السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

 

*فرخنده زادروز آفتاب گیتی فروز توس ، خورشید مرد ولایت عشق ، حضرت ثامن الحجج ، علی بن موسی الرضا علیه السلام را تبریک و تهنیت عرض می نمائیم *

 

 

امام رضا(ع)

 

ما حد التَّوکل؟ فقال لی : اَن لا تَخافَ معَ اللهِ اَحَداً 


حد توکل چیست؟ حضرت فرمودند: اینکه با وجود خدا از هیچ کس نترسی

لاتدعوا العمـل الصالـح و الاجتهاد فى العبادة اتکالا على حب آل محمد (ص) و لا تدعوا حب آل محمـد(ص) لامرهـم اتکـالا علـى العبـادة فـانـه لایقـبل احـدهـمـا دون الاخر.


مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد(ص) رها کنید، مبادا دوستى آل محمد(ص) را به اتکاى اعمال صالح از دست بدهید، زیرا هیچ کدام از ایـن دو ، به تنهایى پذیرفته نمى شود


 

  • کبوتر سپید
باز دلم هوایی شده ، هوایی حرمت ، هوایی کبوتر شدن در آ سمان بی کران صحن و سرایت ،
 
ای رئوف !
دلم می خواهد دوباره گوشه ای از خانه ی عشقت مأوا بگیرم،
سر بر دیوار گذارم و به پنجره های ضریحت خیره شوم،
آنگاه با شکوفه های الماسی که از مژگانم می شکفد قصری از توسل
ساخته و به امید اجابتت، مهربانیت را در آ غوش کشم.
تشنه ام ، تشنه ی جرعه ای از آب سقا خانه ات،
 
عزیزا !
جان این میهمان ، شوق سیراب شدن از شراب نابی که از جام دستانت می جوشد را تمنا می کند.
 
بی قرارم ، بی قرار لحظه ی دیدار، لحظه ی تولددوباره ی گنبد طلائیت در قاب انتظار چشمانم .
لحظه ی دق الباب حریم رهاییت با طپش های دل بی تابم .
لحظه ی پر گشودنی که زمز مه های لطیف وصال تا اوج حضورت پرواز می کند که
 
 
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا
 
  • کبوتر سپید

سلام مامان بزرگ جونم

خوبی؟؟؟... کجایی؟؟؟... یه ساله که پیدات نیست...

چی؟؟؟... پیش خدایی...

خیلی دلم واست تنگ شده

نمی شه از خدا اجازه بگیری یه روز بیای خونمون مهمونی

مثل قدیما

بیا یه بار دیگه با هم بشینیم فیلم "میم مثل مادر" و باهم ببینیم و بشینیم گریه کنیم... کاشکی همه مثل من میدونستن تو چه قدر خوب بودی... کاشکی یکی بود و از زندگی تو فیلم درست میکرد... از خوبیهات... از فداکاریهات...

یادته روزای تعطیل چشم به در می توختی تا لااقل یکی از بچه هات بیان و روتو ببوسن... آخ چه روزایی بود همه جمع میشدیم اتاقت و تو از  قدیما میگفتی... دلم تنگ شده واسه غذاهای خوشمزه ای که درست میکردی...

هر وقت مشکلی داشتم میومدم پیشت و میگفتم واسم دعا کنی... بعدش زودی مشکلم حل میشد...

یادته یه روز نشستم هی نگات کردم، هی نگات کردم، هی نگات کردم...............

آخه شنیده بودم نگاه کردن به سید مؤمن ثواب داره.

آخرین دعای کمیل یادته که نوه هات نشستن بالای سرت واست خوندن... چه شب بدی/خوبی بود (میگم شب بد، چون واسه ما سخت بود بدون تو بودن... میگم خوب، چون واسه تو خوب بود...میدونم دیگه سختت بود تو بستر خوابیدن)... شاید هممون می دونستیم شب جمعه ی دیگه باید بدون تو سر کنیم...




این یه ساله خیلی اتفاقا افتاد...

تحویل سال دیگه خونت جمع نشدیم... دیگه نبودی که غصه بخوری که دایی چرا دیر کرده... خاله چرا نیومده... دیگه مثل سالای پیش نبود... امسال سال تحویل همه سر موقع رسیدن... سر مزارت... کاشکی موقعی که بودی این همه اذیتت نمی کردیم... این همه غصت نمی دادیم...

منم تغییر کردم... دیگه اون کبوتر قدیمی نیستم...

می خوام بازم بنویسم... ولی خودت که میبینی نمی تونم... این اشکا نمی ذارن...[گریه]

می دونم اگه بودی میگفتی گریه نکن... ولی باور کن نمی تونم... میشه یاد تو بیفتم و گریه نکنم... میشه یاد زحمتایی که واسمون کشیدی بیفتم و گریه نکنم...

