السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۸۹ ثبت شده است


یا ممتحنة امتحنک الله الّذی خلفک قبل ان یخلقک، فوجدک لما امتحنک صابرةً و زعمنا انّا لک اولیاء و مصدّقون، و صابرون لکلّ ما اتانا به ابوک صلّی اله علیه و اله، و اتی به وصیّه فانّا نسئلک ان کنّا صدّقناک، الّا الحقتنا بتصدیقنا لهما لنبشّر انفسنا بانّا قد طهرنا بولایتک

ای آنکه خدایی که ترا خلق کرد پیش از خلقت بیازمود و در آن آزمایش بر هر گونه بلا و مصیبت تو را شکیبا و بردبار گردانید و ما چنین پنداریم که دوستان شما هستیم و مقام بزرگی شما را تصدیق می کنیم و بر هر دستور و تعلیمات الهی که پدر شما و وصیئش که درود حق بر او و آلش باد برای ما آورد صبور و مطیع خواهیم بود پس ما از تو خواست میکنیم هرگاه که مصدق و مؤمن به شما هستیم ما را به واسطه ی این تصدیق به رسول و وصیئش ملحق فرمایی تا به ما مژده رسد که به واسطه ی دوستی شما ما از گناهان پاک شدیم (و از هر نقص به کرامت شما رها شدیم)

  • کبوتر سپید

سال 84 دانشگاه ارومیه

... هیچکس باورش نمیشد که "سیدساسر" سرما خورده باشه. بچه اردبیل باشی و تو ارومیه سرما خورده باشی؟! ساسر با اندامی زیبا و چشمان آبی و اخلاقی فوق العاده خوب بود و برای هرکسی دوستی با چنین آدم پاک و مومنی افتخار بزرگی محسوب میشد...

... باهم میریم درمانگاه دانشگاه تا برای اولین بار آمپول پنی سیلین بزنه.

بعد از تزریق حالش خراب میشه و حالت تشنج بهش دست میده. خوشبختانه با کمک و رسیدگی پرستار حالش خوب میشه و باهم به خوابگاه برمیگردیم.

شب شد و مثه شبهای گذشته بساط فال بینی و احضار روح و سرکار گذاشتن بچه ها شروع شد و من در راس این برنامه ها قرار داشتم و همه بمن میگفتند استاد و بکمک تردستی و کمک چندتا از دوستان همتای خودم، دست به کارهای عجیب و غریبی میزدیم. و آنچنان حرفه ای کار میکردیم که همه بدون استثنا حرفها و فالهایم را قبول میکردند.

حال نوبت به کف بینی رسیده بود. کف ساسر را نگاه میکنم و الکی میگم:"شما در آینده دچار بیماری خطرناکی میشوی اما خوشبختانه از این بیماری جان سالم بدر خواهی برد و بعد از آن مسیر زندگی ات عوض خواهد شد".

چهارماه گذشت

تابستان بود که خبردار شدم که ساسر تشنج کرده و بمدت دوهفته در حالت کما قرار دارد و پزشکان گفته اند که ساسر تومور مغزی دارد. بعد از خارج شدن از حالت کما تحت عمل جراحی سختی قرار میگیرد و پزشکان در یک عمل موفق تونستند تومور مغزی اش را که تا حد پیشرفته ای رشد کرده بود را در بیاورند.

بعد از چند روز

در سایت دانشگاه بودم که صدای ساسر را شنیدم. بیرون آمدم. ساسر با سری کچل شده که دورتا دور سرش اثر بریدگی و عمل جراحی بود را دیدم.

گفتم: "ساسرجان چرا امدی اینجا؟ تو باید خانه باشی تازه عمل کرده ای نباید اینجا باشی".

ساسر جواب داد:"میدانی واسه چی امده ام؟ واسه این امدم تا ازت تشکر کنم چون وقتی مرا به اتاق عمل میبردند داشتم به حرفهای آن شبت فکر میکردم. به اینکه دچار بیماری سختی میشوم و از ان جان سالم بدر میبرم. وقتی به اتاق عمل میبردند فقط به این فکر میکردم که از این عمل جان سالم بدر خواهم برد و با اینکه پزشکان هیچ امیدی به زنده ماندنم نداشتند اما من خوب میدانستم که زنده خواهم ماند."

نا خودآگاه با شنیدن این حرف اشک در چشمانم جمع میشود و با خودم میگویم: "آن فال الکی بوده..."

