برخیز و باز بر سر نی آیه ای بخوان...ای من فدای آن سر از تن جدای تو
اینان سرها را به کوفه بردند و از آنجا ابن زیاد سر امام حسین (ع) و دیگر سرهای مطهر از خاندان و اصحابش را به همراه بانوان اسیر او به شام نزدیزید فرستاد. اما در اینجا نیز شاهدیم که سیدالشهدا (ع) از تبلیغ دین و رسوایی عمل ظالمین حتی در این حال دست برنداشته و در هنگامی که سر مطهرش بر بالای نیزه بود، به تکمیل نهضت مقدس خود که در راه آن خون بهره مند گرداند.
اما صد افسوس که این منادی حق و هدایت جزبا فهم هایی اندک و دلهایی مهر خورده و گوشهایی ناشنوا روبرو نمی گشت.
ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة: خداوند بر دلهاشان مهر نهاد و بر گوشها و چشمهاشان پرده است.
ابن زیاد، بدسگالی و گمراهی را به جائی رساند که دستور داد سر شریف امام (ع) را در محله ها و کوچه های کوفه بگردانند. زید بن ارقم گوید:
من در بالا خانه ام بودم که سر را بر روی نیزه ای از برابرم عبور دادند، در آن حال شنیدم که این آیه را می خواند:
ام حسبت أنّ أصحاب الکهف و الرّقیم کانوا من آیاتنا عجبا: آیا گمان نمودی که اصحاب کهف و رقیم از نشانه های ما جای شگفت بودند؟
پس موی بر تنم ایستاد و گفتم: حکایت سر تو عجیب تر و شگفت تر است.
همچنین در بازار صیارفه سر آن حضرت (ع) را نگه داشتند. در آنجا غوغا بود. امام (ع) خواستند انظار را متوجه خود سازند. پس اِه از گلو برکشیدند. مردم به سوی ایشان جلب شدند درحالی که سخت شگفت زده بودند. پس شروع به قرائت سوره ی کهف فرمود تا این آیه که فرمود:
إنّهم فتیةٌ آمنوا بربّهم وزدناهم هدیً، فلم یزدهم إلّا ضلالاً: آنان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آورده و ما به هدایتشان افزودیم... ولی این ارائه ی آیت جز بر گمراهی اینان نیفزود.
حاضران که تا حال چنین چیزی ندیده بودند و از گلویی بریده صدایی نشنیده بودند مبهوت بر جای ماندند و نمی دانستند چه کنند.
و نیز به هنگامی که سر آن بزرگوار را بر درختی در کوفه قرار دادند، این آیه از امام (ع) به گوش رسید:
و سیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلبٍ تنقلبون: و زود است که آنان که ستم نمودند بدانند که چگونه واژگون و سرنگون خواهند شد.
هلال بن معاویه گوید: شنیدم سر حسین (ع) حامل خود را مخاطب قرار داد و فمود: بین سر و بدنم جدایی انداختی، خداوند بین گوشت و استخوانت جدایی اندازد و تو را نشانه و عبرتی برای جهانیان قرار دهد. پس آن ملعون تازیانه بلند نمود و بر سر مطهر امام (ع) فرود آورد.
سلمة بن کهیل روایت می کند که به گوش خود شنیده که سر سیدالّشهدا (ع) در کوفه بالای نیزه این آیه را تلاوت می نمود:
فسیکفیکهم الله و هو الّمیع العلیم: پس زود است که خدا امر تو را کفایت کند و او شنوای داناست.
ابن وکیده نیز قرائت قرآن را از امام (ع) شنیده است، اما او شک نمود که چگونه ممکن است سربریده سخن بگوید. پس حضرت (ع) او را مخاطب قرار داد و فرمود:
ای پسر وکیده، آیا نمی دانی که گروه امامان نزد پروردگارشان زنده اند و از روزی او بهره ورند؟
پی او بیشتر متعجب شده و با خود می گوید که سر را به سرقت برده و آن را دفن سازد، اما امام (ع) وی را از این کار باز می دارد و می فرماید:
ای پسر وکیده، به این کار راهی نیست، ریختن خون من توسط ایشان نزد خداوند بزرگتر از بلند نمودن سر من بر نیزه است، آنان را واگذار که بزودی خواهند دانست، آن هنگام که گردنهایشان با غل و زنجیر (به سوی آتش) کشیده شود.
جالب توجه آنکه در تمام این احوال خون تازه از سر مطهر امام (ع) قطع نشده و از آن بویی خوش به مشام می رسید!!!
چه کسی قبل از این دیده یا شنیده بود که سر بریده ای به زبانی فصیح سخن بگوید؟ آیا زاده ی میسون می توانست در برابر این اسرار الهی مقاومت کند؟ یا نور خدا را خاموش سازد؟ کلاّ و حاشا!
... همسر یزید (هند) در رؤیا مشاهده نمود که مردانی از آسمان فرود آمدند و در گرد سر حسین (ع) گردیدند و بر او سلام می کردند. چون بیدار گشت، نزد سر آمد، پس دید که نوری در اطراف آن پرتوافشان استو هند یزید را طلبید تا ماجرا را برای او بازگوید، اما او را در یکی از اتاقهای قصر یافت که می گرید و می گوید: مرا با حسین چه کار!! معلوم شد که او نیز همان خواب همسرش را دیده است.
... به هر حال، چون موج ملامت علیه یزید بالا گرفت، او از آشوب و انقلاب مردم ترسید و بر آن شد که امام سجاد (ع) و اهل حرم را به وطنشان بازگرداند و خواسته ی ایشان را برآورد و سر شریف ابا عبدالله (ع) را همراه ایشان سازد تا در کربلا به جسد ملحق و دفن سازند.
پ.ن1: سلام به همه ی دوستان
فرارسیدن اربعین حسینی رو به همه ی شما تسلیت عرض میکنم... این متن رو خیلی خیلی دوست دارم، ازتون می خوام که حتما تا آخرش بخونین...
پ.ن2: ای خدای حسین (ع)! آستان تو بر پابرهنگان و گمنامان و از قلم افتادگان و مُهر باطل خوردگان، گشاده تر است، ما را از این آستان کرامت محروم مکن
الهی کربلایی بشین... التماس دعا...
- ۸۸/۱۱/۱۳