واست سوره ی "یس" میخونم... همون سوره ای که همیشه می گفتی واست بخونیم...

واسم دعا کن... مثل همیشه...

میسپرمت به خدااااااااااااا

خدا مواظبش باش... نذار تنها بمونه... آخه همیشه از تنهایی می ترسید...

خدای مهربون کعبه نگهدارت مامان بزرگ گلم


پ.ن: دوستان اگه تونستین یه حمد و سوره واسه مامان بزرگم بخونین... ممنون از همه ی شما


  • کبوتر سپید

دوستان عزیز لطف کنین قبل از خوندن متن زیر نظر، انتقاد و پیشنهادتونو درباره ی قالب جدیدم بدین... ممنون از همه ی شما... التماس دعا

شفایافته: آندره (رضا) سیمونیان

اهل ازبکستان، مقیم همدان

نوع بیمارى: لال

... پدر چه شوق و شعفى داشت. مادر در پوست خود نمى گنجید، پس از سالها دورى و فراق قرار بود به ایران برگردند و خویشانى که شاید هیچ کدامشان را ندیده بودند، اینک ببینند. شوق دیدار این سرزمین را داشتند، آنها راهى شدند از مرز که گذشتند دیگر سر از پا نمى شناختند، پدر و مادر با شوق جاى جاى سرزمین ایران را به فرزندان نشان مى داد و با ذوقى فراوان از خاطرات دورش تعریف مى کرد.

آن قدر غرق در شعف و شادمانى بود که اصلاً متوجه تریلى سنگینى که با سرعت از روبه رو مى آمد نشد و تا به خود آمد صداى فریاد جگر خراش زن و فرزندانش با صداى مهیب برخورد تریلى و اتومبیل او در آمیخت.

پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودى، النا طاقت این سوگ بزرگ را نیاورد و عازم ازبکستان شد. اما آندره با همه اصرار خواهرش با او نرفت و تصمیم گرفت در ایران بماند.

آندره در اثر شدت تصادف قدرت تکلمش را از دست داده بود. آن که سرنوشت آندره را رقم مى زد پاى او را به منزل زن و مرد جوانى کشاند که پس از گذشت سالها ازدواج هنوز صاحب فرزندى نشده بودند.

پدر و مادر جدید آندره براى بهبودى او از هیچ تلاشى فرو گذار نکردند، اما تو گویى سرنوشت او این چنین رقم خورده بود که لال بماند. آندره هر روز مشاهده مى کرد که پدر و مادر خوانده اش بعد از راز و نیاز به درگاه خداوند طلب شفاى او را از خدا مى کردند. او هم با دل شکسته اش رو به خدا طلب شفا مى کرد.

سالها گذشت آندره بزرگتر شده بود و در مغازه ساعت سازى مشغول به کار گردید و بر اثر دردى که داشت گوشه گیر و منزوى شده بود. روزى پدر با چشمانى اشکبار به سراغش آمد و گفت:

ـ درسته که همه دکترها جوابت کرده اند، اما ما مسلمونا یک دکتر دیگر هم داریم که هر وقت از همه جا ناامید مى شیم مى ریم سراغش، اگر تو بخواى مى برمت پیش این دکتر تا ازش شفا بگیرى .

آندره نگاه پر تمنایش را به پدر دوخت، چهره پدر در برابر نگاه گریان او درهم مغشوش و گم شد. این اولین بارى بود که آندره چنین مکانى را مى دید. هیچ شباهتى به کلیسایى که او هر یکشنبه همراه پدر و مادر و خواهرش مى رفت نداشت. حرم پر از جمعیت بود، همه دستها به دعا بلند بود، پرواز کبوتران بر بالاى گنبد طلایى امام، توجه آندره را سخت به خود جلب کرده بود.

پدر، آندره را تا کنار پنجره فولاد همراهى کرد، بعد ریسمانى بر گردن او آویخت و آن سر طناب را به پنجره فولاد بست. آندره متحیر به پدر و حرکات و اعمال او نگاه مى کرد و با خود مى گفت این دیگر چه نوع دکترى است؟ پدر که رفت، آندره خسته از راه طولانى بر زمین نشست و سر را تکیه دیوار داد و به خواب رفت.

نورى سریع به سمتش آمد، سعى کرد نور را بگیرد، نتوانست، نور ناپدید شد، دوباره نورى آن جا مشاهده کـرد که به سـویش مى آیـد، از میان نـور صـدایى شـنیـد، صدایى که او را با نام مى خواند: ـ آندره! آندره!

بى تاب از خواب بیدار شد، شب آمده بود با آسمانى مهتابى ، حرم در سکوتى روحانى غرق شده بود، خادم پیر کمى آن سوتر ایستاده بود و او را مى نگریست.

