دلنوشتی برای آقایم مولایم حضرت رضا (ع) ...
برای کسی که ذره ذره وجودش ساخته شده نام حضرت رضا(ع) ست… شب و روزش رضاست ... تار و پود و روح و روان جسم خاکی اش با ضریح معطر حضرت رضا (ع) در هم تنیده … و قطره قطره ی اشک چشمانش را از گنبد طلای ایشان دارد … توی قلبش دنیای دیگری دارد با آقا ... هر بار که دلش از دست این زمانه و روزگاری که گاهی دلش را عجیب سخت می شکند ! میگیرد دلش را بر میدارد و می بردش پیش آقای حکیمش بلکه دوایی مرهمی که نه !!! یک قلب نو ارزانی اش کند ! قلبی که دیگر برای مشکلات این دنیای خاکی و زودگذر که در چشم این بنده های اسیر خاک گاهی بزرگ جلوه می کند ! دیگر آبدیده شده !!! حالا فقط دلش برای حرم رضایش تنگ می شود و خدای حضرت رضا (ع).
حالا نه تنها بیماری های جسمی اش فراموشش شده بلکه روح و روانش هم تازه و نو شده ! بهاری شده ! به رسم خود بهار !
حالا شما می خواهید از حضرت رضا (ع) خاطره بنویسد !!
چه بنویسد ...
گفتم از نور چشم نورانی ای بنویسد که مدیون گنبد طلای رضاست !
از خود چشم های مریضم بپرسید که هر بار پر شده از خستگی ها !! شفایش را فقط از حضرت رضا (ع) گرفت و گنبد طلایی و نورانی اش ! بینایی بخشید به این چشم های کور و نابینا ! که گاهی خالقش را هم حتی از یادش می برد ! و نعمت های ریز و درشت که خدایش به او بخشیده فراموشش می شود !
یا از دل بنویسد ... اما دل ! دل ! وای که چه کلمه ی زیباییست این «دل» ! که خیلی زود دلش لک می زند می گیرد می شکند باز بهاری می شود و باز ... خلاصه رسم خودش را دارد ! که هنوز هم که هنوز بعد از کلی سر و کله زدن با این دل ! هنوز هم نشناخته ایم اش !!!
گاهی بهانه ی کربلای سید الشهداء را میگیرد و گاهی بهانه ی امام غایبش ! گاهی هنوز به جمعه نرسیده بهانه ی گیر می شود ! و تو هستی که باید خوشش کنی به جمعه یا جمعه های بعدی !
از پاهایی بگویم که برهنه می شوند به عشق مولا !! می روند و می روند تا برسند به دم درب ورودی اش !! می نشیند . خستگی در می کند !
پای فقیری که توان طواف خانه ی خدا را ندارد ! اما به عشق خدایش میگردد به دور یکی از عزیزترین های خدایش !! میگردد و میگردد تا برسد به خود خدا .... هرگز خسته نمی شود از پیاده رفتن در خاک بهشتی خراسان !
اذنش دخولم را میگیرم ! دلم خوش است که اذنم داده ای آقا جان !
از کدام روز بنویسم !
توی دلم پر از عقده هاست ... عقده کربلا ... عقده ی جمکران و حرم نورانی خواهرت فاطمه معصومه (س)... عقده ی بقیع .. . عقده جمعه ها .. . عقده ی غریبی ها ... شلمچه ها ... چزابه ها ... دوکوهه ها ... تنهایی ها ... بی کسی ها ...غریبی ها ... که اگر حرمت نبود! اگه نبودی آقا ... دلم می شکست ! چه شکستنی ! این همه عقده را کجا خالی کنیم آقا جان !
آقا جان آخر سفر کربلایم را ازتون میگیرم . دست این گناهکار را هم بگیرید آقا. چندی است که دلم بد جور هوای کربلا را کرده ! میگویند سفر کربلا از شما گرفته اند آقا جان ! من هم کربلا را از تو میخواهم ! اول به اذن خدا بعد هم اجازه ی خود شما !
نمی دانم آقاجان ! چه قدر توصیف شما و حرمتان سخت است ! چقدر اشک می برد ! از غریبی ات چطور بنویسم ! میگویند خواهرت معصومه (س) را خیلی دوست داشتی ! میگویند خیلی به هم وابسته بودید ! خواهری که از طاقت دوری شما را نداشت ! خواهری که برای دیدار شما راهی مرو شد ...
هزار بار نوشتم و باز نوشتم اما باز ناتوانتر از هر بار ...
خاطره از دوست عزیزمان فاطمه خانوم
پی نوشت: دوستانی که تمایل دارن تو وبلاگ امام رضا(ع) لینک بشن لطفا آدرسشون رو در نظرخواهی این پست قرار بدن تا ما بعد از بررسی و زدن مهر تایید بتونیم لینکشون کنیم!
عکس پست: