السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

و گاه این کالبد تنگ می شود چون قفس سخت می شود چون نفس و تنها شوق پرواز به سوی تو می ماند

و این قلب خسته دلگرفته از نا فرجامی ها تنها دست به سوی آغوش نورانی تو دراز می کند و این همان انتظار سختی خواهد شد که منتظر به امیدش هنوز هم نفس می کشد که شاید روزی گرمای آغوش امامت را در قلب زخم خورده ی خویش بیابد

و اما چه کند این دیده ی پر تب که گریان است با هر لحظه ی بی تو بودن که بی قرار است با هر ثانیه ی غربت

بی تو جهان ما رنگ و بوی جدایی می دهد بی تو دنیایمان بی رنگ شده بی آب حیات چون صحرای مرده ای وامانده ی اشک های شور من

بی تو سرزمین ما رنگ یاس های پرپر و داغ شقایق را گرفته، بی تو صداهامان خفته در گلو، رنج هامان لانه کرده در دل و اشک هامان مانده پشت پنجره ی پلک ها، بی تو دردهامان فزون از درد و اشتیاقمان فزون از شوق، بی تو انگار صبح ها نه طلوعی تازه اند، بی تو انگار روزها نفس جدید پیله ی تنهایی مان است... 

تو رفتی و می دانم که دلت برای غربت سرد ما می سوزد، می دانم که قلبت سرشار از دیدار ماست، اما ما چه ؟ ما جهانمان را فرش سرخ نینداختیم تا تو بازآیی ما جهانمان را پر ز خون مظلومان کردیم و سنگ فرشمان سنگ قبر شهیدان شد.

ما جهانمان را گلستان نکردیم آنرا لبریز از خارهای بی رحمی و بی مروتی کردیم

دنیایمان نه مردستان، دنیایمان نامردستان شده، دنیای ما دنیای آبای توبودبه همان اندازه کوچک و حقیر، اما پستی اش هزاران بار افزوده و رنجش افزون تر گشته و اما امیدی که مرا زنده نگه می دارد شوق دیدار تو شوق حس گرمای دستان تو

تو از ذراره ی خورشیدی تو ابن گلهای بهاری تو شوق سحر تو شور نرگس های منتظر خواهی آمد وبار دیگر این جهان گرد بزرگ را پر ز بوی یاس خواهی کرد سرشار از شادی شنم ها لبریز از زلالی آینه ها

تاریکی ها را خواهی شست دل هامان تازه تر خواهد شد تو خواهی آمد خواهی آمد...

 

  • کبوتر سپید

این جا مشهد است دیار آنان که پرهاشان سوخته آنان که امید به پرواز دارند

این جا مشهد است شهری پر از حس خدا پر از نغمه ی رسول پر از دلگرمی رضا

این جا مشهد است آنان که بوی این دیار را استشمام کرده اند مست از آن روح هاشان را به عرش برده اند

حساب و کتاب های پر از جمع و تفریق را کنار گذاشته و تنها به حساب دل هاشان می رسند چند بار منفی عشق شد چند بار مثبت نور؟

اینجا مشهد است اما چه فرق است میان شیعه و محب ؟ من نیز میان بال های انبوه فرشتگان میان آدم های شکسته قلب میان زمین خوردگان میان رفعت نشینان میان دردمندان، مریضان، فقیران، میان ایتام، میان اغنیا، میان همه، میان این مردم بی دل می نشینم بر می خیزم و سلامت می گویم ...

شاید به آبروی خواب معصومانه ی کودکی در حرم، به پاکی اشک پیری بر ضریح، به اندوه جوانی از گناه پشیمان، شاید مرا نیز بنگری میان این جمعیت، شاید مرا نیز بنگری ...

و کسی فریاد می زند یا غریب الغربا !