ساعت حرم چند بار نواخت، آندره دلش مى خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صداى ملکوتى را بشنود، خادم پیر به سمت او مى آمد. همان نور بود. آبى ـ سبز ـ سفید ـ نه نمى توانست تشخیص بدهد، نورى بود به همه رنگها، مرتب به سمت او مى آمد و باز دور مى شد، آندره مانده بود متحیر، هر بار دستش را دراز مى کرد تا نور را بگیرد، اما نور از او مى گریخت.
ناگهان شنید که از میان نور صدایى برخاست، صدایى که از جنس خاک نبود، آبى بود، آسمانى بود، صدا او را به نام خواند: آندره! آندره!

خواست فریاد بزند، نتوانست نور ناپدید شد، آندره دوباره از خواب بیدار شد، همان پیرمرد با تحیر به صلیب گردنش نگاه مى کرد: تو ... تو مسیحى هستى ! آندره با سر پاسخ مثبت داد.

پیرمرد صلیب را از گردن او گشود، با دستمالى عرق را از سر و رویش پاک کرد و بعد سر او را روى زانویش گذاشت و گفت: راحت بخواب. آندره پلکهایش را روى هم گذاشت، خواب خیلى زود به سراغش آمد. باز نورى دیگر این بار سبز سبز، به خوبى مى توانست تشخیص بدهد.

نور به سمتش آمد و از میانه آن صدایى برخاست. نامت چیست؟ تکانى خورد. متحیر بود شنیده بود که او را به نام صدا کرده بود. پس دلیل این سؤال چه بود؟ شگفت زده وامانده بود از پاسخ، از نور صدایى دیگر برخاست: نامت را بگو: آندره اشاره به زبانش کرد که قادر به تکلم نیست.

از میانه نور دستى روشن بیرون آمد. حالا بر زبان آندره کشید و گفت: حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود گفت: آن ... آند ... آندر ... اما نتوانست نامش را کامل بگوید.

دوباره از میان نور صدایى شنید که: بگو، نامت را بگو. آندره دهان باز کرد و با صداى مؤکد فریاد زد: اسم من رضاست، رضا ...

رضا همچون بلمى بر امواج دستها مى رفت، لباسش هزار پاره شده بود، هزار تکه براى تبرک.

نقاره خانه با شادى او همنوا شده بود و مى نواخت، چه معنوى و روحانى چه پر عظمت و جاودانه.


پ.ن: با سلام به همه ی دوستداران امام رضا(ع)

این کرامت رو از یکی از وبلاگ ها برداشتم (البته با اجازه ی صاحب وبلاگ/وبلاگ امام مهربان)... سعی کردم تا میتونم خلاصش کنم جوری که تو متنش مشکلی ایجاد نشه... اگه باز یکم طولانی شد شما به بزرگواری خودتون منو ببخشین... می خوام که از اول تا آخرش رو بخونین... اگه هم وقت نداریم می تونین چند بند آخرشو بخونین... اگه اشکی از چشاتون جاری شد مارو هم دعا کنین... واسه همه ی گرفتارا دعا کنین... التماس دعا...


  • کبوتر سپید

(اینجا مشهد... ساعت ۴ صبح)

امروز احساس می کردم دل تک تک سلول های بدنم برات تنگ شده . دوست داشتم بیام حرم و باز برات قصه بگم.

یادته پارسال این موقع آمده بودم حرم ، برات قصه گفتم . بعد دو تایی چه قدر گریه کردیم؟

به دو دلیل مطمئنم که تو هم خیلی اون شب با من گریه کردی

دلیل اولم اینه که تو طاقت گریه هیچ کس رو نداری و این برای من که 22 ساله  اینجا ....دیگه محرز شده

دلیل دومم هم اینه که قصه قصه جدت  بود و سیب و عاشقی و ..... مگه میشه یکی قصه سیب بگه و بهشت و عاشورا و ... تو گریه نکنی

حالا هم  که نیمه شبه ، ببخشید نزدیک صبحه و من دارم  گریه می کنم چون دلم برات تنگ شده

چون نیمه شبه و نمی تونم بیام حرم میخوام از همین جا برات قصه بگم، قصه ای که تا حالا هزار بار برات گفتم:

یکی بود یکی نبود. یک ماده آهو بود  4 تا بره داشت. ماده آهو خیلی تنها بود. هیچ کس نداشت ، دلش هم مثل دل گنجشک ها بود

یک روز یکی بهش گفت : باید بری غربت . باید دل بکنی از وطن

ماده آهو می ترسید. آخه هیچ کس رو نمی شناخت . هیچ کس رو نداشت. جوان بود. تنها بود و.....

یک دفعه تو یک نوری توی قلبش روشن کردی

بهت گفت : میام فقط به خاطر تو. به امید تو. به امید این که مواظب بره هام باشی. هواشونو داشته باشی

بعد دست بره هاشو گرفت و اومد سراغت... .

