السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

زینب!

با ما سخن بگو.

مگو که بر شما چه گذشت،

مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی،

مگو که جنایت آنجا تا به کجا رسید،

مگو که خداوند، آن روز، عزیزترین و پرشکوه ترین ارزش ها و عظمت هایی را که آفریده است، یکجا،

در ساحل فرات، و بر روی ریگزارهای تفتیده ی بیابان طف، چگونه به نمایش آورد،

و بر فرشتگان عرضه کرد،

تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده می کردند...؟

آری، زینب!

مگو که در آنجا بر شما چه رفت،

مگو که دشمنانتان چه کردند، دوستانتان چه کردند...؟

آری ای "پیامبر انقلاب حسین" !

ما می دانیم،

ما همه را شنیده ایم،

تو پیام کربلا را، پیام شهیدان را به درستی گزارده ای،

تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه ساختی،

ـ همچون برادرت که با قطره قطره ی خون خویش سخن می گفت ـ

اما بگو،

ای خواهر،

بگو که ما چه کنیم؟

لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم؟

دمی به ما گوش کن تا مصائب خویش را با تو بازگوییم،

با تو ای خواهر مهربان!

این تو هستی که باید بر ما بگریی،

ای رسول امین برادر،

که از کربلا می آیی و در طول تاریخ، بر همه ی نسل ها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی،

ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی و بوی گلهای نو شکفته ی آن دیار را، در پیرهن داری،

ای دختر علی،

ای خواهر،

ای که قافله سالار کاروان اسیرانی،

ما را نیز، در پی این قافله، با خود ببر!

 

 

 

  • کبوتر سپید
امشب دلم هوای زیارت دارد

امشب کبوتر چشمانم در آسمان حرمت پر گشوده اند

پس کی چهره می نمایی؟

مرا ببین عاشقانه هایم را برایت سروده ام

من از من گفته ام تا به تو رسیدم

بیش از این منتظرم مگذار. من که ادعای صبر نداشته ام

چشمانم را ببین بارانی است

مثل آسمان دلم.........

بر من ببار باران رحمتت را

ای طلایی ترین سرود هستی

مرا از من بگیر تا دوباره در تو پیدا شوم

رضای من بیش از این منتظرم مگذار........

دلم هوای مشهد تو را کرده است

از آخرین دیدار سال ها می گذرد

ومن هنوز با حسرت پرواز کبو تر ها را مینگرم....

بی بهانه برایت می سرایم سرود دلتنگی هایم را

و تو بی بهانه صدایم کن تا گم شوم در عالم هستی

با تشکر از دوست عزیزمان "پرومته"



  • کبوتر سپید




پ.ن: سلام به همه ی دوستان

دوستانی که منو میشناسن میدونن که هیچوقت پست سیاسی نذاشتم و معمولا هم سعی کردم تو وبلاگای بچه ها بحثای سیاسی نکنم...

اما دیگه بی حرمتی به امام حسین(ع) ربطی به سیاست نداره... یه عده هر غلطی خواستن انجام دادن... آهای ایها الناس ببینین چی کار دارن میکنن؟! با تبر نتونستن تنمونو قطع کنن دارن میرن سراغ ریشمون!... میخوان ریشمونو بخشکونن... چرا دست رو دست گذاشتین کاری نمی کنین؟!...[فریاد]

"این محرم و صفر است که اسلام را زنده نگهداشته است"... اماما روحت شاد.

خوبه که نیستی و این حرمت شکنی هارو نمی بینی... نمی خوام بگم که جوونا دیگه تو جبهه ها نیستن... ولی اماما خودت نگاه کن!... جوونامون دارن بد میکنن... شاید طرف باطل نباشن، ولی طرف حق هم نیستن!...

شاید خیلیا بیان بهم خرده بگیرن که چی داری میگی جوون... اما خودم جوونمو و بین جوونا... این روزا (مخصوصا بعده انتخابات) دیدم، آنچه را که نباید!