و من سر در گریبان تفکر می کنم و آیا تو با چنین صحن و سرایی غریبی؟

تو آیا با چنین زوار و عاشقانی غربت می شناسی؟ و آنگاه مغز با منطق پیش می رود :

شاید آن روز را گفت که تو بودی و زندان پر زرق و برق مامون و باز دلم جواب داد :

آیا باید غریبانه روی خاک پرپر می شدی و داغ معرفت و علم ژرفت بر پیکر تاریخ می ماند تا تو را چنین عاشقانی باشد؟ تا تو را چنین طلب کنند؟

و من از کدام درد نگفته ام مویه سر دهم؟ از کدام حرف نگفته ام؟ از کدامین حس غربت ؟ و آیا این عاشقان چیزی از یکی شدن با تو را می دانند؟ آیا نمی گویند او رضا بود، که والا مقام بود، ما کجا و رضا کجا؟

اگر تو معشوق ما الگویمان نباشی در تو اگر اسوه الحسنه نبود اگر قرار نبود چون تو پاک باشیم و عاشق و تیز هوش پس این چه رسمی است که پیش گرفته ایم؟ پس عاشقی ما چه سود ؟ از جانبازی تو چه حاصل؟ و از مویه های ما در حرمت چه نایل؟

من آمدم و در میان موج آدم ها گم شدم خود را زیاد بردم، من و دانشگاه و درس و مسابقات و .... تمام من هایم ریخت با نسیم حرمت و منی ماند که یقین داشت عاشقانه دوستت دارد و این بار باز منی تازه منی نو منی عاشق و شیدای تو منی پر داغ منی که از تو فاصله داشت و جنس این فاصله بدخیم بود فاصله ی جاده ها  با تاول پاهای پر التهاب درمان می شود  فاصله ی ....

و اما فاصله ی من با تو نه با گریه نه با تاول های پر اشک نه با التماس ها التیام نیافت من آمده بودم اما نه آن زمان که تو بایستی سخنی بگویی پندی دهی معجزه ای نشان دهی و یا دستی بکشی و شفایی دهی و متبرک کنی من آمده بودم اما تو ....

مردم آنچنان ضریحت را چسبیده بودند که انگار تو در میان آن آهن های سرد خلاصه شده ای و این مرا رنجور می کرد و بی طاقت...

و من چه غریبانه گریستم بر سنگ های حریمت و چه دردمند سر بر دیوار نهادم و های های لرزیدم ...

اما فرشتگان چیز دیگری گفتند به من، آنان از تو، از حیات طیبه ات گفتند، اینکه تو هر لحظه با منی و در کنارم و ناظر اشک های بی محاوای من ... تو مرا در آغوش عرشی خود داشتی و ....

تو رفته بودی ولی احسان الگویت مانده بود، سیره ات، گفتارت، رفتارت، سخنانت، و سکوتت همه بودند و تو نیز جاودانه تر وسیع تر بودی و من در میان هاله ای از شوق می گریستم و این بار با تو وداع نکردم، در آغوشت نگرفتم، سر بر ضریح ننهادم، مشت بر دیوار نکوفتم، از درد هجران نلرزیدم، نترسیدم و از زمانه نرنجیدم ...

چرا که تو همراه من تا ناکجاها هم آمدی و من دیگر غریب نبودم دیگر بی کس نبودم تو همه کسم شدی و من از همه آشنا تر بودم ....

۲۱/۱۲/۸۷ رو به روی ایوان طلا ساعت ۴ سحر

 

پ.ن(کبوتر رضوی): خبر! خبر!... این اولین پست کبوتر سنگ صبور تو این وبلاگه... اول ورودشونو تو جمع کبوترا تبریک می گم!!!... بعدش تشکر می کنم ازشون بابت این نوشتشون... من که خیلی لذت بردم...