حالا دل یکی از بره آهو ها برات تنگ شده

چه کار کنه؟؟؟

از بس گریه کرده چشماش داره می سوزه

خودت بگو چه کار کنه که بیای سراغش؟

زخم دلشو ببندی و براش دعا کنی

قسمت بده ؟  به کی؟

به جان مادرت زهرا؟ به جان عمو جان عباست؟ به جان عموی کوچولوی مظلومت محسن؟

چه کار کنه؟ به جان کی قسمت بده که باور کنی... چه کار کنه که بیای سراغش؟

تو فقط لب تر کن

امام رضا بره آهو ها تنهایند، کسی رو غیر از تو ندارن. تو که اینو خوب میدونی

آهو ضمانت می خواد، ضمانت تو رو هم می خواد نه هیچ کس دیگه

می گن از در این خونه برو

کجا؟ بعد این همه سال؟ بعد این همه خواب های خوب دیدن؟ بعد این همه......

می دونی دل آهو هه از چی می سوزه؟

از اینکه بیاد حرم و تو...... به خاطر...............نگاش نکنی

چیزی که داره التماست می کنه

آخ اما رضا دل تک تک سلول هام برات تنگ شده

اگر چه هر روز موقع بیرون رفتن و برگشتن به خونه گنبد قشنگتو میبینم و بهت سلام میکنم

اما تشنه ام . تشنه اینکه بیام و مثل قدیما.....

دلم برای چشات که از پشت اون پنجره فولادی جوری نگاه میکنه که تمام سولهای آدم حسش می کنه تنگ شده

ازت گله ندارم. دوستت دارم . مگه میشه کسی از اون دل مهربونی که تو داری گله داشته باشه

ازت گله ندارم. اگه زیر بال و پرت نبودم خدا میدونه تا حالا باید..............

ازت گله ندارم . از خودم گله دارم که از تو دورم

از خودم گله دارم که دل نازکتو می شکنم

از خودم گله دارم که جای دیگه ای رو غیر از خونه ی تو نمیخوام حتی اگر.....

ازت گله ندارم. اون اون روز که پروندم گم شده بود یادته ؟ چه قدر گریه کردم پیشت. اصلا امید نداشتم که پیدا بشه. تازه اون روز بود که فهمیدم تو چه قدر دل نازکی. تازه اون روز بود که فهمیدم طاقت گریه کسی رو نداری

حالا هم دارم گریه میکنم . میبینی؟ از بس گریه کردم ........

امام رضا این صحرا ترسناکه ، دارم چنگال صیاد ها رو میبینم . به دادم برس

تو رو خدا.

جان عمو جان عباست.

جان مادرت زهرا اگر چه که برادرم بهم گفته هیچ مردی رو به مادرش قسم ندم . منو ببخش چاره ندارم . این هم به خاطر تویه میترسم با این وضعی که دارم بیشتر ازت دور بشم  و یک روزی به خودم بیام که .......

امام رضا صبح شد

چه قدر سبک شدم که دوباره برات گریه کردم

ممنون که گوش کردی ... ممنون که نگاه کردی

دلم داشت از دلتنگی برات می مرد

فردا منو ببر تو حرمت . بعد از لای اون مشبک های ضریح هی نگاه کن

نذار غصه بخورم، بذار برات شعر بخونم:

دوســتدارم نگات کنم      تو هم منو نگاه کنی

دوستدارم صدات کنم      تو هم منو صدا کنم......

مثل آسمان نجیب مثل یک شهاب........پشت پنجره مشبک ضریح  چشمهای تو

بذار چشمهاتو دوباره حس کنم

می وزد دو قطره اشک توی چشم من .....

 

پ.ن:سلام به همه شما دوستان روزه دار...

این متن رو یکی از دوستان عزیزمون واسم فرستادن... از قدیم گفتن نوشته ای که از دل برآید بر دل نشیند!!!... واقعا زیبا بود... مثل همیشه میخوام که واسه همه دعا کنین، مخصوصا برای دوستانی که زحمت میکشن و این متنای قشنگ رو برای من/شما میفرستن...

خدا رو شکر میکنم که یه همچین دوستای خوبی دارم... دوستایی که اگه نبودن این وبلاگ هم نبود... یا شاید هم بود، ولی اینجوری نبود...

نشد که قبل از شب های قدر بیام و التماس دعا بخوام از همتون، با این اوصاف میخوام که واسه همه ی جوونا دعا کنین که انشا الله هممون عاقبت بخیر بشیم...