التماس دعا


  • کبوتر سپید
دلم برای کسی تنگ است که دلش به اندازه ی همه ی تنهایی من جا دارد

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و چقدر خدا از من فاصله دارد.

تا بارگاه نورانیت هزار کوه فاصله است

و من از ورای تمامی کوهها باز هم هر روز خورشید وار بر فراز گنبد طلاییت نماز میخوانم در دلم.

نگاه دار دلم را که برده ایی آن را بی یک نگاه از من.

و دلت را به من بسپار که پاسدار حرمت آنم.

نگاهم کن ببین چه عاجزانه می گریم.

ببین چه غریبانه تنهایم.

تو میدانی که در تکاتک لحظات تنهاییم فقط یاد دلاوری های تو هست.


و من با عشق همواره میگویم یا ابالفضل(ع) بگیر دلم را که دیگر به کار من نمی آید.


با تشکر از دوست عزیزمان "پرومته"


  • کبوتر سپید

باز محرم رسید، دلم چه ماتمزده

کسی میان این دل، خیمه ماتم زده

باز محرم رسید، شدم چه حیران و مست

از این همه عاشقی، دوباره‎ام مست مست

باز محرم رسید، میکده‎ها وا شدند

تمام عاشقانت، واله و شیدا شدند

باز محرم رسید، این من و گریه‎هایم

رفع عطش می‎کند، فرات اشک‎هایم

باز محرم رسید، شهر سیه‎پوش توست

دل، نگران رنج خواهر مظلوم توست

باز محرم رسید، مدرسه عشق باز

کلاس درس زینب، کار نموده آغاز

باز محرم رسید، وعده‎گه بیدلان

فصل جنون و مستی، صاحبِ صاحبدلان

باز محرم رسید، تا سحر آواره‎ام

میان میخانه‎ها، مستم و دیوانه‎ام

باز محرم رسید، عاشقی سوداگریست

گرمی بازار عشق، شور دل زینبیست


با تشکر از دوست عزیزمان "الهام"

پ.ن: با سلام به همه ی دوستداران امام حسین (ع)

1. تسلیت به دلیل فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی

2. از همه ی دوستانی که تو این مدت کمکم کردن و متنای قشنگ قشنگ فرستادن خیلی خیلی سپاسگذارم... نمی دونم چه جوری باید از خجالتشون دربیام... از خیلی از دوستان حتی نتونستم یه تشکر خشک و خالی کنم...

3. واسم دعا کنین که سخت محتاجم... بسی دلم گرفته از کسایی که باید باشن و نیستن... از کسایی که در سخت ترین شرایط تنهام میذارن... گله ندارم... شکایت هم ندارم!... دوستی میگفت نباید از دیگران انتظار داشته باشی... بذار دیگران از تو انتظار داشته باشن... ولی..........................[گریه]

التماس دعا


  • کبوتر سپید

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ع

از در خانه آمدم بیرون دیدم مامور اداره پست دارد زنگمان را میزند گفتم بفرمائید.

گفت آقای گودرزی؟ گفتم بله .یک پاکت به من داد. پاکت را باز کردم دیدم پاسپورتم امده است .خیلی خوشحال شدم می خواستم بگذارمش خانه ولی گفتم بروم و به امام رضا(عنشانش بدهم .بگویم ما کارمان را انجام دادیم حالا نوبت شماست که برات کربلای مارا امضا نمایید.

رفتم دنبال حاج آقا منتج و رفتیم سمت راه اهن انجا محمد منتظرمان بود ولی هنوز میلاد نیامده بود. منتظرش شدم انقدر دیر کرد که مجبور شدم حاجی و محد را بفرستم داخل و خودم بیرون بمانم بالاخره امد دوان دوان رفتیم سمت قطار سوار شدیم و حرکت کردیم.. چه قطاری اتوبوس !از کجا بگویم از شعر خواندنمان یا از غذا خوردنمان در کف سالن یا از سرو صدا کردنمان شانس اوردیم حاجی روحانی بود....

