السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)

بابام میگه امام رضا (ع) مریضا رو شفا می ده دوای درد مردمو از طرف خدا می ده

مشخصات بلاگ
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

...و چراغ خاموش می شود

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۴:۳۰ ب.ظ

لحن کلامش را عوض می کند:

- زهرا جان! حسن اینجاست. حسین اینجاست. زینب و ام کلثوم اینجایند. جوابشان را بده. مگر نمی بینی نزدیک است از غصه قالب تهی کنند. مگر صدای ناله ها و گریه هایشان را نمی شنوی؟ چطور می توانی ناله ی حسنین را بشنوی و جواب ندهی؟!

فایده ای ندارد. گویا او اصلا در این دنیا نیست. علی(ع) ادامه می دهد:

- فاطمه جان! آخر این منم، پسر عمویت علی(ع)، تو را به خدا جوابم را بده، الآن است که از غصه دق کنم.

سبحان الله! پلکهای فاطمه(س) به آرامی از هم فاصله می گیرند. نگاه او با نگاه علی(ع) گره می خورد. سکوت خانه را به یکباره در آغوش می کشد. با صدای ضعیفی می گوید:

پسرعمو جان! تویی؟ منتظرت بودم...

کلامش قطع می شود. پلکهایش دوباره روی هم می رود.

صدای ضجه و ناله و التماس، دوباره خانه ی علی(ع) را به لرزه در می آورد. مردم هم از بیرون خانه، هماهنگ با اهل خانه، ساکت می شوند و ضجه می کنند.

قطرات اشک علی(ع)، چهره ی زرد زهرا(ع) را خیس می کند. زهرا دوباره چشم می گشاید. همه ساکت می شوند. به زحمت سعی می کند حرف بزند:

- علی جان! من من من امشب از دنیا خواهم رفت...

اهل خانه یکصدا ضجه می کنند، جیغ می زنند، بر سر میکوبند. صدای ضجه و ناله ی مردم از بیرون منزل به آسمان بلند می شود. علی(ع) دست راستش را تا مقابل شانه اش بالا می آورد و به آرامی تکان می دهد. همه ساکت می شوند. دانه های درت عرق بر پیشانی زهرا نشسته است. ادامه می دهد:

- علی جان! مرا شبانه حنوط کن و غسل بده و کفن نما. طوری که بیگانگان نفهمند. خودت بر من نماز بخوان و در نیمه ی شب، آنگاه که همه ی چشمها را خواب ربوده است مرا به خاک بسپار. به هیچ وجه اجازه مده کسانی که بر من ستم روا داشتند و حقم را از من گرفتند، بر من نماز بگذارند یا در تشییع جنازه ی من شرکت جویند زیرا آنها دشمنان من و رسول خدا هستند...

فاطمه چشمانش را به آرامی بر هم می گذارد و همچنان با صدایی که هر لحظه ضعیف و ضعیف تر می شود حرف می زند:

- و علیکم السلام!

چند لحظه ساکت می شود. سپس می گوید:

- پسر عمو جان! هم اکنون جبرئیل برای عرض سلام نزد من آمده و می گوید:

"خدایت سلام می رساند و می فرماید: نزدیک است در بهشت با پدرت ملاقات نمایی."

باز صدای گریه ی حاضران بلند می شود. با اشاره ی دست علی(ع) همه ساکت می شوند ولی همچنان اشک می ریزند. لحظه ای بعد زهرا(س) دوباره می گوید:

- و علیکم السلام!

و اندکی سکوت می کند. سپس در حالی که همچنان چشمانش بسته است می گوید:

- پسر عمو جان! این هم میکائیل است که بر من نازل شده و همان پیام را از جانب خدا برایم آورده است. و علیکم السلام!

و چشمانش را از هم باز می کند. باز باز. و دست علی(ع) را که در دست دارد اندکی می فشارد و می گوید:

- پسر عمو جان! به خدا سوگند این عزرائیل است که برای قبض روح من آمده است. همانطور که پدرم توصیف کرده است بال های او تمام شرق وغرب عالم را فرا گرفته است. ای عزرائیل! ای گیرنده ی جانها! در گرفتن جان من عجله کن و بیش از این آزارم مده. با من مدارا کن!

چراغ کم نور، سوسو می زند.

آنگاه رو به سوی آسمان نموده و می گوید:

چشمایش را به آرامی می بندد و دست و پای خود را به سوی قبله می کشد و چراغ خاموش می شود...

  • کبوتر سپید