التماس دعا

 

  • کبوتر سپید

در قاب چشمهای خیالم تصویر گنبد زرد زیبای تو و حریم حرم امنت نقش می بندد

و بی اختیار اشکهایم روانه می شود،

راه دور است؟ نه راه دور نیست،

فقط اصفهان- فرودگاه- بلیط- هواپیما- فرودگاه- مشهد- حرم،

این دور نیست، نزدیک است،

چشمانم را باز می کنم،

اذن دخول را با قطره های جاری اشکم شستشو میدهم ،

از ایستگاه بازرسی می گذرم و به تو سلام می گویم.

پابرهنه روی سنگ های یخ کرده راه می روم،

چه کیفی می دهد جلوی ایستگاه آبخوری بایستی!

حتی لمس کردن لیوان یکبار مصرفی که آب گوارای حرمت به آن جان می بخشد دلنواز است

و چه لذت بخش تر وقتی که آب گوارا را می نوشی.

ایستگاه آبخوری را با تمام جذبه پرشور معرفتش رها می کنم

و با عزمی راسخ تر به راه می افتم،

من اینجایم در صحن جمهوری، می گریم و تو را از ذره ذره جریان هوا می بویم.

من آرامم ولی دریای شور، ساکنم ولی در جریان.

ای معبد آرزوهای من! تو را می جویم.

وقتی کفشهایم را در فضای بخار گلاب کفشداری تحویل می دهم تازه می فهمم که رسیده ام!

راه نزدیک است، من اینجایم و تو اینجا بوده ای.

من سرگردانم ،

حیرانم ،

بی آنکه رو بچرخانم به سمت ضریح مهربان تو گام برمی دارم،

صدایت می کنم و برای شیفتگانت اشک می ریزم،

و مردمکهایم تو را ندیده می بینند.

اسفند ماه 1387- حرم مطهر امام رضا(ع)

 

پ.ن: سلام به همه شما دوستان عزیز

این متن قشنگ رو دوست عزیزمون "سایه" واسمون فرستادن... تشکر میکنم از ایشون... دعا بفرمایید واسه عاقبت بخیری همه ی جوونا... واسه رفع گرفتاری همه ی گرفتارها... التماس دعا  

 

شعر نوشت!!!:                

آهـوی بـی گـناه مرا ضامنی مباد     دامم خوشا بهشت نگاه مجرّدت

با خوب ها معامله ات چیست؟ نازنین!     وقــتی کــه ایـنچــنینی بـا زائــر بــدت!

دل، جز سلام در طمعی نیست...والسّلام!     لــب بــاز کــن بــه هــمت لـطف سـرآمدت

 
  • کبوتر سپید

اگر اسلام دینی فطری و قوانین آن با فطرت انسانی سازگار است، پس علت اعراض برخی از مردم –به خصوص قشرهای تحصیلکرده- از دین و مذهب چیست؟

یکی از چیزهایی که موجب اعراض و تنفر مردم از خدا و دین و همه ی معنویات می شود، آلوده بودن محیط و غرق شدن افراد در شهوت و هواپرستی است. محیط آلوده، همواره موجبات تحریک شهوات، تن پروری و حیوان صفتی را فراهم می کند. بدیهی است که غرق شدن در شهوات پست حیوانی، با هرگونه احساس تعالی –اعم از تعالی مذهبی، اخلاقی، علمی یا هنری- منافات دارد؛ همه ی آنها را می میراند. آدم شهوت پرست نه تنها نمی تواند احساسات عالی مذهبی را در خود بپروراند؛ احساس عزت، شرافت و سیادت را نیز از دست می دهد. آن که اسیر شهوات است،جاذبه های معنوی –اعم از دینی، اخلاقی، علمی و هنری- کم تر در او تأثیر دارد. در زبان دین، این مطلب این طور بیان شده که وقتی دل ها را کدورت و تیرگی و قساوت می گیرد، نور ایمان در دل ها راه نمی یابد:

[انَّ الله لایهدی القومَ الفاسقینَ] (منافقون:6)

به هر حال، غرق شدن در شهوات حیوانی، عاملی است برای این که تعالی دین در وجود بشر، ضعیف و احیاناً منفور گردد.

یکی دیگر از موجبات اعراض و روگرداندن از دین، جنگ و ستیزی است که برخی از داعیان و مبلغان دینی بی خرد میان دین و سایر غرایز فطری و طبیعی بشر ایجاد می کنند و دین را به جای این که مصلح و تعدیل کننده ی غرایز دیگر معرفی کنند، آن را ضد و منافی و دشمن سایر فطریات بشر معرفی می کنند.

بعضی از مقدس مآبان و مدعیان تبلیغ دین، به نام دین با همه چیز به جنگ برمیخیزند. شعارشان این است:

"اگر می خواهی دین داشته باشی، پشت پا بزن به همه چیز، گرد مال و ثروت نگرد، ترک حیثیت و مقام کن، زن و فرزند را رها کن، از علم بگریز که حجاب اکبر است و مایه ی گمراهی است، شاد مباش و شادی نکن، از خلق بگریز و به انزوا پناه ببر و ... ."   !!!