خوشحال بودم که حتی فال دروغینم باعث بالا رفتن روحیه اش در مقابل این بیماری خطرناک شده بود.

سالها گذشت، سال89

گوشی موبایلم زنگ میزند. مهدی بود یکی از دوستانم.

من:"سلام مهدی چطوری؟؟"

مهدی:"بد نیستم، یه موضوعی را میخوام به اطلاعت برسونم"

من :"چی شده؟ چه خبری؟"

مهدی:" دیشب پیش ساسر بودم وضعش خیلی خرابه. تومورش دوباره عود کرده تومورش بدخیم بوده و الان هردو چشمانش را از دست داده. پزشکان گفته اند که بره خونه استراحت کنه و هیچ امیدی به ادامه زندگی اش ... واسش دعا کنید"

از شنیدن این خبر خیلی ناراحت و شوکه میشم. اشک میریزم و از خدا میخوام که بخاطر جدش شفایش بده.


از همه دوستان خواهش میکنم برای این دوست جوان و پاکم دعا کنید و سوره حمد قرائت کنید که سوره حمد بر هردردی درمان است. به معجزه دعا ایمان کامل دارم. میدانم که دعا غیرممکن ها را ممکن میکند.

[ای دریغ و حسرت همیشگی... ناگهان چه زود دیر میشود!... امروز پنج شنبه 23 اردیبهشت این دوست جوان و پاک به دیار باقی شتافت... روحش شاد و یادش گرامی]

  • کبوتر سپید

ویژه ی ایام فاطمیه ـــ بخش سوم

در بسته است. صدای گریه ی علی(ع) می آید. بچه ها هم دیگر بلند بلند می گریند. مردان گوشهایشان را به در اتاق نزدیک می کنند. انگشتان سبابه شان را به علامت سکوت جلوی بینی هایشان می گیرند و ساکت می شوند. حتی نفس هم نمی کشند.

اسما در حالی که گریه می کند، به زحمت و بریده بریده می گوید:

- سرورم! مگر شما قدغن نکرده بودید که کسی با صدای بلند گریه نکند؟ پس چرا خودتان اینچنین زار می زنید؟

صدای گریه ی علی(ع) بلندتر می شود و در همان حال که پیشانی بر دیوار دارد وبا مشت هایش، جفت جفت به دیوار می کوبد می گوید:

- آخر... آخر... همین حالا دستم رسید به پهلوی زهرا. او پهلویش شکسته بوده و تمام این مدت از من مخفی می کرده است تا من ناراحت نشوم. او بازویش ورم کرده بود، اما تمام این مدت درد را تحمل کرده ولی به من نگفته تا مبادا من جوش بزنم! آه بر مظلومیت زهرا! آه زهرا جان! تو چقدر مهربان بودی! حقا که تو حوریه ای در شکل آدمی!...

فاطمه(س) با همان لباسهایی که خود به تن کرده، درون کفن آرمیده است. علی(ع) گره های کفن را می بندد. نوبت به گره های رداء می رسد. دست می دارد. کمر راست می کند. چند قدمی عقب عقب می رود. با پشت دست راستش اشک از چشم راست خود می سترد و بعد از چشم چپش و می گوید:

- ام کلثوم! زینب! حسن! حسین! برای آخرین بار مادرتان را ببینید و با او وداع کنید. دیگر لحظه ی جدایی فرا رسیده است. دیدار بعدی در بهشت خواهد بود.

حسن و حسین(ع) پیش دستی می کنند و زودتر خود را روی جنازه ی مادر می اندازند. گریه می کنند. زار میزنند. اشک می ریزند. می بوسند. می بویند. گونه بر گونه مادر می سایند.

- واحسرتا! وااَسفا! آه که در آتش غم و حسرت و اندوه می سوزیم. آتشی که از اندوه از دست دادن جد و مادرمان به جانمان افتاده، خاموشی ندارد. وای که یتیم شدیم. وای که بی مادر شدیم. ای مادر حسن! ای مادر حسین! خدمت جدمان که رسیدی سلام ما را به او برسان و بگو: ما پس از رحلت تو در دار دنیا یتیم شدیم...

زینب و ام کلثوم هم خود را روی پاهای مادر انداخته اند. می بویند. می نالند. می بوسند.