 

 

 

  • کبوتر سپید

شکر یعنی در آستان رضا     به رضــای خـدا رضا بودن

با تـمام غریبه ها این جا     مهربان بودن، آشنا بودن

شکر یعنی که زیر چتر دعا     بـاز جارو کش حرم باشیم

در جــوار کــریم اهــل الـبیت     دست و دل باز با کرم باشیم

شکر یعنی به دست مهر و وفا     گـــره از کــار بســته وا کــردن

با نشـانی که روی سینه ی توست     خــــدمـــت خــلق بــی ریــا کــردن

شکر یعنی که با تمام وجود     بــه خــلوص عــقیده افزودن

مــثل آییـنه های پاک حرم     حرف دل با زبان یکی بودن

شکر یعنی همین که گفتی تو     اشـــــهد انــــک تــردّ ســــلام

خویش را بنگری بدون حجاب     در همان حال در حضور امام

شکر یعنی برای سرمه ی چشم     ذره ای از غـــبار فـــــرش بـــگـــیر

گر که دلبسته ی زمین هستی     اوج تـــا آســـمان و عــرش بگیر

شکر تنها نباشد آن که سحر     بگــذاری بـــه خـاک پیشانی

شکر یعنی پناه مردم باش     در گــرفتاری و پــریشـانی

شـــکر یعــنی که در حریم حرم     با خودت عشق آنچه هست آور

در حرم دلشکسته بسیار است     تــا تــوانی دلــی به دســـت آور

شــکر یعــنی اگــر خطا کردی     توبه کن عذر خواه و نادم باش

لحظه ای غفلت از امام مکن     در حــضور و غیاب خادم باش

شاید آنجا که می گذاری پای     پــر وبــال فـــرشــته ای باشد

شاید اشکی که می چکد به زمین     نــامـــه ای دل نــوشــته ای باشـد

شــکر یــعنی کـه در کنار ضریح     چشم دل باز کن که جان بینی

شـــاید از پـــیش رو و بــالاتر     جلوه ی صاحب الزمان بینی

غفورزاده(شفق)

خوش به حال خادمین امام رضا (ع)... شکر یعنی در آستان رضا/به رضــای خـدا رضا بودن... درسته که من نوعی خادم اماممون نیستم و نمی تونم زود به زود برم حرمشون، ولی باز هم شکر...

یه تشکر ویژه می کنم از تمام دوستانی که تو پست قبلی واسم درد و دل گذاشتن... تو این پست می خوام هر کدومتون یه چند تا دعای قشنگ واسم بذارین...

التماس دعا

 

  • کبوتر سپید

* گوشه ی صحن روی خاک دیدمش که نشسته بود. صدایش زدم، آرام سرش را بلند کرد. اشک هایش را پاک کرد و نگاهش را به من دوخت. گفتم: اجازه هست؟ ایستاد، دستش را به طرفم دراز کرد و در حالی که با آن دست خاک شلوارش را می تکاند، گفت: بفرمایید.

* اینجا مشهد است. زمینی که هر کس دلش برای امام رضا (ع) تنگ می شود یا کاری با او دارد، یا حتی برای حاجت و گرفتاری اش یاد او می افتد و یا از سر و صدای دنیا و دل مشغولی ها و نامردی هایش که خسته می شود، راه اینجا را می گیرد. برای بعضی ها اینجا پلی است به سوی آسمان، دست دادن با آرامش، رد آغوش عشق، رها از دلتنگی ها.

* دست توی کیسه می برد. مشت گندم را بیرون می آورد و با شور به طرفشان می ریخت، ماجرایی بود صدای بق بقوی کبوتر ها و پر و بال زدنشان و بچه هایی که با شور به میانشان می دویدند و جیغ می کشیدند و مرد نشست تا پسرش از کنار سقاخانه با ظرف آب برگردد.

* اینجا مشهد است. صحن سقاخانه و پنجره فولاد امام رضا(ع) و نگاه های امیدواری که به حلقه های پنجره دوخته شده بود.

* توی جاده دسته دسته آدم ها، پیر و جوان، زن و مرد که جلویشان پرچم به دستی بود می رفتند، و زنهایی که بچه هایی را بغل زده بودند و آن پیرزن با قد خمیده و چوب دستیش، همه می رفتند تا برسند، به کجا؟؟؟

دوست دارم دسته گلاتون همشون از  نوع درد و دل باشن... ببینم چه کار می کنین...  هر چه می خواهد دل تنگت بگو...