بنابراین، اگر کسی بخواهد به غریزه ی دینی خود پاسخ مثبت دهد، باید با همه چیز در حال جنگ باشد. در این حال مسلماً و قطعاً مردم به دین بدبین خواهند شد.

دین مقدس اسلام، یک دین ناشناخته است. حقایق این دین، به تدریج در نظر مردم واژگونه شده است و علت اساسی گریز گروهی از مردم، تعلیمات غلطی است که به نام دین داده می شود. این دین مقدس، در حال حاضر بیش از هر چیز دیگر، از ناحیه ی برخی از کسانی که مدعی حمایت از آن هستند، ضربه و صدمه می بیند.

مسلماً علت انکار و اعراض بسیاری از افراد تحصیلکرده، این است که مفاهیم مذهبی و دینی، به طرز صحیحی به آن ها تعلیم نشده است. در واقع، آن چیزی که آن ها انکار می کنند، مفهوم واقعی خدا و دین نیست؛ چیز دیگری است.

 

پ.ن: زمانی که بنده ای مرا می خواند چنان به حرف هایش گوش می دهم که انگار هیچ بنده ای غیر او ندارم...

از شما دوستان عزیز می خوام که دعا کنین برای همه ی گرفتار ها... برای این دوست گمناممون(که پست قبلی از ایشون بود) دعا بفرمایید که انشا الله مشکلشون هر چه زود تر حل بشه... التماس دعا

 
  • کبوتر سپید

تنهایی ات به اوج که می رسد،

همه را که می آزمایی و از همه که می بری،

همۀ مُشتها که باز می شود و همۀ برگها که رو،

وقتی دست تقدیر، همه را از اطرافت وجین می کند و. . . .

وقتی تنهای تنها می شوی. . . .

تازه به صرافت خدا می اُفتی و. . . .

سایۀ مبهم خدا را در آینۀ وجود می بینی که

دستهای مهربانش را گشوده و تو را به سوی خویش فرا می خواند.

و ناگهان تمام وجود تو از نیاز به بازوان پر مهر خدا لبریز می شود و بی اتکاء به همه چیز،

بی هیچ چیز ،

خود را در گرمای بازوان پر مهر او گم می کنی و ضجه می زنی که :

"اِ لهی وَرَبّی من لی غَیرَک."

خدای من! پروردگار من! جز تو کیست مرا؟

نیازی به پاسخ نیست.

پاسخ در نیاز توست، در چشمهای تمنای تو و در مهربانی دستها و گرمی آغوش معشوق.

ساقۀ امید که رشد می کند و برگهای نیاز که سبز می شود، زمزمه می کنی که :

"یا مَن عَلَیه مٌعوَلی"!

ای تکیه گاه من! ای پناه من!

آرام آرام از زمین خود پرستی رها می شوی و در آسمان عبودیتش اوج می گیری.

هر بالی که میزنی افقی بازتر را فرا راه خود می گشایی و با هر تلاش، او را بیشتر لمس می کنی،

مگر نه اینکه:

" والَذّینَ جاهَدُ و افینا لَنَهدِیَنّهُم سبلَنا"

آنانکه در مسیر ما تلاش می کنند، راههایمان را نشانشان می دهیم.

آنقدر آفاق دیدت وسعت و چراغهای دانشت عظمت و چکاد آرزوهایت رفعت می یابد که او را همه چی می بینی و همه چیز را نشانی از او،

نه که در همه جا و همه چیز، خود او،

و آن وقت است که با او انس می گیری،

چرا که امید و اتکا ات را از همه بریده ای.

" یا اَنیسَ مَن لا انیسَ لَه."

و در کنارش می نشینی

" یا جَلیسَ مَن لا جَلیسَ لَه."

و عظمت دوست آنقدر

دلت را فرا می گیرد که نمی دانی از کجا شروع کنی و کدامین درد را بازگو کنی .

" لِایِّ الاُ مُورِاِلیکَ اَشکُواوَلِما مِنها اَضِجُّ وَابکی."

آهسته آهسته هر چه که بیشتر می شناسی اش،

بیشتر دل در گرو عشقش می سپاری و این دل باختن،

تازه اولین قدم و اولین مرحله است. در راه او همه چیز را باید باخت .

دل را از غیر او باید کند و به او باید بخشید.

 
  • کبوتر سپید

نفسم به شماره افتاده، بی تاب شده ام،

گام هایم را سریع تر بر می دارم، طاقت از کف داده ام،

بغض گلویم را می فشارد، گنبد طلایی اش را می بینم،

می ایستم،

اشکهایم سرازیر می شوند، اشک هایم بی قرارتر از من هستند،

به هق هق می افتم: خدای من اینجا چگونه سرایی است؟؟؟

چگونه سرایی است که سراپای مرا به وجد آورده؟؟؟

چگونه سرایی است که تو را نزدیکتر حس می کنم؟؟؟

به اذن تو می گویم:

السلام علیک یا سلطان یاعلی بن الموسی الرضا(ع).