- آه مادر! چطور دلت آمد دخترکان چهار پنج ساله ات را بگذاری و بروی؟! ما تازه دل خوش کرده بودیم که حال مادرمان رو به بهبودی است. همین دیروز بود که ماهارا روی پاهایت نشاندی. بر گونه هایمان گل بوسه کاشتی. موهایمان را شانه زدی. بافتی. بستی. هیچ گمان نمی کردیم به این زودی خورشید تابناک وجودت غروب کند. آه... وای...

و حسن و حسین(ع) همچنان خود را روی سینه ی مادر انداخته و زار می زنند. ناگاه فاطمه(س) چهره در هم می کشد. مینالد. تکانی می خورد. دو قطره اشک از کنار چشمان بسته اش خارج می شود. آهی می کشد. دوباره تکانی به خود می دهد. دستهایش را از لابلای کفن بیرون می آورد و حسن و حسین را در آغوش می کشد. آنها را به سینه می چشباند و سخت می فشارد. ناله حسین(ع) شدید تر می شود. ندایی در آسمان می پیچد:

- ای ابالحسن! هرچه زودتر حسن و حسین را از روی سینه ی مادرشان بلند کن که آنها به خدا سوگند فرشتگان آسمانها را گریاندند...

علی(ع) با عجله پیش می رود. با یک دست بازوی حسن(ع) و با دست دیگر بازوی حسین(ع) را می گیرد. آنها را عقب می کشد. حسنین(ع) خود را به سوی مادر می کشانند و مادر مادر می گویند. علی(ع) آنها را در آغوش می کشد. می بوسد، نوازش می نماید و دلداری می دهد.

اسما هم زینب وام کلثوم را از جنازه ی مادر دور می کند...

... آخرین بیل خاک بر قبر ریخته می شود. علی(ع) فریادی می کشد. زانوانش خم می شوند. زانو می زند. فاتح خیبر زانو می زند و با صورت بر روی قبر زهرا(س) می افتد و دیگر نه ناله ای و نه گریه ای...!

حسنین(ع) دستپاچه می شوند. خود را به روی بدن بی حرکت پدر می اندازند. گریه می کنند. می نالند. صدای گریه آنها در فضای تاریک و خلوت قبرستان بقیع می پیچد:

- خدایا! غم فقدان جد ومادرمان ما را کافی است. پدرمان را دریاب... ما را بی پدر مکن...

سلمان سر علی(ع) را دردامن می گیرد. شانه هایش را می مالد و ابوذر بر صورتش آب می پاشد...

علی(ع) چشمانش را باز میکند و می گوید:

- وقت تنگ است. عجله کنید. ما باید پیش از روشن شدن هوا چهل صورت قبر ساخته باشیم. کسی نباید بداند قبر زهرا کدام است...

***

پ.ن1: سلام به همگی

احتمالا این آخرین پست ایام فاطمیه خواهد بود... دوست داشتم و دارم که یه پست دیگه هم بذارم ولی فعلا نمی شه... ولی کاشکی بشه[ناراحت]...

یه خواهشی از همتون دارم اونم اینکه واسه همه ی مریضا دعا کنین... خواهش میکنم[التماس]

التماس دعا از همه ی شماااااااا


پ.ن2: با تشکر از آقا سعید به خاطر آهنگ زیبایی که به مناسبت ایام فاطمیه واسه ما فرستادن... اجرشون با خود خود خدااا...

  • کبوتر سپید

آخرین سفر مشهد با دختران دانشگاه اتفاقات عجیب و غریب زیادی داشت.از جمله این قضیه است که ناخودآگاه اشک من را جاری کرد و متوجه شدم در دستگاه اهل بیت (ع) ملاک دوست داشتن و عشقبازی ظاهر آدم ها نیست.

در این سفر چند نفری همراه ما بودند که وضعیت بسیار بسیار نامناسبی داشتند و به قول خودشان فقط به خاطر تفریح و شمال رفتن به سفر آمده بودند.لذا وضع ظاهری و پوشش بسیار نامناسب آنها حتی صدای اعتراض مسافران دیگر هتل مشهد را در آورد.

من نیز بسیار از دستشان ناراحت بودم و نمی دانستم در برابر حرکات و رفتارشان که گاهی باعث شرم انسان می شد چگونه برخورد کنم.هرچه گشتم راهی جز توسل به آقا امام رضا (ع) امام محبت و رحمت نیافتم. برای همین وقتی قدمهای اول ورود به حرم را برمی داشتم خیلی التماس آقا کردم در دلم به امام رضا(ع) گفتم:

آقاجان خودت می دانی من هم ضعیف هستم و هم گنه کار،من را چه به هدایت دیگران! اگر شما آنها را دعوت کرده اید خودتان هم کاری کنید.

