این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود
***
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفید
میخواستم ببینمت اما نمیشود
***
شمشیرتان کجاست؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمیشود
***
یوسف! به شهر بیهنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمیشود
***
اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمیشود
***
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمیشود
***
تاچند فرسخی خودم ایستادهام
تامرز یأس، تا به عدم، تا نمیشود
***
میپرسم ازخودمغزلیگفتهایولی
با این همهردیف، چرا با نمیشود؟!
رضا جعفری