آری

خدای من اینجا سرای محب توست،

اینجاست که ملائکه بال گسترده اند و بروی زائران تو نور می پاشند.

تمام وجودم به وجد آمده،

استشمام میکنم، بوی بهشت را می شنوم.

در دلم غوغایی به پا شده اشکها امانم را بریده اند،

همه جا را سکوتی محض فرا می گیرد و زمزمه می کنم:

«آقاجانم سلام و بهترین درودهای خدا بر شما

آقاجانم سلام،

دوباره آمده ام با روی سیاه،

دوباره آمده ام و محتاج نگاهی از شما به دل زنگار زده ام هستم،

آمده ام دوباره دست نوازش بر سرم کشی،

آقاجان به کوله بار پر از گناهم منگر،

آقاجان خسته از دنیا و دنیا زدگی ام،

آمده ام سر بر دامان پراز رحمتت گذارم تا شفاعتم کنی تا دستانم را بگیری

و مرا پله پله بالا ببری و من نور شوم و تا اوج نور برسم و...»

ناگهان آرام می شوم انگار دستی روی سینه ام حدیث آرامش نوشت

و مــــن نــــور شــــدم

 

مرداد ماه ۱۳۸۸- حرم مطهر امام رضا(ع)

 

پ.ن: با سلام به همه ی شما دوستان عزیز

اول یه تشکر ویژه میکنم از دوست خوبمون ؟ به خاطر این متن قشنگی که واسم فرستادن...

از شما دوستان عزیز می خوام که اگر متن ادبی یا شعری در زمینه های مذهبی دارین واسم خصوصی بفرستین...

ممنون از همکاری همتون... التماس دعا...

  • کبوتر سپید

بسم الله الرحمن الرحیم

اعتقاد مشرکین به شفاعت، ناشی از تفویض بود، تفویض به این معنا که دیگر اجالتاً کار از دست خدا بیرون است، دست بتها است. در نظر آنها عالم نسبت به خدا مثل ساعت بود نسبت به ساعت ساز. به یک ارباب انواعی اعتقاد داشتند و به یک بتهایی و به یک ارواحی که مثلا با این بتها ارتباط دارند، و البته اینها در خیلی قدیم بوده، در این زمانها همان پوسته اش باقی مانده بوده و آن مقدارها در آن بنوده. این بود که اینها می گفتند ما دیگر کار زیادی به خدا نداریم، کار اساسی مان با اینهاست.

البته ما هم اگر بخواهیم درباره شفاعت شفعا چنین اعتقادی داشته باشیم و بگوییم خدا یکی دستور دارد، یک قانون دارد، یک رضایت دارد، امام رضا(ع) دستور و قانون و رضایت دیگری دارد؛ خدا یک دستگاه دارد، امام رضا(ع) دستگاه دیگری؛ دستگاه خدا یک حساب دارد، دستگاه امام رضا(ع) حساب دیگری، و آنجا مطلب به شکل دیگری است؛ بعد بگوییم ما که دستمان به خدا نمی رسد، آنجا کار خیلی مشکل است، می آییم امام رضا(ع) را که به یک چیزهای سهل و ساده ای راضی می شود شفیع قرار می دهیم. این جور اعتقاد به شفاعت امام رضا(ع) قطعا باطل است، یعنی از نوع اعتقاد به شفاعتی است که بت پرستها درباره بتها داشتند.

ولی اگر کسی اعتقادش به شفاعت این باشد که خیر، امام رضا(ع) اصلا بدون اجازه و رضایت خدا محال است شفاعت کند، بعلاوه او کارش حساب دارد، [و هم یعلمون] است، [الّا من اذن له الرّحمنُ و رضی لهُ قولاً / در آن روز شفاعت هیچ کس سود نبخشد جز آن کس که خدای رحمان به او رخصت شفاعت داده و سخنش را پسندیده باشد.](طه:109) است، خود شفاعتش به اجازه خداست.

این خداست که شفعا را بر می انگیزاند و مامورشان می کند که شما از من مغفرت بخواهید برای چنین کسان تا من مغفرت خودم را شامل حال آنها کنم، که این هم حسابی دارد که مغفرت الهی جز از مجرای اشخاصی که به وسیله ی آنها هدایت شده اند نیست.