 

 

  • کبوتر سپید

محدث نوری در دارالسلام می نویسد:

میر معین الدین اشرف یکی از خدام حضرت رضا (ع) گفته است:

شبی در کشیکخانه، خوابیده بودم؛

در خواب دیدم که برای تجدید وضو به صفه میر علی شیر –همین صفه ای که در صحن کهنه است و اکنون ایوان طلاست- بیرون آمدم.

ناگاه جماعت بسیاری دیدم که به صحن مطهر وارد شدند ودر پیشاپیش آنان بزرگواری خوش صورت و عظیم الشأن و نورانی بود؛ و جماعتی کلنگ به دست پشت سر آن بزرگوار بودند، وقتی وارد شدند تا وسط صحن مطهر امدند همان شخص بزرگوار فرمود: "این قبر را بشکافید و این خبیث را بیرون آورید."

اشاره به قبر مخصوص نمود و آن جماعت شروع به کندن قبر نمودند. من از یک نفر پرسیدم؛ این شخص کیست؟ گفت: حضرت امیرالمومنین(ع) است.

در همین اثنا دیدم از داخل روضه ی مبارکه، حضرت رضا (ع) بیرون آمد و خدمت جدش امیذ المومنین(ع) رسید و بر آن حضرت سلام کرد؛

آقا جواب سلامش را داد؛ پس از آن امام هشتم (ع) عرض کرد: "از شما خواهش می کنم؛ این شخص را که در جوار من دفن شده عفو فرمایی و تقصیر او را به من ببخشی"؛

امیر المومنین (ع) فرمود: "تو می دانی که این مرد فاسق و فاجر بوده و شرب خمر می کرده است؛ عرض کرد: بلی. اما او هنگام مرگ وصیت کرد که او را در جوار من دفن کنند؛ و من امیدوارم که او را به من ببخشی."

امیر المومنین (ع) فرمود: "من تقصیرات و گناهانش را به تو بخشیدم."

پس از آن حضرت(ع) بازگشت. خواب بیننده گوید: من از وحشت بیدار شدم و بعضی از خدام را که خوابیده بودند بیدار کردم. و با هم به همان محلی که در خوب دیده بودم آمدیم و نگاه کردیم، دیدیم که معلوم است قبر تازه ای است و مقداری خاک هم بیرون ریخته شده است؛ آن گاه جویا شدم که این قبر کیست؟ گفتند: قبر شخص ترکی است که دیروز اینجا دفن شده است. نویسنده ی سطور و مرحوم مروج هر دو لبهایمان بدین شعر مترنم گشت:

ای شــه توس فدای تو و طوف حرمت!     توس فردوس برین گشته ز یمن قدمت

مـــن به درگـــاه تـــو با روی سیاه آمده ام     این من و جرم منو و آن تو و لطف و کرمت

 

  • کبوتر سپید

   چندی ست که با یار، کسی کار ندارد    

در ســینه کـــسی آیـــنه انـــگار ندارد

از بوی بهاران خبری نیست جهان را     

بر مـــاندن گـــل یـک نفر اصرار ندارد

در شهرخموشان همه شب گوش به زنگم    

در حـــسرتِ یـــک ســـینه که زنـــگار ندارد

در شهر به دیوانگی ام شهره که یارم    

زنـــدانی قـــصری ست که دیوار ندارد

ای بی خبران! با که بگویم غم دل را؟    

ایـن جا –عجبا!- عشق، خریدار ندارد

من خسته ز هشیاری و مردم همه در خواب    

کـــس حـــوصله ی دیـــده ی بــــیدار نــدارد

با بــانگ اذان پـــرده از آن آیـنه بردار    

-ای یار!- که دل، طاقتِ بسیار ندارد

بهاران از کجاست که روح روییدن و سبز شدن ناگاه در تن خاک مرده پیدا می آید؟ و از کجاست که روح شکفتن ناگاه از تن چوب خشک، چندین برگهای سبز و شکوفه های سفید و آبی و زرد و سرخ بر می آورد؟ با بهاران روزی نو می رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاری نو. اکنون که جهان و جهانیان مرده اند آیا وقت آن نرسیده است که مسیحای موعود سر رسد.    