بالاخره رسیدیم .خیلی سخت ولی خوش گذشت رفتیم سمت هتل ساعت 3 بود ساکم را گذاشتم و رفتم تنهایی سمت حرم نماز .از باب الجواد وارد شدم تا چشمم به گنبد خورد السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع(بر لب هایم جاری شد و به سجده افتادم. خدا را بابت اینکه دوباره به من گناه کار اجازه داد بیام این گنبد زیبا را ببینم شکر کردم. به سمت پاتوقم تو صحن گوهر شاد رفتم روبروی گنبد نشستم .چقدر زیباست این صحن عجب صفایی دارد. اینقدر غرق گنبد بودم که یکدفعه به خودم امدم دیدم صدای اذان میاید الله اکبر الله اکبر ...رفتم نمازم را خواندم برگشتم هتل چقدر هوا سرد بود.

ساعت ده صبح بود که یکی از بچه ها بیدارم کرد و گفت بریم حرم حاضر شدم و رفتیم سمت حرم نمیدانم چرا اضطراب داشتم تا رسیدیم حرم اذان دادند. طبق معمول صحن گوهر شاد نمازم را خواندم و رفتم جلو ی گنبد ایستادم مداح حرم داشت زیارت امین الله را می خواند وسط زیارت روضه و شعر و به قول خودمان رفت کربلا عجب حالی بود دیگر نمیتوانستم ارام گریه کنم در همین حال مداح حرم به اقا گفت: " چی میشه برات کربلا مارا امضا کنی و ما عرفه کربلا باشیم" قلبم ریخت خدایا یعنی می شود؟ بغض راه گلویم را گرفت و اشک همچون پرده ای بر چشمانم فرو افتاد...

مداحی تمام شد از حرم امدیم بیرون موبایلم زنگ خورد یکی از بچه ها بود گفت :"میای عرفه بریم کربلا؟ پاست کجاست ؟"داشتم می مردم حسن جدی میگی ؟گفت :به خدا کاروان ما یکنفر جاداره پاهام سست شد همانجا نشستم روبه حرم اقا کردم گفتم خیلی اقایی ...

تلفن قطع شد ادمها می آمدند و از کنارم رد می شدند .دوباره موبایلم زنگ خورد گفت :کجایی پس میای یا نه گفتم من مشهدم پاسم هم باهامه گفت سریع تا شب برای من بفرست. حالا یکی نبودجلوی اشک های مارا بگیرد. سریع برگشتم گوهر شاد حاجی را دیدم بهش موضوع را گفتم خیلی خوشحال شد رفتیم با هم روبروی گنبد نشستیم وحاجی شروع کرد به مناجات با آقا ...

برگشتیم هتل پاسم را برداشتم رفتم سمت فرودگاه آن را بارنامه کردم و فرستادم،.

چه بگویم زبان از بیان حالم عاجز است . چشم به گنبد دوخته ام و تنها می توانم بگویم

اقا اقاست و.....

پنچره فولاد رضا(ع) برات کربلا میده

هرکی میره کرب و بلا از حرم رضاع میره

اللهم الرزقنی التوفیق شهادة فی سبیلک

***

پ.ن: سلام به همه ی دوستان

باید همینجا عرض کنم که نویسنده ی این متن چند وقتیه که از کربلا برگشتن(در واقع روز عرفه ایشون کربلا بودن)... خوش به سعادتتشون... کاش یه دستی هم به سر ما بکشند تا شاید ما هم کربلایی بشیم!

ما را به دعا کاش فراموش نسازند رندان سحرخیز که صاحب نفسانند

التماس دعا از همه شما...