ولی به هر حال این خداست که اینها را برای شفاعت بر می انگیزاند. این است که قرآن می گوید: [قل لله الشّفاعة جمیعا](زمر:44) اصلا شفاعت از آنِ خداست. شما خیال می کنی که شما شفیع را برای شفاعت برمی انگیزانی، آن خداست که شفیع را برای شفاعت برانگیخته است. اگر او شفیع را برنیانگیزاند محال است او شفاعت کند، کدام شفیع است که جرأت شفاعت داشته باشد، کدام شفیع است که به خود اجازه بدهد یک کلمه برخلاف رضای خدا درباره ی کسی حرف بزند؟!

پس آن شفاعت مردود و شفاعت منفی است آن است که برای شفیع استقلال قائل باشیم.

* ما درباره ی هر یک از اولیای حق – و بلکه هر کامل تری نسبت به ناقص تر از خودش می تواند شفیع باشد – خیال نکنیم که این رفتن به سوی شفیع فرار از در خانه ی خداست! اگر بخواهد به شکل فرار از در خانه خدا باشد رفتن به سوی شفیع رفتن به سوی جهنم است.

شفاعت، مسلم شامل عده ای از اهل توحید می شود، همه شرایطش را ما نمی دانیم و اینکه در چه مواقعی برسد برای ما خیلی روشن نیست. ولی بالاخره در یک مواقعی برای اهل توحید شفاعت خواهد رسید. شفاعت همان مغفرت الهی است که وقتی به خدا نسبت می دهیم اسمش می شود "مغفرت"، وقتی به وسایلی که خدا برای مغفرت خودش برانگیخته است نسبت می دهیم اسمش می شود "شفاعت".

* حرفی که در زمان ما مطرح شده است بیشتر درباره شفاعت خواهی است. البته ریشه این حرف در پنج شش قرن پیش است، یعنی از ابن تیمیّه ی حنبلی معروف است که در دمشق بود و افکار خاصی داشت. او معتقد شد که شفاعت خواهی از هر شفیعی ولو پیغمبر به طور کلی شرک در عبادت است و جایز نیست، که بعد همین فکر به وسیله محمد بن عبدالوهّاب بیشتر تأیید شد و بعد به شکل یک مذهب در آمد که همین مذهب وهّابیهاست.

بطلان این فکر هم خیلی روشن است. شفاعت خواهی، تا به چه شکل شفاعت خواهی باشد، چه جور شفاعتی را بخواهی. خود قرآن وقتی که یک نوع شفاعت را نفی کرده و نوع دیگر را اثبات کرده و شفاعت به اذن خدا را اثبات کرده است، پس اگر ما از شفیع شفاعت به اذن پروردگار را بخواهیم این هرگز شرک نیست و ربطی به شرک ندارد. در خود قرآن این مطلب آمده.

قرآن می فرماید: [و لو انّهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استغفرلهم الرّسول لوجدوا الله نفّباً رحیماً](نساء:64)

اینها آن وقت که گناهی مرتکب می شوند و پشیمان می شوند و در حال توبه قرار میگیرند اگر بیایند نزد تو و در حضور تو استغفار کنند، از خداوند طلب مغفرت کنند و تو هم برای آنها طلب مغفرت کنی، خدا را توبه پذیر و مهربان می یابند.

این "جاؤک و استغفر لهم الرّسول" یعنی چه؟؟؟

چرا این مسأله که بیایند نزد پیغمبر و پیغمبر هم برای آنها استغفار کند مطرح شده است؟ این خودش استشفاع است، استشفاع مغفرتی هم هست، چون این، کار بدون اجازه خدا نیست، خدا به پیغمبر اجازه داده است که مردم بیایند پیش او و او هم از خدا مغفرت بخواهد. این همان "من ذا الّذی یشفع عنده الّا باذنه" است و به این معنا حتی به ما اجازه داده.

* آیا جایز است ما خودمان به یکدیگر که می رسیم التماس دعا کنیم و بگوییم آقا خواهش می کنم درباره ما دعا کنید؟ وقتی ما از دیگری خواهش دعا می کنیم، این معنایش این است که او را واسطه قرار داده ایم، ولی چگونه؟ واسطه قرار داده ایم که او هم مانند ما مثل یک عبد و بنده، خدا را بخواند، او هم برای ما خیر ما را از خدا بخواهد. بدیهی است که این، واسطه قرار دادن است. اما این جور واسطه قرار دادن شرک نیست.

 

 

پ.ن: با سلام به همه دوستان

اول معذرت می خوام از همتون که این پستم یکم طولانی شد... بعد دوست دارم که اول همشو بخونین و بعد نظرتونو دربارش بگین... این متن رو از کتاب آسیب شناسی دینی (از منظر استاد شهید آیت الله مطهری) برداشتم... بعضی دوستان خیلی لطف کردن و تو پست ۹۹ منو همراهی کردن و نظرات و اعتقاداشونو درباره مسائل مطرح شده عنوان کردن... فکر می کنم این پست جمع بندی نسبتا خوبی باشه از گفته های دوستان...التماس دعا... 

 

 

  • کبوتر سپید