«و یحیی الارض بعد موتها»

سال نو مبارک

 

  • کبوتر سپید

بدانگونه از تولد تو سخن باید گفت که هستی بر نیاشوبد و حیات بی قراری نکند.

چه، هیچ رشحه ای از حیات، تو را پیش از خویش نیافته است.

و چگونه بیابد که حیات از نور تو در وجود آمده است.

هستی، طفیل آمدن توست.

چنین نبود که خداوند تو را برای هستی خلق کند.

هستی به افتخار تو آمد تو برای عالم نیامدی عالم برای تو آمد.

مگر نه خداوند، تو را پیش از همه از نور خویش آفرید و جهان به کرشمه چشم تو موجود شد؟

مگر نه فلک در غمزه نگاه تو پدید آمد؟

مگر نه تو مقصود بودی و ماسوا به تبع؟ ...

باری سخن گفتن از تو و ولادت تو نه سخت و دشوار، بل خطرناک و محال است محال از این رو که موجودات پیش از تو نبوده اند تا از ولادت تو سخن بگویند، جز خالق کسی زمان خلق تو را چه می داند؟

و (به یاد آورید) هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: «ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده می باشم، و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من می آید و نام او احمد است.» (صف:6)

و خطرناک از آن جهت که تو معشوق خداوندی، تو حبیب اویی و هیچ عاشقی غیرتمند تر از خداوند به معشوق خویش نیست.

:. تو را از دوری و قطع رابطه (قهر) با دیگران نهی می کنم و اگر روزی ناچار به قطع رابطه شدی بیش از سه روز نباشد.

:. هیچ عبادتی چون فکر کردن نیست و هیچ پشتیبانی مطمئن تر از مشورت نیست.

:. از خنده ی زیاد بپرهیز. چون خنده ی زیاد موجب دل افسردگی می شود.

:. پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت شمار. جوانی را پیش از پیری، سلامت بدن را پیش از بیماری، بی نیازی را پیش از تهی دستی، آسایش خاطر پیش از گرفتاری و زندگی را پیش از مرگ.

:. از مردم زیاد خواهش کردن مایه ی ذلت است.

:. هر روز نسیم الهی می وزد (فرصت زمینه ی موفقیت به دست می آید) همی در صدد استفاده از آن برآیید.

 

  • کبوتر سپید

دیده بانان! به چه گرمید؟ خبر، آمد و رفت...     نیمه ی شب، خبر داغ سحر آمد و رفت

نه نویدی که امیدی، نه طلوعی... سحری     نه هلالی که خیالی به نظر آمد و رفت

زلف وا کرد همان دست که زد شانه و بست     نه سلیمان؛ تو بگو شانه به سر... آمد و رفت

گفته بودند که یک باره می آید. آمد!     آمد و رفت... درست عین خبر آمد و رفت!

گفته بودند می آید ولی از راه دگر     به طریقی دگر از راه دگر آمد و رفت

یوسف گم شده هرگز ز سفر بازنگشت     بوی پیراهنی از او به سفر آمد و رفت

لحظه ی آمدنش عمری و الباقیِ عمر،      نفسی بود که با خون جگر آمد و رفت

 

ای فرزند اقیانوسهای سرشار از جود و نجابت!

ای فرزند دریاهای بخشش و کرم!

ای فرزند ماه های روشن و تمام!

ای فرزند چراغهای تابان!

ای فرزند شهابهای درخشان!

ای فرزند ستارگان تابان!

ای فرزند راه اهی آشکار و عیان!

ای فرزند آیین های مشهور!

ای فرزند نشانه های بیّن!

ای فرزند معجزات موجود!

ای فرزند دلایل مشهود!

ای فرزند صراط مستقیم!...

کاش می دانستم که کدامین زمین، کدامین خاک، جای پای توست!

تو کجایی؟ عزیز دل!

چه سخت است بر من که همه را ببینم، جز تو!

چه سخت است بر من که هیچ ترنمی، هیچ صدایی، نجوایی از تو نشنوم!