  • کبوتر سپید

با تشکر از وبلاگ فاطمیون

***

اول سلام حضور آقام امام رضا که خودم هم نمیدونم با چه رویی هی دم به دم خودم رو بهش می چسبونم، امیدوارم منو ببخشه که اینقدر بی ادبم، یکی نیست بگه با این همه گناه و معصیت چطوری توقع داری آقا صدات کنه، صدا که هیچی چه توقعی داری نگاهت کنه، جواب اینه که هیچ توقعی ندارم جز اینکه رو از من برگردونه ولی باز یه امیدی ته چاه سیاه دلم سوسو می زنه که انگار آقا خیلی رئوفه همش میگم شاید، شاید منو نگاه کنه، همین احتمال نزدیک به صفر منو چنان مشتاق درگاهش کرده که پیمانه پیمانه می می خورم و سر به دیوار انگار هزار ساله که کارم مستی و دیوانگی در این بزمگه عاشقیه، چه کنم، آقا شنیدم وقتی در راه نیشابور بودید مردم دیدن یه پیر زن فقیر از کار افتاده داره دم خونه خودشه و آب و جارو می کنه ، بهش گفتن پیر زن چه می کنی، گفت؛ آقام امام رضا داره به شهرم میاد میخام ازش تو خونه خودم پذیرای کنم، بهش گفتن، پیر زن این همه خونه در خور شان امام تو این شهر هست چه طور همچین فکری کردی، گفت شاید، شاید آقام اومد، این گذشت و حضرت به نیشابور رسید، همه اعیان و اشراف شهر از آقا دعوت کردن که به منزل اونها بره، ولی آقا طبق سنت پیامبر، مرکب رو تو شهر رها کردند و فرمودند هر جا که ایستاد همانجا منزل میکنیم، اتفاقا مرکب حضرت شروع کر کوچه ها و پس کوچه های نیشابور رو پشت سر گذاشت تا رسید به در خونه پیرزن و همانجا ایستاد و حضرت مهمان پیرزن شد، میخام بگم شاید آقا تو این شبها یه سری هم به ما بزنه، شاید، از این آقا مگه تا حالا غیر رحمت و رافت چیزی دیده یا شنیده شده، یادم هست سال گذشته که یک ماه مهمان حضرت بودم، چنان مست بودم که از مستی زیاد نفهمیدم چی شد، فقط یادمه که:

هر شب تا سحر در بزم یارم تصور می نمودم او کنارم

چه بزمی و چه یاری داشتم من عجب دلدار نازی داشتم من

سخن می گفتم او را از همه چیز به دقت می شنید او کاملا ریز

نشد حاجت بخواهم نه بگوید ولی کی گوش کردم آنچه گوید

عجب شبهایی داشتم تو این سالهای گذشته ماه رمضان کنار آقا، حالا که شب قدر شده تازه قدر اون شبها رو می دونم، راستی آقا یادته یه شب قدر اومدم تو حرمت فقط به ضریحت خیره شدم، تو یه روایت دیدم نگاه به درب خانه عالم ثواب داره، به خودت قسم نگاه به ضریح و گنبد تو نه ثواب که بهشت منه


بقیه ی داستان در ادامه ی مطلب

  • کبوتر سپید

سر نام گذاری عرفات

عرفات بیابان وسیعی است در چهار فرسخی مکه که حاجیان، ظهر تا غروب روز نهم ذی الحجه را در آنجا می مانند.

حضرت ابراهیم(ع) در این روز، به آنچه قبلا برای او توصیف شده بود، معرفت و شناخت پیدا کرد.

حضرت آدم و حوا پس از هبوط از بهشت همدیگر را در این سرزمین پیدا کردند.

به مناسبت رفعت و علو مکان، این محل به این اسم نامیدند.

آنجا جبرئیل مناسک حج را به ابراهیم تعلیم داد و ابراهیم به او گفت: "عرفتُ عرفتُ /شناختم شناختم"

عرفه مشتق از اعتراف است زیرا حجاج هنگام وقوف از آن به عظمت و جلال الهی و به مقر و ذلت خود اقرار می کنند.

ای خدای عرفات!

آدمی اگر حدّ خویش را بشناسد، از مصائب و دهر مصون می ماند. ما را شناسای حد خویش قرار ده.

 


عید سعید قربان

 

لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَیَذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِی أَیَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِیمَةِ الأنْعَامِ فَکُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ (٢٨)

ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ (٢٩)

 

28. "That They may witness the benefits (provided) for them, and celebrate the name of Allah, through the days appointed, over the cattle which He has provided for them (for sacrifice): then eat ye thereof and feed the distressed ones In want.

