :
حالا دوباره مثل همیشه های همیشه با همه ی امید به تو روی آورده ام؛ دست هایم را ببین! رو سپیدم کن ...
یا ضامن آهو؛ می شود باز هم ضامن و کمک حال دلم شوید؟
عیدت مبارک
نماز و روزه هایت قبول
تمام شد مهمانی سی روزه ای که شیرینی گرسنگی و تشنگی اش رو ح مان را صیقل داد
که کنار امام خوبی ها دعاهای وقت افطار، سحر و شبهای قدرش اول از همه برای آمدن تو بود
مَثَل ما مَثَل کودکی است که وقتی گم می شود می گوید پدرم گم شده!
رمضان آمده بود تا خودمان را پیدا کنیم، وگرنه تو که گم نشده ای
امروز اول شوال است و هنوز ماه ما در محاق مانده ...