دلم خیلی شکست.از جان می سوختم وقتی می دیدم این همه دریای محبت در حرم امام رضا (ع) است ولی بعضی از دختران دنبال چه بازیچه های ساده ی دنیا هستند.ساده لوحانه فکر می کردم نگاه محبت امام رضا (ع) از این دختران برداشته شده است و اتفاقی به این سفر آمده اند. اصلا دعوتی از طرف امام رضا نبوده بلکه علت حضورشان شانس بوده و بس!

روز دوم سفر در سالن انتظار هتل نشسته بودم و مشغول مطالعه شدم که دختر خانمی که شاید در بین همه دختران از کسانی بوده که در بی حجابی تابلو شده بود و مسئول یک گروه از هم تیپ های خودش بود پیش من آمد و گفت: حاج آقا می توانم با شما صحبت کنم؟

من که انتظار حضور آن شخص را نداشتم گفتم: خواهش می کنم بفرمائید

نگاهی به اطراف کرد تا مطمئن شود کسی صدایش را نمی شنود بعد سرش را پایین انداخت و با حالت بغض گفت:

حاج اقا من تا به حال نه تنها سفر مشهد نیامده بودم بلکه اصلا برایم مهم نبود که بخواهم به این سفر فکر کنم ! حاج اقا من قرار است بعد از این ترم برای زندگی کردن پیش خواهرم در دانمارک بروم راستش را بخواهید برای دانمارک رفتن لحظه شماری می کردم ولی امروز وقتی وارد حرم امام رضا شدم یک حال عجیبی پیدا کردم نمی دانم چگونه بود ولی آرامشی به من دست داد که تا به حال هیچ وقت درک نکرده بودم مثل اینکه وسط بهشت باشم مثل اینکه کسی را که مدتها بود گم کرده بودم پیدایش کرده ام و الان در کنارش هستم. نگاهم به حرم امام رضا که افتاد بهش گفتم : امام رضا اگر من دانمارک بروم دوری تو را چطور تحمل کنم!و بعد گریه امانم را برید!

هر چه سعی کرد در مقابل من جلو اشکهایش را بگیرد نتوانست شاید هر کس آن حرفها و آن حالت محزونش را می دید به گریه می افتد . چند لحظه ای مکثی کرد اشک می ریخت بعد ادامه داد:

حاج اقا نمی دانم چکار کنم واقعا اگر دانمارک بروم،نمی دانم چطور دوری امام رضا را تحمل کنم!

واقعا نمی دانستم چگونه جلو اشکهایم را بگیرم!

براستی امام رضا چگونه وسعت محبتش به تمام انسانها می رساند؟چرا گاهی مواقع ما از جهلمان سریعا برچسب کفر بر دیگران می زنیم؟ چرا گاهی فکر نمی کنم همان شخصی که در نگاه ما ضد دین است شاید از مقربین درگاه اهل بیت باشد؟ بنده معتقدم امام رضا خیلی علاقه به آن خانم داشته که نه تنها قلبهای آن خانم بلکه آینده آن دختر خانم را برای خودشان و راه دوستی با اهل بیت (ع) قرار داده است . من مطمئن هستم آن دختر خانم هر جای دنیا که برود به خاطر لطف امام رضا (ع) عشق به اهل بیت (ع) در وجودش زنده خواهد ماند و چه بسا مسیر زندگی و شخصیت پذیری آینده ی او راتغییر پیدا دهد.


با تشکر از دوست عزیزمان فطرس دل

 

پ.ن: در جواب یکی از دوستان که به خاطر گذاشتن متنای ایام فاطمیه به من خرده گرفتن:

باید عرض کنم که من این متن رو از کتاب زندگانی حضرت زهرا(س) نوشته ی حسین صبوری برداشتم... من دو سال پیش این کتاب رو تو نمایشگاه کتاب تهران گرفتم... اگه اشتباه نکرده باشم پارسال تو نمایشگاه کتاب، این کتاب جزء پرفروش ترین ها شناخته شد... اگه خدا بخواد یکی دو قسمت دیگه هم از این کتاب واسه دوستانی که میخونن میذارم!...

شما دوست عزیز هم بهتره اول کلیات رو درک کنین و بعد برید دنبال جزئیات!