29. "Then let them complete the rites prescribed for them, perform their vows, and (again) circumambulate the Ancient House."

 

(مردم را به حج دعوت کن) تا شاهد منافع گوناگون خویش (در برنامه ی حیاتبخش) باشند و در ایام معینی نام خدا را بر چهارپایانی که به آنان داده است، (و به هنگام قربانی کردن) ببرند؛ پس از گوشت آن بخورید؛ و بینوای فقیر را نیز اطعام کنیند. سپس، باید آلودگی هایشان را برطرف سازند؛ و به نذرهای خود وفا کنند؛ و برگرد خانه ی گرامی کعبه طواف کنند. (حج:28-29)

 

ای خدای مکه!

کی می شود که میزبان حقیقی خانه، ظهور کند و مکه را از دست غاصبان جاهل برهاند.

ای خدای احرام!

توفیق ده که لباس اخلاق خویش را از تن فروبریزیم و احرام اخلاق تو را بر تن کنیم.

کاش می شد که هرگز لباس خویش باز نپوشیم. کاش می شد که همیشه محرم باشیم.

ای خدای زمزم!

خواستن و چگونه خواستن را به ما بیاموز و چشمه ی معرفت را از کویر وجودمان، زلال و لاینقطع بجوشان.

ای خدای لبیک!

نیاید آن روزی که ما تو را بخوانیم و پاسخی نشنویم. رو به سوی تو آریم و روی باز تو را نبینیم.


  • کبوتر سپید

شب، وقتی شده روشن شعرای یمنی،

خاموشند و نیوشا مرغانِ چمنی،

شب، وقتی که تو از هر سویی جلوه گری،

یا رب! همسخنم کن با بی همسخنی

شب، بی شک یکی از اسماء اعظم توست

ای اسماء تو اعلی در دنیای دنی

با خوبان تو دنیا راضی شد به بدی

تا با من به چه سازد غیر از دلشکنی

یا سیراب خودت کن من را، یا که بسوز

یا پنهان چو عطش، یا چون آتش علنی

حرزی ده به من از ایمانی بی کم و کاست

ده با معرفتت من را همپیرهنی

همچون حضرت باقر جاری کن به دلم

علم منحصرت را دور از ما و منی

... امشب از چه توسل پیدا کرده به "او"

سیل گریه ی بعد از این شعر آمدنی...؟!




ای خدای باقر!

علم نیست آنچه در نزد مردمان است. علم آن است که مظهرش باقرالعلوم است. ما را سنگریزه ای از سلسله جبال علوم باقری عنایت کن.


  • کبوتر سپید

آن روزها که ثبت نام کرده بود مادر دل خوش کنک اجازه داده بود بیاید. اما سفر که نزدیکتر شد هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که زهرا هنوز فکر رفتن باشد. دوره اول شیمی درمانش تازه تمام شده بود. به دکتر التماس کرده بود. دکتر حرفی نداشت. یکبار جوابش کرده بود و این بار دلش نمی آمد! اما مادر رام نمی شد آخرش هم گفته بود: می برمت امام رضا شفا می خوای اونجا شفا بگیر.

با هواپیما برده بودش و با طناب سبزی بسته بودش به پنجره فولاد. زهرا خیلی التماس کرده بود که این کار را نکند. اما مادر اشک می ریخت و دستش را می بوسید و طناب سبز را می بست دور مچش.

زهرا نشسته بود روی صندلی چرخدار و زل بوده بود به پنجره فولاد به مریضهایی که خوابیده بودند. به طنابهایی که بسته شده بود به ضریح و دنباله هر کدامشان می رسید به تن خسته ای که خواب رفته بود. زهرا اما می خواست بیدار باشد. می خواست به پنجره فولاد نگاه کند به رواقها به نوحه خوانی که گوشه حیاط نشسته بود و نوحه می خواند. زهرا هم تا صبح کمیل خواند و دعا کرد. برای آنکه آقای غریب قفل بسته کسی را باز کن تا سحر. اما شفا نمی خواست . نیت سفرش نرمی دل مادر بود. اصلا برا ی خدا حافظی آمده بود. آمده بود به امام رضا بگوید که دارد می رود به مدینه. می رود بقیع. آمده بود آقا قفل بسته دل مادر را باز کند تا سحر. آمده بود اذن سفر بگیرد.