 

  • کبوتر سپید

رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) را به همه ی دوستداران اهل بیت تسلیت عرض می کنم.

شـــنیده ام کـــه عیــادت کنـی مریضان را    

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار بنشست

اباصلت گفت: در خدمت حضرت رضا(ع) بودم فرمود؛ به داخل قبه ای که هارون در آن مدفون است، برو و از چهار طرف آن، خاک برداشته، بیاور.

به داخل قبه شدم و خاک آوردم؛ فرمود: خاکهای سمت راست و بالاسر و پایین پای آن را به من بده. بدو دادم؛ آنها را بو کشیده، ریخت و فرمود: در این محلها، می خواهند قبری برایم حفر کنند که در موقع حفر آن، سنگی پدید خواهند آمد که با تمام کلنگها خراسان هم قادر به برداشتنش نخواهند بود.

سپس فرمود: خاک سمت چپ آن، خاک مدفن من است؛ بگو در این محل قبری برایم حفر کنند و هفت پله پایین روند و ضریحی بگشایند چنانچه امتناع کردند. بگوی. لحد را به اندازه یک متر قرار دهند، پس از آماده شدن قبر، در سمت سر، رطوبتی خواهی دید، آن گاه دعایی که اکنون به تو می آموزم، می خوانی، در حال، لحد پر از آب خواهد شد و ماهیهای کوچکی در آن خواهی دید، از آن نانی که به تو می دهم برای انها ریز می کنی و می خورند و وقتی تمام شد، ماهی بزرگی آشکار شده تمام ماهیهای کوچک را می خورد و ناپدید خواهد شد.

وقتی ماهی بزرگ ناپدید شد، دست بر روی آب می گذاری و دعایی که به تو می آموزم می خوانی در حال، آب فرو می رود و چیزی از آن باقی نمی ماند. تمام این کارها را نزد مامون باید انجام دهی؛ سپس فرمود: فردا پیش آن نابکار می روم وقتی خارج شدم، اگر سرم پوشیده نبود، با من حرف بزن وگرنه، با من صحبت مکن.

اباصلت گفت: صبحگاه فردا، لباس پوشیده و در محراب، به انتظار نشست تا غلام مامون وارد شد و گفت: امیرالمومنین شما را می خواهند. کفش پوشیده، از جای حرکت کرد و رفت؛ من نیز به دنبال حضرت رفتم. تا به خانه مامون وارد شد... .

بقیه ی واقعه در ادامه ی مطلب...

 

  • کبوتر سپید

اربعین حسینی

گریه امام رضا (ع) در حدی بود که فرمودند: "همانا روز مصیبت امام حسین (ع)، پلک چشمان ما را مجروح نموده و اشک ما را جاری ساخته است".

دعبل خدمت حضرت رضا (ع) آمد. آن حضرت درباره ی شعر و گریه بر سیدالشهدا(ع) کلماتی چند فرمودند؛ از جمله اینکه: "ای دعبل! کسی که بر مصایب جدم حسین (ع) گریه کند، خداوند گناهان او را می آمرزد. آنگاه حضرت بین حاضران و خانواده ی خود پرده ای زدند تا بر مصایب امام حسین (ع) اشک بریزند".

سپس به دعبل فرمودند: "برای امام حسین (ع) مرثیه بخوان، که تا زنده ای تو ناصر و مادح ما هستی، تا قدرت داری از نصرت ما کوتاهی مکن".

امام رضا (ع) در جای دیگر می فرمایند: "کسی که متذکر مصایب ما شود و به جهت ستم هایی که بر ما وارد شده گریه کند، در روز قیامت با ما خواهد بود و مقام و درجه ما را خواهد داشت و کسی که مصیبت های ما را بیان کند و خود بگرید و دیگران را بگریاند؛ در روزی که همه چشم ها گریان است،چشم او نگرید و هرکسی در مجلسی بنشیند که در آن مجلس، امر ما را زنده می کنند؛ روزی که قلب ها می میرند، قلب او نخواهد مرد".

  • کبوتر سپید