  • کبوتر سپید

ویژه ی ایام فاطمیه ـــ بخش دوم

صدای ضجه و ناله فضای مدینه را پر کرده است. زن و مرد، پیر و جوان، اطراف خانه ی علی(ع) گرد آمده اند و بر سر و روی خود می زنند.

حسن و حسین و زینب و ام کلثوم، خود را روی پاهای مادر انداخته و زار می زنند. اسماء و فضه هم به دیوار تکیه داده به حالت بچه ها و علی(ع) نگاه کرده و اشک می ریزد. فضه اشکهایش را با گوشه ی مقنعه اش پاک می کند. ابوذر جلوی در اتاق ایستاده و کسی را به داخل راه نمی دهد. اشکهای علی(ع) بر چهره ی آرام زهرا(س) می چکد. او در کنار زهرا(س) زانو زده و سرش را در دامن گرفته و با حالتی التماس گونه او را صدا می زند.

- زهرا جان!

جوابی نمی شنود.

- فاطمه جان!

جوابی نمی شنود.

- ای دختر پیامبر!

پاسخی نمی شنود.

- ای دختر بهترین انسانها!

باز هم جوابی نمی شنود....

***

پ.ن: میدونم خیلیهاتون وقتتونو نمی ذارین و این متنارو نمی خونین...

میدونم خوندن این پی نوشت راحتره واستون تا خوندن این متن...

میدونم واستون مهم نیست که بدونین چرا این متنارو گذاشتم...

میدونم واستون مهم نیست که بدونین دوباره چه خوابی دیدم...

میدونم... خیلی چیزا رو میدونم

نمی دونین... خیلی چیزا رو نمی دونین

  • کبوتر سپید

ویژه ی ایام فاطمیه ـــ بخش اول

فضه آفتابه مسی را از آب پر میکند و نزد فاطمه(س) می آورد. فاطمه(س) مشغول وضو ساختن می شود و به فضه می گوید:

- امروز جانماز مرا نزدیک در اتاق پهن کن. می خواهم صدای مؤذن پدرم را بهتر بشنوم. قرار است امروز بلال اذان بگوید.

فضه جانماز را نزدیک در می اندازد و به طرف زهرا(س) می رود. وضوی فاطمه(س) به پایان رسیده است. زیر بازویش را می گیرد. زهرا(س) به زحمت بلند می شود در حالی که خم در ابروانش می افتد. حسن و حسین(ع) هم دارند وضو می سازند.

فاطمه(س) در محرابش رو به قبله نشسته، تسبیح در دست گرفته و زیر لب ذکر می گوید: ناگاه صدای بلال به اذان بلند می شود:

- الله اکبر. الله اکبر

صدای گریه زهرا(س) نیز بلند می شود و اشک چون سیل از مژه هایش جاری می گردد.

...
  • کبوتر سپید
آیینه بذارید جلوتون و ادا در بیاورید و بخندید




چقدر خندیدن برای بعضی ها سخت شده

خنده های زورکی یا شاید هم آبکی! چه زیاد شده

استاد میگه : اگه بخندم دانشجوهام از من حساب نمیبرند

بنده خدا راست میگه...

اما مگه میشه همش اخم کرد به دنیا!!!... مثل بعضیااااااااااااااا

خنده کنید! از ته ته ته دل...

* وقتی گناه نکنید از ته ته ته دلتان شاد خواهید بود

* وقتی کسی از ته دل براتون دعا کنه از ته ته ته دلتان شاد خواهید بود

* وقتی کار خوبی در خفا می کنید از ته ته ته دلتان شاد خواهید بود

* وقتی در مقابل خداتون سجده ی شکر به جا میارید از ته ته ته دلتان شاد خواهید بود

* وقتی یتیمی رو سیر میکنید از ته ته ته دلتان شاد خواهید بود

* وقتی مقابل وسوسه های شیطان می ایستید و میزنید تو گوشش! از ته ته ته دلتان شاد خواهید بود

* وقتی امام رضا(ع) دعوتتون میکنه که برید پابوسشون از ته ته ته دلتان شاد خواهید بود

* وقتی...

[یه جای خالی واسه گفته های نگفته ی شما]

راستی شما چه جوری شادی میکنین؟!... اصلا چه جوری شاد میشین؟!

***

حالا این همه راه جلوتونه واسه شاد بودن! اجرا کنید اگر جواب نگرفتید آنموقع برید سراغ ...

هر چیزی راه درست داره. بیایید از راه درستش وارد شویم

شاد باشید دوستان

  • کبوتر سپید