مادر رفته بود توی حرم. زهرا طناب را باز کرد از دستش و رفت توی دالانها کنار حیاط و زل زد از دور به ایوان طلا. داشت سحر می شد. از دور مادر را دید که چادر زنها را بالا می زد و تک تک صورتها را نگاه می کرد. زهرا می دید که داد می زند و صدایش میکند. مادر می رفت و بر می گشت. هروله می کرد و می گریست. زهرا به سختی صندلی اش را هل داد تا جلوی پنجره فولاد و چادر مادر را گرفت.

مادر نشست. زهرا دستش را گرفت و زل زد توی صورتش:

به پا های زخمی هاجر . تورا به تشنگی اسماعیل قسم. بذار برم. می خواهی نا کام بمیرم. می خوای آرزو به دل از دنیا برم. تو را به این امام هشتم اگر نذاری برم تا زنده ام دیگه مادر صدات نمی زنم!

مادر رفت و گم شد توی جمعیت و وقتی برگشت چشمهایش ورم داشت. در تمام راه مادر ساکت بود. وقتی رسیدند هم حرفی نزد. شب لباس احرام خودش را آورده بود توی اتاق زهرا و ...

باد پرده کعبه را تکان می داد. زهرا دلش می خواست برود آن جلو تا خود صبح سرش را بگذارد روی سنگهای کعبه و پرده اش را بو کند. اما صندلی چرخدارش راه دیگران را می بست. از صندلی آمد پایین و به سختی نشست روی زمین. آمده بود با خدا حرف بزند. درد دل کند. سجده کرد و سرش را گذاشت روی سنگهای سرد مسجد الحرام. موهایش دسته دسته ریخته بود. می خواست چیزی را که در طول سفر از همه پنهان کرده بود به خدا نشان دهد. می خواست خدا ببیند. فقط خدا!

روحانی کاروان گفته بود رجب که می شود خدا مشتاق بندگانش است. امشب شب سیزدهم بود. شب مولود کعبه. نه جشنی بود نه چراغی . سکوت بود و نور و او آمده بود تا امشب و فقط همین امشب درد دلش را به خدا بگوید. همه سفر از مدینه تا مکه هرگز نگفته بود. بقیع شاهد بود که نگفته بود. ام البنین هم. اما امشب اینجا صدای پای کسی می آمد که نیمه شبها سراغ بی کسان را می گرفت. امشب واسطه اش متولد می شد. می دانست بی واسطه راهش نمی دهند. نمی خواست بی این واسطه راهش دهند.

سرش را گذاشته بود روی سنگهای سرد مسجد الحرام که خیس شده بود. ناله می زد : بعلی بعلی بعلی. حس می کرد سنگهای مسجد الحرام هم دم گرفته اند با او و سنگهای کعبه هم دارند ذکر علی می گویند.

خواب بو د یا بیدار نمی فهمید. دید جلو پنجره فولاد است. تمام حرم را ریسه قرمز و سبز کشیه اند. ایستاده بود پشت جمعیتی و امین الله می خواند.

السلام علیک یا امین الله. بار الها تو جان مرا مطمئن به قدر و راضی به قضای خویش بگردان. دعا هنوز تمام نشده بود که صدای نقاره خانه بلند شد. به آسمان نگاه کرد شب بود هنوز. جمعیت بهم ریخت. صدای صلوات می آمد.

با الله اکبر اذان بیدار شد. سحر شده بود و موذن مسجد الحرام اذان می گفت.

پ.ن: با تشکر از "یه دوست"



  • کبوتر سپید